عصر ایران ؛ احسان محمدی - راننده در حالیکه کلافه است سرش را برمیگرداند:
- ببخشید شما آدرس رو بلدید؟ این جیپیاسها ریخته به هم.
تازه راه افتادهایم و برای اینکه من را پیدا کند تلفن زده بود. بعد بدون اینکه منتظر جواب من باشد ادامه میدهد:
- تهران ماشالله اینقدر بزرگه که خود تهرونیا هم بلدش نیستن بعد منِ بچه شهرستان چطور بدون جیپیاس پیدا کنم؟ سیستم هم جواب نمیده!
مثل رانندههای فرمول یک که دستیار دارند، کوچه به کوچه آدرس میدهم.
میگوید:
- میفهمم این کارا برای چیه، بالاخره جاسوس ماسوس زیاده، این سیستما هم از اونور درست شده، با ماهواره رصد میکنن، خطر داره برای کشور ولی خب ما هم زندگیمون از این راهه. من اینجا خرجی در میارم میفرستم شهرستان، بچه مریض دارم اونجا. آقا ببخشید ماشین خیلی تمیز نیست، راستشو بگم خیلی وقتا شب تو ماشین میخوابم. خونه خواهرم اینجاست ولی خب آدم چند بار میتونه بره؟ هفتهای یه بار میرم برای دوش و اینا ولی نمیشه شب بمونم.
جوان است و با غروری شکسته و تکیه کلام «اینا» حرف میزند، دل به دلش میدهم، انگار دنبال یک «گوش ملی» میگشته تا حرف بزند آن هم در روزگاری که بیشتر ما حوصله شنیدن نداریم. تا مقصد از هر دری حرف میزنیم و در آخر به راه حل همیشگی و آشنا در ایران میرسیم: «خدا خودش کمک کنه این مشکلات حل بشن!»
پیاده میشوم و فکر میکنم حق با رانندههایی است که پشت ماشینشان مینویسند: «فقط خدا!/Only God»
خیلی وقت است جز خدا کسی نداریم.
پربیننده ترین پست همین یک ساعت اخیر