۲۵ مرداد ۱۴۰۴
به روز شده در: ۲۵ مرداد ۱۴۰۴ - ۰۲:۱۶
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۱۰۸۵۷۶۲
تاریخ انتشار: ۲۳:۵۶ - ۲۴-۰۵-۱۴۰۴
کد ۱۰۸۵۷۶۲
انتشار: ۲۳:۵۶ - ۲۴-۰۵-۱۴۰۴

اقتصاد بی‌راوی؟ خطر فروپاشی روایت مشترک در عصر هوش مصنوعی

اقتصاد بی‌راوی؟ خطر فروپاشی روایت مشترک در عصر هوش مصنوعی
پرسش اصلی این است که چرا فروپاشی روایت مشترک خطرناک است و چگونه می‌توان در عصر هوش مصنوعی، بار دیگر زبانی کمابیش مشترک برای اقتصاد ساخت؟ پاسخ، هم نظری است و هم نهادی.

عصر ایران؛ سعید کیائی- اقتصاد فقط عدد و نمودار نیست. در بطن هر تصمیم پولی، هر نوسان بازار و هر برنامه‌ریزی بودجه‌ای، روایتی جریان دارد که به اعداد جان می‌دهد و به شاخص‌ها معنا. این روایت‌ها همان چسب نامرئی‌اند که تجربه‌های پراکنده را به تصویری منسجم از «حالِ اقتصاد» و «افقِ پیشِ رو» بدل می‌کنند؛ به کنشگران بازار آرامش می‌دهند، برای سیاست‌گذار مشروعیت می‌سازند و به شهروند عادی امکان می‌دهند تصمیم‌های روزمره‌اش را در چارچوبی قابل‌فهم سامان دهد.

در چنین چشم‌اندازی، داده‌ها فقط مواد خام‌اند و آنچه نظم می‌بخشد، زبان مشترکی است که پیرامونشان شکل می‌گیرد. اما ورود هوش مصنوعی به عنوان موتور تولید و توزیع محتوا، این نظم معنایی را در معرض فرسایش قرار داده است. الگوریتم‌ها با سرعتی سرسام‌آور و بی‌وقفه، سیلی از «داده‌ـ‌خبر» را روانه می‌کنند؛ محتوایی که اغلب از لحن انسانی تهی است، نسبت به بافت تاریخی و اجتماعی بی‌اعتناست و اثرات روایی انتشار خود را نمی‌سنجد. نظریه برجسته‌سازی مک‌کامبز و شاو، زمانی توضیح می‌داد رسانه‌ها به ما می‌گویند «به چه بیندیشیم»، نه الزاماً «چگونه بیندیشیم»؛ امروز در زیست‌بوم الگوریتمی، همان «به چه بیندیشیم» هم هر لحظه عوض می‌شود و موضوعات با چرخه‌ای کوتاه و هیجانی اوج می‌گیرند و فرومی‌نشینند.

قاب‌بندی به معنای گافمن و انتمن، که زمانی در اتاق خبر رقم می‌خورد، اکنون در شبکه‌ای از دروازه‌بانی الگوریتمی و توصیه‌گرهای تعاملی شکل می‌گیرد؛ قاب‌هایی که می‌توانند بر ادراک تورم، ریسک و امید اقتصادی سایه بیاندازند، بی‌آنکه راویِ مسئول و پاسخ‌گو داشته باشند.

وقتی موریس هالبواکس از حافظه جمعی سخن می‌گفت، مقصودش این بود که یادآوری و فراموشی ما درباره رویدادها، محصول شبکه‌ای از روابط اجتماعی است. کارل مانهایم نیز نشان داد هر جامعه‌ای برای حفظ ثبات و مشروعیت به روایت‌های اجتماعیِ نسبتاً پایدار نیاز دارد. در اقتصاد، این دو بینش به معنای آن است که اعتماد عمومی، نه فقط از صحت عددها که از هم‌زبانی پیرامون آن‌ها زاده می‌شود. اگر تورم ۲۰ درصد اعلام شود اما قاب معنایی قانع‌کننده‌ای برای توضیح چرایی و چگونگی‌اش وجود نداشته باشد، عدد در ذهن مردم «بی‌صدا» می‌شود؛ در دریای روایت‌های متعارض گم می‌شود و کارایی‌اش را در هدایت کنش جمعی از دست می‌دهد. مارشال مک‌لوهان با ایده «بوم رسانه‌ای» به ما آموخت که رسانه‌ها نه ظرف‌های خنثی، که محیط‌های زیستیِ ادراک‌اند. اکنون این بوم با لایه‌های یادگیری ماشینی و شخصی‌سازی محتوا بازتعریف شده است: هر کاربر در زیست‌جهان رسانه‌ای خود، خوراکی می‌بیند که با علایق، ترس‌ها و رفتار گذشته‌اش هم‌ساز شده و همین، به تعبیر سانستین، اتاق‌های پژواک و قطبی‌سازی را تشدید می‌کند. نظریه مارپیچ سکوت نوئله‌نویمان نیز در این زمینه زنگ خطر دیگری به صدا در می‌آورد: وقتی الگوریتم‌ها نشانه‌های یک روایت مسلط را تقویت می‌کنند، کاربرانِ دگراندیش احتمالاً سکوت می‌کنند و بدین‌ترتیب، ادراک جمعی به سمتی می‌لغزد که لزوماً بازتاب واقعیت نیست، بلکه بازتاب توانِ پلتفرم در برجسته‌سازی است.

در میدان‌های بحرانی، عوارض این فرسایش روشن‌تر دیده می‌شود. در جریان جنگ ۱۲ روزه ایران و اسرائیل، شبکه‌های اجتماعی و پلتفرم‌های مالی مملو از محتواهایی که از جهات مختلف واقعیت اقتصادی را بازنمایی می‌کردند، شد: از روایت «فرصت تاریخی خرید» تا روایت «سقوط گریزناپذیر»، از اسکرین‌شات‌های شبه‌تحلیلی تا ویدیوهای کوتاهی که با تکیه بر چند نمودار، افقی بحرانی را قطعی جلوه می‌دادند. در کنار این‌ها، تولید ماشینیِ خبر و تحلیل نیز به میدان آمد: مدل‌های زبانی، خلاصه‌هایی سریع و مطمئن‌نما ساختند که گاه از زمینه سیاسی و نهادی تهی بود. نتیجه، فروپاشی لحظه‌ایِ زبان مشترک بود. حتی تکذیب‌های رسمی نیز در چنین اکوسیستمی دیر می‌رسیدند یا کم‌اثر می‌ماندند، زیرا به تعبیر «پرایمینگ»، اثر نخستین قاب‌های القاشده بر قضاوت‌ها ماندگارتر است. مردم و بازیگران بازار هرکدام به روایتِ پلتفرمِ مورد اعتماد خود واکنش نشان دادند و «اقتصادِ ادراک» به‌جای اقتصادِ عددها میدان‌داری کرد. آن‌چه می‌بینیم، نه صرفاً افزایش خطای اطلاعاتی، که تغییر هندسه قدرتِ روایت در اقتصاد است: پلتفرم به‌جای رسانه می‌ایستد و الگوریتم به‌جای سردبیر.

در چنین وضعیتی، پرسش اصلی این است که چرا فروپاشی روایت مشترک خطرناک است و چگونه می‌توان در عصر هوش مصنوعی، بار دیگر زبانی کمابیش مشترک برای اقتصاد ساخت؟ پاسخ، هم نظری است و هم نهادی. نظری، زیرا باید بفهمیم اعتماد چگونه در میدان ارتباطی تولید می‌شود و ناپایدار می‌شود؛ نهادی، زیرا بدون سازوکارهای شفاف برای اعتبارسنجی روایت‌ها، هیچ میزان از داده‌های درست نمی‌تواند جای خالی زبان مشترک را پر کند. 

بازشناسی سازوکارهای ارتباطی مؤثر و تصور چارچوبی برای «حاکمیت روایی» که به کمک آن بتوان از اقتصاد بی‌راوی فاصله گرفت و به «اقتصاد آینده‌پذیر» نزدیک شد.

ستون نامرئی اعتماد: حافظه جمعی، میدان عمومی و زبان کنش

اعتماد اقتصادی به‌ندرت از یک اعلامیه آماری زاده می‌شود؛ معمولاً در فرآیندی آهسته و تعاملی شکل می‌گیرد که در آن نهادها، رسانه‌ها و مردم پیرامون یک زبان مشترک به تفاهم می‌رسند. این زبان، چیزی فراتر از واژگان است؛ شبکه‌ای از استعاره‌ها، قیاس‌ها و چارچوب‌های تفسیری است که به ما می‌گوید تورم را چگونه بفهمیم، رونق را با چه نشانه‌هایی بسنجیم و ریسک را در کدام حدود بپذیریم.

هالبواکس با نظریه حافظه جمعی نشان می‌دهد که به‌یادآوردن و معنا دادن به وقایع اقتصادی، محصول تعامل گروه‌ها و نهادهاست؛ بدون این میانجی‌گری اجتماعی، عددها همچون نقاط پراکنده‌ای هستند که خطی میانشان ترسیم نمی‌شود. اگر در دهه‌های گذشته، اتاق‌های خبر و مجلات اقتصادی نقش «کارگاه روایت‌سازی» را بازی می‌کردند و به تعبیر هابرماس، بخشی از سپهر عمومی را می‌ساختند، امروز این کارگاه‌ها به سمت پلتفرم‌ها و شبکه‌های اجتماعی جابه‌جا شده‌اند؛ جایی که قواعد تولید معنا دیگر با هنجارهای حرفه‌ای ژورنالیسم تعریف نمی‌شود، بلکه تابع الگوی تعاملیِ لحظه‌ای است.

در این دگرگونی، نظریه دروازه‌بانی خبریِ شومیکر و وُس، معنا و صورت تازه‌ای می‌یابد. زمانی دروازه‌بان کسی بود که تشخیص می‌داد چه محتوایی وارد جریان اطلاع‌رسانی شود؛ امروز با آنچه بارزیلای-ناحون «دروازه‌بانی شبکه‌ای» می‌نامد، دروازه‌ها در هم تنیده‌اند و الگوریتم‌ها، کاربران و اینفلوئنسرها به‌طور جمعی تصمیم می‌گیرند کدام روایت‌ها بالا بیایند.

پیامد این وضعیت، پراکندگی قاب‌هاست: هر گروه اجتماعی با اتکا به شبکه اعتماد خود، زبانی اختصاصی برای توصیف اقتصاد می‌سازد. وقتی دولت از «مهار تورم» می‌گوید، بخشی از جامعه آن را در قاب «دستکاری آماری» می‌شنود؛ وقتی کارآفرین از «فرصت سرمایه‌گذاری» سخن می‌گوید، گروهی دیگر آن را به منزله «پروپاگاندای انگیزشی» تعبیر می‌کند. این فاصله زبانی، فاصله سیاسی و نهادی می‌آورد و راه را برای بی‌اعتمادی ساختاری هموار می‌کند.

در این میان، دو نظریه کلاسیکِ ارتباطات به توضیح عمق مسئله کمک می‌کنند. نخست، کاربرد و خشنودی که نشان می‌دهد مخاطبان فعالانه به دنبال محتوایی می‌روند که نیازهایشان را برآورده کند؛ در زیست‌بوم امروز، این جست‌وجوی فعالانه با سازوکارهای پیشنهادگر گره می‌خورد و چرخه‌ای خودتقویت‌گر می‌سازد: هرچه مخاطب به محتوای بحرانی‌تر واکنش نشان دهد، محتواهای بحرانی‌تری دریافت می‌کند و قاب مسلط ذهنی‌اش پرتنش‌تر می‌شود. دوم، نظریه پرورش گربنر که هرچند درباره تلویزیون طرح شد، اما به‌خوبی در فضای دیجیتال قابل انطباق است: مواجهه طولانی‌مدت با روایت‌های خاص، برداشت ما از واقعیت را آرام و پیوسته به سمت همان روایت‌ها منحرف می‌کند. اگر خوراک روزانه کاربر از درام اقتصادی و هشدارهای پیاپی درباره فروپاشی یا انفجار قیمت‌ها پر شود، حتی در نبود داده‌های تأییدکننده، ذهنش «جهان اقتصادی» را ناامن‌تر و آشفته‌تر تصور خواهد کرد.

نمونه‌های میدانی در بحران‌ها این منطق را عریان می‌کنند. در جنگ ۱۲ روزه، روایت‌های موازی نه فقط با هم رقابت کردند، که هرکدام در زیست‌جهان مخاطبان خود «واقعیتِ معتبر» ساختند. تکذیبیه‌ها و داده‌های رسمی، وقتی وارد این زیست‌جهان‌های ازپیش قاب‌بندی‌شده می‌شدند، به‌سادگی در برابر «سرنخ‌های معنادار»ی که کاربر از شبکه اعتمادش دریافت کرده بود رنگ می‌باختند. از منظر سیاست‌گذاری، این وضعیت یک پیام روشن دارد: بدون سرمایه‌گذاری هدفمند روی زبان مشترک و سازوکارهای رواییِ بین‌نهادی، حتی دقیق‌ترین آمارها نیز توان هدایت کنش جمعی را از دست می‌دهند و بازار بدل به میدان واکنش‌های عصبی می‌شود.

وقتی پلتفرم راوی می‌شود: جامعه شبکه‌ای، دروازه‌بانی الگوریتمی و مهندسی ادراک

مانوئل کاستلز جامعه امروز را شبکه‌ای می‌بیند که در آن قدرت، بیش از هر زمان، از کنترل جریان‌های اطلاعاتی برمی‌خیزد. وقتی این نگاه را به اقتصاد ببریم، درمی‌یابیم پلتفرم‌ها عملاً به «راویان اصلی» بدل شده‌اند؛ نه به این معنا که خود داستان می‌نویسند، بلکه از آن رو که تصمیم می‌گیرند کدام روایت دیده شود، با چه شدتی تکثیر شود و در کنار چه روایت‌های دیگری قرار گیرد. دروازه‌بانی الگوریتمی با سنجه‌های تعامل، زمان ماندگاری و سرعت بازنشر کار می‌کند و بدین‌سان، سیگنال‌های هیجانی نسبت به سیگنال‌های تحلیلی برتری می‌یابند. نظریه برجسته‌سازیِ کلاسیک در اینجا با یک چرخش روبه‌روست: دستور کار اقتصادی دیگر محصول انتخاب‌های سردبیران و سیاست‌گذاران رسانه‌ای نیست، بلکه حاصل سازگاری پویا میان رفتار جمعی کاربران و قواعد بهینه‌سازی الگوریتم‌هاست. وقتی یک ویدئوی ۴۵ ثانیه‌ای درباره «انفجار قریب‌الوقوع قیمت ارز» ظرف چند ساعت میلیون‌ها بار دیده می‌شود، نه فقط از عطش خبر می‌گوید، که از «مهندسی ادراک» توسط مکانیزم‌هایی که ترجیح می‌دهند محتواهای واکنشی و قطبی‌ساز را برجسته کنند.

در این میان، جریان دومرحله‌ای ارتباطات کاتز و لازارسفلد چهره‌ای تازه می‌یابد. اینفلوئنسرهای دیتا‌محور، کارگزاران مرحله دوم‌اند که محتوای خام را قاب‌بندی و برای جوامع مخاطب ترجمه می‌کنند. آنان ضرورتاً اقتصاددان نیستند، اما زبان روایت را می‌شناسند و به کمک گرافیک‌های ساده، استعاره‌های قوی و لحن اطمینان‌بخش یا هراس‌افکن، نقشه ذهنی مخاطب را بازچینی می‌کنند. پیوند این نقش با ابزارهای تولید ماشینی محتوا، زنجیره‌ای سریع و کم‌هزینه برای تکثیر قاب‌ها می‌سازد: از توییت تا ریلز، از پادکست کوتاه تا خبرنامه؛ هر حلقه با الگوریتمی متفاوت تقویت می‌شود و در پایان، تصویری که باقی می‌ماند بیش از آن‌که محصول داوری انتقادی باشد، حاصل رسوب قاب‌هاست.

خطر در این نیست که همه اشتباه می‌کنند؛ خطر در این است که هیچ‌کس با هیچ‌کس درباره یک شیء واحد سخن نمی‌گوید. قاب‌های معنایی آن‌قدر از هم دور می‌شوند که گفت‌وگو جای خود را به تلاقی روایت‌ها می‌دهد. از منظر روان‌شناسی اقتصادی، این شکاف‌ها به شکل‌گیری انتظارات ناهمگن و ناپایدار دامن می‌زنند. بازار با مجموعه‌ای از سیگنال‌های متناقض روبه‌رو و واکنش‌ها عصبی‌تر و کوتاه‌بینانه‌تر می‌شود. نتیجه، همان است که نظریه «اختلال اطلاعات» واردل و درک‌شان هشدار می‌دهد: آمیختگی نادرستی، گمراهی و سوءاستفاده اطلاعاتی، که در اقتصاد، هزینه‌اش نه فقط کاهش کیفیت گفت‌وگو، که بی‌ثباتی واقعی در قیمت‌ها، سرمایه‌گذاری و برنامه‌ریزی است.

در این فضای پرنویز، نقش مدل‌های زبانی بزرگ دوگانه است. از یک‌سو، سرعت می‌بخشند، خلاصه می‌کنند، دسترسی برابرتر به محتوا فراهم می‌آورند و حتی می‌توانند پیچیدگی‌ها را به روایت‌های قابل‌فهم بدل کنند. از سوی دیگر، به دلیل آموزش بر انبوهی از متون سوگیر و ناهمگن، گرایش دارند به بازتولید قاب‌های مسلط و کلیشه‌های معنایی. اگر از آن‌ها بپرسید «آیا اقتصاد در آستانه سقوط است؟»، احتمالاً پاسخی می‌گیرید که با اتکا به نمونه‌های تاریخیِ بحران، آمادگیِ ذهنی برای دیدن نشانه‌های خطر را تقویت می‌کند. اینجا «هوش» به‌معنای فنی کلمه، لزوماً به معنای «داوری» نیست. داوری نیازمند بافت، مسئولیت و گفت‌وگوی نهادی است؛ سه عنصری که در پویایی پلتفرمی، به‌سادگی قربانی سرعت و مقیاس می‌شوند.

پس اگر پلتفرم‌ها ناگزیر به نقش روایی نشسته‌اند، پرسش حیاتی این است که چگونه می‌توان در این جغرافیای تازه، زبان مشترک ساخت و اعتماد را ترمیم کرد؟ پاسخ، نه بازگشت به گذشته است و نه دل‌سپردن منفعلانه به خودتنظیمی بازار محتوا؛ پاسخ، بازطراحی قواعد بازی روایی است.

 حاکمیت روایی و آینده‌پژوهی اقتصاد: راهی از بن‌بست به اقتصادِ آینده‌پذیر

آینده‌پژوهی زمانی معنادار است که از توصیف روندها فراتر برود و به طراحی نهادها و زبان‌هایی بینجامد که توان تاب‌آوری جمعی را بالا می‌برند. اگر بپذیریم فروپاشی روایت مشترک اقتصاد را شکننده‌تر می‌کند، باید به سمت معماریِ «حاکمیت روایی» حرکت کنیم؛ معماری‌ای که نه سانسور است و نه رهاسازی کامل، بلکه شبکه‌ای از سازوکارهای شفاف برای اعتبارسنجی، ردیابی و پاسخ‌گویی روایات اقتصادی فراهم می‌آورد. یکی از اجزای چنین معماری، ایجاد هاب‌های اعتبارسنجیِ روایت است؛ نهادهای بین‌رسانه‌ای و میان‌رشته‌ای که روایت‌های اقتصادی پُرخواننده را از حیث انسجام علّی، اتکا به داده‌های قابل راستی‌آزمایی، تناسب با بافت و شفافیت در فرایند تولید ارزیابی می‌کنند و به آن‌ها «اعتبار روایی» می‌دهند. این مفهوم، مکملِ اعتبارسنجی آماری است و به تصمیم‌گیرنده و شهروند می‌گوید نه فقط «چه گفته شده»، بلکه «چگونه و در چه چارچوبی گفته شده» و «چه کسی مسئول آن است».

جزء دوم، سواد روایی اقتصادی است؛ برنامه‌ای آموزشی که از مدرسه تا دانشگاه و از آموزش حرفه‌ای تا رسانه‌های عمومی امتداد می‌یابد و به شهروند می‌آموزد روایت را به مثابه یک شیء تحلیلی ببیند. همان‌گونه که سواد مالیِ پایه به فرد می‌آموزد بودجه شخصی را مدیریت کند، سواد رواییِ پایه نیز می‌تواند به او بیاموزد قاب‌ها را تشخیص دهد، انگیزه‌ها را بخواند، از اتاق پژواک فاصله بگیرد و منابع را با نگاه انتقادی بسنجد. این سواد، در جهانِ تولید ماشینی محتوا، نه امتیازی لوکس که پیش‌نیازی برای مشارکت دموکراتیک در اقتصاد است.

جزء سوم، شفافیت زنجیره تولید محتوای مبتنی بر AI است. اگر روایت اقتصادی با کمک مدل‌های زبانی یا ابزارهای تولید تصویر ساخته شده، باید این واقعیت برای مخاطب روشن باشد؛ داده‌های مبنا، میزان دخالت انسانی، روش‌های ویرایش و مسئولیت نهایی باید مستندسازی و برچسب‌گذاری شود. چنین شفافیتی نه‌تنها به بازسازی اعتماد کمک می‌کند، بلکه به پژوهشگران امکان می‌دهد تأثیر این ابزارها را بر ادراک عمومی بسنجند و سیاست‌گذار بر مبنای شواهد تصمیم بگیرد.

جزء چهارم، ائتلاف‌های روایی در بحران‌هاست. تجربه‌های بین‌المللی نشان می‌دهد که در شرایط شوک، هماهنگی میان رسانه‌های معتبر، نهادهای تخصصی و پلتفرم‌ها می‌تواند از انفجار روایت‌های مخرب پیشگیری کند. این ائتلاف‌ها قرار نیست زبان واحد و رسمی تحمیل کنند، بلکه هدفشان فراهم کردن حداقلی از داده‌های مشترک، اصطلاحات هم‌فهم و چارچوب‌های تفسیری سازگار است تا گفت‌وگوهای متکثر بتوانند بر بستری مشترک جریان یابند. سناریونویسی به شیوه پیتر شوارتز در اینجا مفید است: با ترسیم چند مسیر ممکن و پیامدهایشان، جامعه را از اسیرشدن در «یگانه روایتِ قطعی» برحذر می‌دارد و ظرفیت گفت‌وگو را بالا می‌برد.

بدون چنین معماری، به سناریویی نزدیک می‌شویم که می‌توان آن را «اقتصاد بی‌راوی» نامید؛ جایی که اجماع تفسیری از میان می‌رود، بازارها به ضرب تفسیرهای لحظه‌ای رانده می‌شوند، سیاست‌گذاری مشروعیت ارتباطی‌اش را از دست می‌دهد و شهروندان به قبیله‌های رواییِ بسته پناه می‌برند. اولریش بک در جامعه مخاطره‌آمیز هشدار می‌دهد که بی‌اعتمادیِ ساختاری، ریسک‌ها را چندبرابر می‌کند؛ در اقتصاد، این بی‌اعتمادی یعنی هزینه سرمایه بالاتر، افق کوتاه‌تر و ناتوانی در بسیج منابع برای مسائل مشترکی چون گذار انرژی یا عدالت اجتماعی. نقطه مقابل این مسیر، «اقتصاد آینده‌پذیر» است؛ اقتصادی که با پذیرش ناگزیر بودن پلتفرم‌ها و ابزارهای هوشمند، قواعد بازی را چنان می‌چیند که روایت مشترک نه سرکوبِ تکثر، که زبانِ میزبانیِ آن باشد.

فرجام سخن این است که هوش مصنوعی، به‌خودی‌خود نه ویرانگر اعتماد است و نه ضامن آن. آنچه تعیین‌کننده است، نسبت ما با روایت است: آیا ابزار را در خدمت بازسازی زبان مشترک و پاسخ‌گویی نهادی می‌گیریم، یا آن را به حال خود رها می‌کنیم تا هر روز جزایر کوچک‌تری از معنا بسازد؟ اگر راه دوم را برویم، به جایی می‌رسیم که «همه‌چیز گفته می‌شود و هیچ‌چیز باور نمی‌شود»؛ اگر راه نخست را برگزینیم، می‌توانیم از دل تکثر، چارچوب‌های مشترکی برای فهم اقتصاد بسازیم و اعداد را دوباره به داستان‌هایی بدل کنیم که اعتماد می‌آفرینند و کنش جمعی را ممکن می‌سازند. انتخاب، هنوز در دست ماست و پنجره فرصت برای نوشتن «قواعد بازی روایی» همچنان گشوده است.

ارسال به دوستان