عصر ایران ؛ علی نجومی ــ 5 شنبه 15 آبان ماه سال 1354 خورشیدی است و تلویزیون ملی ایران اولین قسمت سریال سلطان صاحبقران را پخش میکند که از ماهها پیش صحبت پیرامونش نقل محافل و نشریات بود. از حواشی بگوییم که کم نداشت؛ آخر سریال به زندگی ناصرالدین شاه قاجار میپرداخت که هر چه نباشد شاه قاجار بود و محمد رضا پهلوی هم همچون پدرش هیچ دل خوشی از این طایفه نداشت. اما با نفوذ رضا قطبی پسرخاله فرح که رییس رادیو تلویزیون بود، مجوز این سریال را گرفته بودند و علی حاتمی هم طرح اولیه خود را کامل کرد و سریال را ظرف 6 ماه ساخت.
سریال از همان قسمت اولش دل بینندگان را ربود. اسمش سلطان صاحبقران بود اما این ناصر ملک مطیعی در نقش امیر کبیر بود که بیشتر به چشم میآمد؛ آخر هرچه نباشد شخصیت محبوب همه ادوار ایرانیان در دوره قاجار بوده است. شوخیهای ناصرالدین شاه با ملیجک که اولی را مشایخی بازی میکرد و دومی را فنی زاده، در مدت کوتاهی تبدیل به تکیه کلام مردم کوچه و بازار شد. زمزمهها و دیالوگهای عاشقانه امیرکبیر و عزت الدوله همسرش که زهرا حاتمی نقش او را بازی میکرد، رنگی از لطافت شاعرانهی حاتمی و دغدغههای همیشگیاش یعنی روح شاعر مسلک ایرانی جماعت داشت.
از اشارات و کنایات سیاسی هم که نگذریم، الحق سریال با دیالوگهای جاندار حاتمی قلب ایرانیان وطن دوست را هدف گرفته بود. او خوب میدانست که ما ایرانیها اگر یک روز انگلیسی جماعت را تف و لعنت نکنیم که البته کاملاً هم حق داریم، روزمان شب نمیشود. مثلاً در جایی ناصرالدین شاه به میرزا آقا خان نوری میگوید: "نمیدانم چرا گاهی شما را با سفیر انگلیس اشتباه میکنم. جناب صدراعظم!؟.." و چه کسی هست که نداند میرزا آقا خان تحت الحمایه سفارت دولت فخیمه بود.
اما این همه داستان نبود. بیش از حد دراماتیزه کردن اتفاقات تاریخی و مطایبههای بعضاً توهینآمیز حاتمی با شخصیت ناصرالدین شاه و ملیجک و دستکاری کردن برخی وقایع تاریخی مثل واقعه تنباکو و قرارداد رژی صدای مورخان و کارشناسان تاریخ را در آورد. به طوری که در روز دوم آذرماه خانم مینا اسدی خبرنگار روزنامه کیهان به نزد ابراهیم صفایی مورخ و روزنامهنگار مشهور میرود و از او میپرسد آیا سریال آقای حاتمی را دیدهاید؟ آقای صفایی هم به نشانه تاکید سری تکان میدهد.
خانم اسدی از قول مصباح زاده مدیر کیهان از صفایی درخواست میکند یادداشتی در مورد این سریال برای کیهان بنویسد. اما به محض چاپ شدن یادداشت آقای صفایی، روزنامههای مختلف حتی خود کیهان شروع به انتقاد کردن از او میکنند و او را وکیل مدافع ناصرالدین شاه و مخالف رژیم پهلوی و طرفدار قاجاریه میخوانند. تا جایی که تیمسار علوی کیا معاون رییس ساواک صفایی را به دفترش احضار میکند و از او دلیل طرفداریاش از قاجاریه را میپرسد. صفایی هم در جواب میگوید: "قاجاریه یک سلسله بوده و کارش هم تمام شده، من طرفدار آنها نبوده و نیستم اما من طرفدار روایت درست و دست نخورده تاریخیام."
علوی کیا که به نظر قانع شده بود به صفایی میگوید: "خب همین توضیحات خود را در روزنامه چاپ کنید." صفایی هم اطاعت امر میکند. 9 دی ماه همان سال، گرچه بعد از انتشار توضیحات صفایی در نشریات کمی آتش انتقادات و بعضاً فحاشیها علیه او کمی فروکش کرده بود اما یک اتفاق تراژیک و مرموز چرخش عجیبی به این پرونده داد.
در این روز حوالی ساعت 5 بعد از ظهر مهرزاد، فرزند عزیردردانه صفایی که در آن زمان 29 سال داشت و به تازگی از یکی از دانشگاههای آلمان فارغالتحصیل شده بود، به نزد پدر آمد و به او گفت: "با دوستان بیرون میروم و بعد از ساعتی برمیگردم لطفاً مرا فردا صبح زود بیدار کنید." چون او قصد داشت فردای آن روز به وزارت علوم برای بررسی مدارک تحصیلیاش برود.
صبح 10 دی ماه وقتی صفایی برای بیدار کردن جگرگوشهاش به اتاقش رفت، جسد بیجان او را یافت. با تحقیقات پزشکی قانونی معلوم شد او مسموم شده است. با انجام پرس و جو مشخص شد شب قبل به همراه دو جوان ناشناس به قنادی بامداد در خیابان روزولت یا مفتح فعلی رفته، اما چون صفایی دلش به انجام کالبد شکافی رضایت نداد هیچ وقت این راز برملا نشد.