تصور کنید در جمعی نشستهاید که بحثی داغ بین دو نفر درگرفته. همه در حال واکنش نشاندادناند؛ برخی با صدای بلند، برخی با حالت تدافعی. اما شما آرام ماندهاید. نه چون بیتفاوت هستید، بلکه چون آموختهاید احساساتتان را بدون انفجار درونی مدیریت کنید.
به گزارش یک پزشک، این نوع از تنظیم هیجان (Emotional Regulation)، نشانهٔ پرورش سالم در دوران کودکی است. بسیاری از ما با الگوهای والدینی بزرگ شدهایم که ناخواسته، اضطراب، حسادت یا واکنشپذیری بیشازحد را در ما نهادینه کردهاند. اما برخی دیگر، خوششانس بودهاند و پایههای ثبات احساسی، همدلی و خودشناسی در وجودشان بنا شده است.
این مقاله دربارهٔ آن دسته از افرادی است که در مواجهه با ۱۱ موقعیت حساس، دچار واکنش شدید نمیشوند؛ چون در خانوادهای متعادل، آگاهانه و محترمانه پرورش یافتهاند.
شاید شما هم افرادی را بشناسید که موفقیت دیگران را تهدیدی برای خود میدانند. این افراد با شنیدن خبرهای خوب دربارهٔ بقیه، بیقرار میشوند و ناخودآگاه خودشان را در مسابقهای نابرابر میبینند. اما کسی که والدینش به او یاد دادهاند که ارزش درونیاش به تأیید یا پیشرفت دیگران وابسته نیست، چنین احساسی ندارد.
افرادی که بهدرستی تربیت شدهاند، میتوانند از صمیم قلب برای موفقیت دیگران دست بزنند، بیآنکه احساس کمبود یا شکست کنند. آنها میدانند که هر فردی مسیر خاص خود را دارد و تنها کسی که باید با او رقابت کرد، نسخهٔ دیروز خودمان است.
اگر والدینتان به شما یاد دادهاند که ارزش واقعی در درون شماست، نه در نگاه دیگران، به احتمال زیاد حسادت، جایی در ذهنتان ندارد.
در بسیاری از افراد، شنیدن بازخورد منفی، حتی اگر با نیت مثبت بیان شود، نوعی حمله شخصی محسوب میشود. اما کسانی که در کودکی، در فضایی حمایتگرانه و غیرتنبیهی بزرگ شدهاند، از نقد سازنده نهراسیده، بلکه آن را فرصتی برای رشد میدانند.
وقتی پدر و مادر بهجای تحقیر یا تهدید، با مهربانی اشتباهات را گوشزد کردهاند، کودک میآموزد که بازخورد، وسیلهای برای اصلاح است، نه ابزارِ شرمساری. چنین افرادی، در بزرگسالی هم با شنیدن نقد، متزلزل نمیشوند. بلکه توانایی پذیرش، تحلیل و بهکارگیری آن را دارند، بیآنکه اعتمادبهنفسشان فروبپاشد.
برخی افراد، با شنیدن «نه» از سوی دیگران، گویی دنیا برایشان بهپایان میرسد. این واکنش شدید اغلب ریشه در دوران کودکی دارد؛ جایی که همه چیز برایشان مهیا بوده و کسی به خواستههایشان «نه» نگفته است.
اما کسانی که والدینی آگاهی داشتهاند، آموختهاند که نپذیرفتهشدن یا رد شدن، بهمعنای بیارزشی نیست. گاهی نه گفتن دیگران، فقط یک مسیر جایگزین است؛ نشانهای که باید جهت را عوض کرد، نه اینکه رابطه یا اعتمادبهنفس را زیر سوال برد.
آموزش احترام به مرزها، یکی از بنیادیترین عناصر تربیت سالم است. اگر امروز با شنیدن «نه» احساس طردشدگی نمیکنید، احتمالاً از چنین بستری آمدهاید.
برخی افراد با شنیدن دیدگاهی متفاوت، فوراً دچار خشم یا اضطراب میشوند. گویی هر نظرِ خلاف، حملهای شخصی به باورهای آنهاست. اما اگر در خانهای بزرگ شده باشی که نظر شخصیات محترم بوده، حتی اگر مخالف والدین بوده باشد، یاد میگیری که دنیا خاکستریست، نه سیاه و سفید.
افرادی که بهدرستی تربیت شدهاند، میدانند که حق اختلاف دیدگاه وجود دارد و توافق نداشتن، الزاماً بیاحترامی نیست. آنها تلاش نمیکنند همه را قانع کنند یا وادار به سکوت کنند. بلکه فضایی برای شنیدن و درک دیدگاههای دیگران فراهم میکنند.
در جامعهای مانند ایران که اختلاف نظر گاه بار احساسی یا حتی اجتماعی سنگینی دارد، پرورش چنین ظرفیت روانی، ارزش بسیار دارد.
از دید برخی افراد، لحظههای سکوت در گفتگو آزاردهنده است. گویی وقتی هیچچیز گفته نمیشود، ذهنشان پر از اضطراب میشود. اما کسانی که در خانهای بدون آشفتگی مداوم، بدون سر و صدای افراطی و بدون فورانهای هیجانی رشد یافتهاند، از سکوت نمیترسند.
در واقع، آرامش درونی چنین افرادی، اجازه میدهد که سکوت را فرصتی برای اندیشه و تأمل بدانند، نه نشانهٔ شکست در مکالمه. آنها مجبور نیستند با حرفهای بیهدف خلأ سکوت را پُر کنند. چون در کودکی، حضورشان صرفنظر از صدا و حرف، پذیرفته شده بود.
اگر امروز در جمعی، از ساکتماندن احساس شرم یا اضطراب نمیکنی، این نیز بخشی از میراث روانی مثبت تربیتی توست.
برخی افراد وقتی کسی به آنها «نه» میگوید یا مرزی برای رابطهشان تعیین میکند، بلافاصله رنجیده میشوند و گمان میکنند طرد شدهاند. اما این واکنش، اغلب ناشی از دوران کودکیایست که در آن همه چیز بیقید و شرط در اختیار فرد قرار گرفته، حتی به قیمت نادیدهگرفتن مرزهای دیگران.
در مقابل، کسی که در خانهای با مرزهای سالم بزرگ شده، میداند که گفتن «نه» یا تعیین محدوده، نشانهٔ بلوغ است، نه بیمهری. چنین فردی، با شنیدن «الان وقت ندارم» یا «دوست ندارم در این مورد صحبت کنم»، دچار احساس طردشدگی نمیشود.
در فرهنگهایی مانند جامعهٔ ما که هنوز بسیاری از افراد مهارت نهگفتن یا نهشنیدن را ندارند، یادگیری احترام به مرزهای دیگران، یک سرمایهٔ روانی ارزشمند است.
وقتی بازخورد عملکرد کسی را در جمع میگویی و اصلاحاتی پیشنهاد میکنی، برخی افراد بلافاصله حالت تدافعی به خود میگیرند یا احساس تحقیر میکنند. این واکنشها معمولاً نتیجهٔ تربیت در خانهای است که اشتباهات با تنبیه، شرمساری یا تمسخر پاسخ داده میشدند. اما اگر والدینتان به شما یاد دادهاند که اشتباه کردن بخشی از مسیر یادگیری است، در جمع هم وقتی کسی اصلاحتان میکند، بهجای فروپاشی، بهدرستی واکنش نشان میدهید.
کسی که از کودکی اجازه داشته اشتباه کند و در عین حال دوستداشتنی باقی بماند، دیگر اصلاح در جمع را نشانهٔ بیارزشی نمیداند. او با شنیدن بازخورد، هرچند ناخوشایند، دچار رنجش مفرط نمیشود، بلکه ترجیح میدهد پیامی که پشت این اصلاح وجود دارد را دریابد.
البته نباید فراموش کرد که آداب بازخورد، مهم است. اما وقتی دیگران رعایت نمیکنند، باز هم فروپاشی روانی ضروری نیست.
برخی افراد چنان در کودکی مورد توجه بیشازحد یا نابجا قرار گرفتهاند که حالا، در بزرگسالی، اگر در هر جمعی محور گفتگو نباشند، احساس طرد و بیاهمیتی میکنند. اما کسانی که در کودکی عشق را بدون وابستگی به عملکرد یا نمایشیبودن دریافت کردهاند، نیازی به مرکز توجه بودن ندارند تا خودشان را ارزشمند ببینند.
فردی که پدر و مادرش برای «خودِ او» ارزش قائل بودند، نه برای نمرهاش، ظاهرش یا هنر نمایشش، در بزرگسالی هم با آرامش در حاشیه مینشیند و از آن لذت میبرد. او میداند که ارزشش ثابت است، چه دیده شود، چه نه.
در فرهنگی که ارزش اجتماعی اغلب با دیدهشدن سنجیده میشود، داشتن این آرامش روانی یک امتیاز نادر و فوقالعاده است.
بعضیها بهمحض دیدن غم، خشم یا اضطراب دیگران، آن احساس را جذب میکنند و بهنوعی بارِ عاطفی طرف مقابل را بر دوش میکشند. این نوع از همدلی بیشازحد، در ظاهر نشانهٔ محبت است، اما در واقع به مرزهای هیجانی آسیب میزند.
اگر والدینتان به شما یاد دادهاند که همدلی با دیگران بهمعنای سهیم کردن خود در احساسات آنها نیست، امروز میتوانید بدون ازهمپاشیدن، با دیگران همدردی کنید. یعنی میتوانید غم کسی را ببینید، بشنوید، درک کنید، ولی اجازه ندهید آن غم شما را از درون متلاشی کند.
این مهارتِ روانی باعث میشود بتوانید پشتیبان دیگران باشید، بدون اینکه خودتان غرق شوید. در محیطهایی مثل روابط خانوادگی یا دوستانه که عاطفه زیاد است، این تفکیک حیاتیست.
تغییر، بخشی گریزناپذیر از زندگی است. بااینحال، بسیاری از افراد با کوچکترین دگرگونی در برنامهها، ساختارها یا روابط، دچار سردرگمی و ترس میشوند. این ترس معمولاً ریشه در کودکیهایی دارد که یا بیشازحد کنترلشده و خشک بودهاند، یا بهشدت آشفته و بیثبات.
اما اگر والدینی داشتهای که در عین ثبات، تو را با مفهوم انعطافپذیری آشنا کردهاند، احتمالاً در بزرگسالی توانایی انطباق بالایی داری. افراد با «تابآوری هیجانی» (Emotional Resilience) میتوانند در مواجهه با موقعیتهای ناشناخته، تصمیمگیری مؤثر داشته باشند، نه اینکه تسلیم هراس شوند.
در فرهنگی که تغییر اغلب با اضطراب جمعی همراه است، تربیت مبتنی بر پذیرش ناپایداری، یک سرمایه روانی ارزشمند است.
شاید این سختترین بخش ماجرا باشد. بسیاری از ما آموختهایم که باید محبوب همه باشیم تا احساس امنیت کنیم. اما حقیقت این است که همیشه افرادی خواهند بود که ما را نمیپسندند، حتی اگر هیچ دلیل خاصی نداشته باشند.
کسانی که در خانهای با عشق بیقید و شرط رشد کردهاند، میدانند که دوستداشتنی بودن، الزاماً بهمعنای تأیید شدن نیست. آنها نیازی ندارند که برای اثبات خود، نظر دیگران را تغییر دهند. چون ارزش خود را از درون میگیرند، نه از میزان محبوبیت بیرونی.
اگر امروز میتوانی با آرامش بپذیری که «همه قرار نیست دوستم داشته باشند»، پس احتمالاً تربیت سالمی داشتهای.
افرادی که در دوران کودکی در محیطی پایدار، محترمانه و آگاهانه رشد کردهاند، مهارتهایی اساسی برای زیستن سالم در جامعه امروز را درونی کردهاند. از پذیرش اختلاف دیدگاه گرفته تا توان مدیریت احساسات، همه ریشه در نوع تعامل والدین با کودک دارد. نکته کلیدی این است که آرامش روانی، یک تصادف نیست؛ نتیجه سالها تربیت باعاطفه و احترام به مرزهای سالم است. و این نوع از پرورش، نهتنها فرد، بلکه جامعهای متعادلتر میسازد.
گاهی آنچه امروز به آن «شخصیت» میگوییم، چیزی نیست جز خاطرهای تثبیتشده از شیوهای که در کودکی با ما رفتار شده است. شاید لازم باشد قبل از آنکه دیگری را بابت رفتار واکنشیاش قضاوت کنیم، به یاد بیاوریم که هر انسان، داستانی نادیده درون خود دارد. درک این واقعیت، نقطه آغاز همدلی واقعی است.
چطور بفهمیم که در کودکی بهدرستی تربیت شدهایم؟
اگر توانایی مدیریت احساسات، پذیرش انتقاد و کنار آمدن با اختلاف نظر را بدون واکنش شدید دارید، نشانه تربیت سالم است.
آیا میتوان در بزرگسالی، تنظیم هیجان را یاد گرفت؟
بله، حتی اگر در کودکی این مهارتها را نیاموختهاید، با تمرین ذهنآگاهی، رواندرمانی و یادگیری مهارتهای ارتباطی میتوان آنها را توسعه داد.
نپذیرفتهشدن در جمع، چرا برای برخی افراد سخت است؟
چون در کودکی ارزشمندیشان بر اساس تأیید دیگران شکل گرفته و نه از درون خود.
چه فرقی بین همدلی سالم و همجوشی هیجانی وجود دارد؟
در همدلی سالم، احساسات دیگران را درک میکنیم ولی آنها را جزئی از خود نمیکنیم. در همجوشی، فرد خودش را با مشکل دیگران یکی میپندارد.
چرا برخی افراد تحمل نه شنیدن را ندارند؟
زیرا در کودکی هیچگاه تجربه مرزبندی سالم نداشتهاند و هر رد شدن را نشانه طرد یا بیارزشی میدانند.