عصر ایران؛ مهدی مالمیر- چند روزِ پیش کتابی از نویسنده نام آشنا -«علیمحمد افغانی»- را تورّقی میکردم. نویسندهای که به سبب کتاب «شوهر آهو خانم» احترام کتابخوانان را برانگیخته بود و در برخی از آثار خود با دانش گسترده روانشناسی و آگاهی از فرهنگ عامه و روابط میان آدمها، خواننده را به راستی غافلگیر میکند.
هم او کتابی دارد با نام «سیندخت» که درباره روابط انسانی در دهه 50 خورشیدی است. اما حالا چرا سیندخت؟ وقتی در یکی از این کانالهای ایستاگرامی که درکارِ تبلیغ سفر و گردش به گوشه کنار جهاناند، به دستهای توریست خارجی برخوردم که با چهرههایی سالخورده اما در رفتار چالاک وجوان، با لباسهایی با رنگ های شاد و با چشمانی پُرسنده راهنمای تور را به بادِ پرسش گرفته بودند و مشتاق دیدن فلان کلیسای قدیمی و بهمان مکان تاریخی در شهری بودند؛ بیاراده یادِ جملهای از کتاب «سیندخت» علی محمد افغانی افتادم.
در جایی از این کتاب نوشته: سالخوردگانی [دیده ام] که آنقدر خوب جوانی کرده بودند که چهره جوانیشان را همچنان میشود از لابهلای چین و چروک پوستشان به روشنی دید وجوانانی که از همین حالا میشود چهرۀ پیریشان را در صورتشان مشاهده کرد!( نقل به مضمون)
باز مثل همیشه عاجز از نادیده گرفتنِ سیلان ذهن به یادِ جوانهای دور و اطراف محله و شهرم افتادم: با همۀ جوانی، می شود چهرۀ پیرشان را از صورت جوانشان حدس زد. انگار گوشهای از پیری وسالخوردگی در گوشه چشمان و نگاهِ خسته و کلافهشان موذیانه کِز کرده است!
باری، جوانی چنان که «لشک کولاکوفسکی» فیلسوف نامدار لهستانی گفته: احساسی است بی پیوند با سن بیولوژیکی! جوانی یعنی احساس گشوده بودن به سوی آینده و جهان. از نظر فیلسوف لهستانی بیآینده بودن یعنی پیری!
با این تعریف کولاکوفسکی کمتر جوانی پیدا میشود که در دوران ما در تعریف جوانیِ فیلسوف لهستانی بگنجد. قصه دردبار بی آیندگی جوانان و اضطرابهاشان برای شغل و درآمد و ازدواج به هیچ رو برکسی پوشیده نیست و بر آنچه همکاران روزنامهنگار ومحققین گفتهاند، نکته ای نمیتوانم افزود.
با این همه اما پیری هم در کشور ما با چالشهای ویژه خود رو به رو است. بازنشستگانی که برای کمبود حقوق و مزایا هر روز در گوشه ای جمع می شوند و خواهان سر و سامان دادن به وضعیت ناخوشایندِ خودشاناند!
باز هم علی محمد افغانی در یکی از کتاب هایش -احتمالا کتابِ « بوته زار»- از رسمی قدیمی بر سفره ایرانیان هم یاد می کند: ایرانی ها وقتی با پیر سالدیده ای همسُفره میشدند که دندانهایش را یکی در میان از دست داده بود، آرام و با طمأنینه لقمه برمیداشتند تا پیر همسفره هم بتواند آ همراهی کند و لقمه هایش را خوب بجَود و دچار ناخوشی برآمده از بدهضمی غذا نشود.
خب، به نظر نمیرسد این روزها از این رسم و رسوم خبری باشد و سالمندان عزیز ناگزیرند با دندان مصنوعی خودشان به فکرِ خودشان باشند. پیری و احترامهای گذشته، آوازی است که شنیدن آن حالا دیگر فقط از دور خوش است.
جوانی هم در این روزهای ما چنانچه گفته آمد از آن دست «حلوای تنتنانی»یی شده که به اصطلاح قُدما تا نخورید نمیدانید چه مزه و طعمی دارد.
میگویند در زمانه جنگ و سختی معاش و زندگی، چیزی غمانگیز تر از جوانی نیست! این جوانها هستند که باید برای گلوله سینه سپر کنند، این جوانها هستند که باید برای امرار معاش و پیدا کردن نان بر هزار در بکوبند و...
در آخر باز میشود به جملۀ علی محمد افغانی بازگشت که انگار حال و هوای جوانان و پیران ما را در این روزها در ورقهای کتاب خود پیشبینی کرده بود: جوانانی که در عین جوانی پیری در چهرهشان لانه کرده و می شود چهره پیرشان را از حالا در آیینۀ چشم دید اما نویسندۀ کتاب مشهور «شوهر آهو خانم» با همه تیزبینی نتوانست پیش بینی کند که حالا با سالمندانی طرف هستیم که با چهرههایی گرفته و پیشانیهای پُر گره، آن قدر برای حق و حقوق خود سر این خیابان و آن چهار راه فریاد کشیدهاند که نه فقط نمیتوان چهره جوانیشان را مثلِ آن گردشگران خارجی از صورت پیر شدهشان خواند؛ سهل است، انگار هرگز این سالدیدگان، جوان نبودهاند و جوانی نکردهاند!
پربیننده ترین پست همین یک ساعت اخیر