در یک شب سرد از پاییز ۱۹۸۳، ستوان دوم استانیسلاو پتروف (Stanislav Petrov) در اتاق فرمان هشدار هستهای در حومهٔ مسکو نشسته بود. صدای آژیرها برخلاف همیشه، نه تمرین نظامی بود و نه اشتباه نرمافزاری معمول. صفحهنمایش اعلام میکرد که پنج موشک هستهای از ایالات متحده بهسوی شوروی شلیک شدهاند.
پتروف تنها چند دقیقه فرصت داشت که تصمیم بگیرد: جنگ جهانی سوم را اعلام کند یا به غریزهاش اعتماد کند. تصمیمی که ممکن بود به نابودی زمین ختم شود، با یک انتخاب انسانی و عجیب متوقف شد. این ماجرا، تنها یکی از داستانهای مردانی است که برای نجات بشریت، خود را از درون شکستند.
به گزارش یک پزشک، آنها قهرمانانی بودند بیپرچم، بیمدال، و بیتندیس، اما نقششان در تاریخ، سرنوشتسازتر از هر ژنرال یا سیاستمداری بود. در این مطلب، با چند فکت واقعی، اما شگفتانگیز از چنین مردانی آشنا میشویم؛ مردانی که به جای تسلط، نجات را برگزیدند.
پتروف (Stanislav Petrov) افسر وظیفهٔ سامانهٔ هشدار زودهنگام شوروی بود و در تاریخ ۲۶ سپتامبر ۱۹۸۳، سامانهای که او مسئول آن بود، بهاشتباه شلیک پنج موشک بالستیک را از سمت آمریکا گزارش داد. اگر او طبق وظیفهاش عمل میکرد، باید به مقامات بالا هشدار میداد تا حملهٔ تلافیجویانه آغاز شود.
اما پتروف، بهجای تکیه بر رایانه، به عقل و منطق انسانیاش اعتماد کرد و این هشدار را نادیده گرفت، چون سیستم را ناقص میدانست و استدلال کرد که آمریکا در صورت حمله از تعداد بسیار بیشتری موشک استفاده میکند. تصمیم او از وقوع یک جنگ هستهای جهانی جلوگیری کرد، اما باعث شد از سیستم ارتش کنار گذاشته شود. او بعدها در تنهایی و فقر درگذشت، در حالیکه بسیاری از مردم حتی نامش را نشنیدند.
آندره ساخاروف (Andrei Sakharov) یکی از نابغههای فیزیک هستهای شوروی بود که طراحی بمب هیدروژنی (Hydrogen Bomb) را بر عهده داشت. اما پس از دیدن پیامدهای اخلاقی و انسانی اختراعاتش، به یکی از سرسختترین مخالفان برنامههای هستهای تبدیل شد.
او با وجود شهرت، مقام، و جوایز جهانی، حاضر شد همه را کنار بگذارد و در مقابل قدرت حاکم بایستد. نتیجهٔ این مقاومت، تبعید داخلی، سانسور، و محدودیتهای شدید بود. ساخاروف یکی از معدود دانشمندانی بود که از درون نظام برخاست و علیه همان نظام ایستاد، نه برای قدرت، بلکه برای آیندهٔ بشریت.
در جریان بحران موشکی کوبا (Cuban Missile Crisis) در سال ۱۹۶۲، زیردریایی B-59 شوروی که به آبهای نزدیک آمریکا رسیده بود، هدف شلیک نارنجکهای عمقی قرار گرفت. افسران زیردریایی تصور کردند جنگ آغاز شده و تصمیم به پرتاب اژدر هستهای گرفتند.
اما طبق پروتکل، تصمیم باید با رأی سه نفر تأیید میشد. واسیلی آرخیپوف (Vasili Arkhipov) تنها افسر مخالف بود. مخالفت او باعث شد آن حمله انجام نشود. در واقع، تنها بهخاطر رأی منفی او، یک جنگ جهانی سوم رخ نداد. او بعدها به سکوت و گمنامی زندگی کرد، اما تاریخ او را یکی از بزرگترین نجاتدهندگان بشر میداند.
قبل از ادوارد اسنودن، فردی به نام یوجین لاف (Eugene V. Laf) در دههٔ ۱۹۷۰ افشا کرد که آژانس امنیت ملی آمریکا (NSA) در حال جمعآوری دادههای عظیم از شهروندان و دیپلماتهاست. او اطلاعات را به روزنامهها درز داد و در نتیجه با فشارهای سنگین، تهدید به زندان و تخریب حیثیت شخصی روبهرو شد.
هرچند دولت او را بهعنوان خائن قلمداد کرد، اما بسیاری او را نخستین کسی میدانند که مفهوم «نظارت تودهای» (Mass Surveillance) را برای عموم روشن کرد. کار او شاید هیچ وقت افتخار دولتی نگرفت، اما ریشهٔ بسیاری از جنبشهای حریم خصوصی امروزی به او بازمیگردد.
رابرت اوپنهایمر (J. Robert Oppenheimer) که رهبری پروژهٔ منهتن (Manhattan Project) را بر عهده داشت، پس از استفاده از بمب در هیروشیما و ناگازاکی، دچار عذاب وجدان شد و به منتقد جدی تسلیحات هستهای تبدیل گشت.
جملهٔ معروفش «اکنون من مرگ شدهام، ویرانگر جهانها» برگرفته از متن «بَگاواد گیتا» (Bhagavad Gita) تا ابد در تاریخ باقی ماند. او پس از جنگ، با سیاستمداران درافتاد و از بسیاری مسئولیتهای علمی کنار گذاشته شد. شاید زندگی حرفهایاش ویران شد، اما او یکی از نخستین کسانی بود که فاجعهٔ اخلاقی در قلب فناوری را آشکار کرد.
تامس بلانتون (Thomas Blanton)، پژوهشگر و مدیر «آرشیو امنیت ملی» (National Security Archive)، با افشای هزاران سند طبقهبندیشده از نقش ایالات متحده در نسلکشی اندونزی در دههٔ ۱۹۶۰، وجدان جهان را بیدار کرد. او نشان داد چگونه مقامات آمریکایی با لیستهای مرگ و حمایتهای اطلاعاتی، ارتش اندونزی را در کشتار بیش از نیم میلیون نفر از مخالفان کمونیست یاری دادند. انتشار این اسناد، خشم ساختارهای قدرت را برانگیخت و بلانتون را به چهرهای حاشیهای بدل کرد. اما این اقدام، تاریخنگاری رسمی را به چالش کشید و افکار عمومی را از نقش پنهان دولتها در جنایتهای بینالمللی آگاهتر ساخت.
فرد وایت (Fred W. White)، مهندس شرکت تیِاکو (Thiokol)، یکی از معدود کسانی بود که پیش از پرتاب شاتل فضایی چلنجر (Challenger) در سال ۱۹۸۶ هشدار جدی دربارهٔ نقص فنی حلقههای آببندی (O-Rings) در دمای پایین داده بود. او در جلسات رسمی التماس کرده بود که پرتاب به تعویق بیفتد، اما مخالفتها نادیده گرفته شدند.
پس از انفجار مرگبار شاتل و کشتهشدن تمام خدمه، مشخص شد که پیشبینی وایت دقیق بوده. او نهتنها شغل خود را از دست داد، بلکه با تحقیر عمومی و فشار روانی شدید روبهرو شد. با این حال، صداقت علمیاش بعدها بهعنوان نمونهای از اخلاق مهندسی در آموزشها مطرح شد.
در خلال جنگ ویتنام، هیو تامپسون (Hugh Thompson Jr)، خلبان بالگرد ارتش آمریکا، بهطور اتفاقی شاهد کشتار غیرنظامیان توسط سربازان آمریکایی در روستای «مای لای» (My Lai) شد. او با شجاعت تمام، بالگردش را بین نیروهای آمریکایی و روستاییان قرار داد و حتی تهدید کرد در صورت ادامهٔ تیراندازی، به همقطاران خود شلیک خواهد کرد. بعدها او از سوی ارتش مورد بیمهری و تهدید قرار گرفت و تا مدتها از سوی مردم نیز نادیده گرفته شد. ولی پس از سالها، شجاعت اخلاقیاش مورد تجلیل قرار گرفت و به یکی از نمادهای انسانیت در دل جنگ تبدیل شد.
مایکل مانلی (Michael Manley)، نخستوزیر پیشین جاماییکا، در دههٔ ۱۹۷۰ مسیر متفاوتی در سیاست جهانی برگزید. او بهجای تبعیت از سیاستهای اقتصادی آمریکا و نهادهای بینالمللی، به حمایت از عدالت اجتماعی، اصلاحات زمین و توسعهٔ بومی پرداخت.
همین مواضع باعث اعمال فشارهای شدید اقتصادی و سیاسی بر کشورش شد. او بارها در سخنرانیهای بینالمللی، از سلطهٔ نظام سرمایهداری جهانی انتقاد کرد و خواستار استقلال فکری و اقتصادی جهان سوم شد. اگرچه دوران زمامداریاش با بحرانهای اقتصادی همراه بود، اما بسیاری او را صدایی نادر در میان رهبران سیاستزدهٔ عصر خود میدانند.
شوئیچیرو کوئیزومی (Shuichiro Koizumi)، یکی از معدود پزشکان بازمانده از بمباران اتمی هیروشیما، پس از زندهماندن از آن فاجعه، زندگی خود را وقف درمان و مستندسازی آسیبهای هستهای کرد. او با وجود فشار دولت برای سکوت و سانسور، اصرار داشت پیامدهای واقعی بمباران را با دقت پزشکی و انسانی ثبت کند.
کتابها و گزارشهای او بعدها به اسناد مهمی در مطالعات ضدسلاحهای هستهای بدل شدند. در عین حال، بسیاری از همکارانش از او فاصله گرفتند تا دچار دردسر سیاسی نشوند. کوئیزومی هرگز دنبال شهرت نرفت، اما کار او امروز یکی از منابع اصلی آگاهی جهان از زخمهای خاموش هیروشیماست.
مِردیت هَنگر (Meredith Hanger) که در دههٔ ۹۰ میلادی بهعنوان یک مددکار اجتماعی در تگزاس فعالیت میکرد، به مدارکی از سوءاستفاده سیستماتیک از کودکان در پرورشگاههای خصوصی رسید. او با افشای این اطلاعات، زندگی شخصی و حرفهای خود را در معرض خطر قرار داد. رسانهها و نهادهای دولتی تلاش کردند اعتبار او را زیر سؤال ببرند، اما شجاعت او باعث شد چندین مرکز تعطیل و شبکهای از قاچاق کودکان کشف شود. هَنگر بعدها در سکوت به فعالیت خود ادامه داد و هرگز بهعنوان «قهرمان» شناخته نشد، اما کودکانی که نجات یافتند، حاصل مبارزهٔ خستگیناپذیر او بودند.
جوزف روتبلَت (Joseph Rotblat)، فیزیکدان برجستهٔ لهستانیتبار، تنها دانشمندی بود که پس از درک آنکه پروژه منهتن به ساخت بمب اتمی برای استفاده واقعی منتهی خواهد شد، از آن کنارهگیری کرد. این تصمیم نهتنها موقعیت علمیاش را در آمریکا از بین برد، بلکه تا سالها از او چهرهای «غیرقابلاعتماد» ساختند. اما روتبلت با نوشتن مقالات اخلاقی، تأسیس کنفرانسهای پَگواش (Pugwash Conferences) و فعالیتهای صلحطلبانه، به یکی از پایهگذاران اخلاق علمی در قرن بیستم بدل شد. او بعدها جایزهٔ صلح نوبل دریافت کرد، اما همچنان در حاشیهٔ رسانهای باقی ماند.
دانیل السبرگ (Daniel Ellsberg) کارشناس نظامی و مشاور دولت آمریکا بود که در دههٔ ۱۹۷۰ با فاشسازی اسناد پنتاگون (Pentagon Papers)، پرده از دروغهای عظیم دولت آمریکا در رابطه با جنگ ویتنام برداشت. او اسناد فوقمحرمانه را در اختیار روزنامهها گذاشت، کاری که خطر حبس ابد را برایش به همراه داشت.
افشاگری او باعث بیاعتمادی شدید عمومی به دولت و زمینهساز رسوایی واترگیت شد. اگرچه او بعدها در فعالیتهای ضدجنگ شرکت کرد و تحسین روشنفکران را برانگیخت، اما تا پایان عمرش زیر فشار سیاسی و قضایی زندگی کرد. السبرگ نمونهٔ آشکاری از فداکردن امنیت شخصی برای حقیقت عمومی است.
فرانک سرپیکو (Frank Serpico)، افسر پلیس نیویورک در دههٔ ۱۹۷۰، وقتی شاهد شد که همکارانش بهصورت گسترده رشوه میگیرند و به شبکههای تبهکاری وابستهاند، تصمیم گرفت حقیقت را افشا کند. او برخلاف فرهنگ سکوت حاکم بر نیرو، شهادت داد و اطلاعات را در اختیار رسانهها گذاشت.
سرپیکو هدف سوءقصد قرار گرفت و بهشدت مجروح شد؛ همکارانش در لحظهٔ حادثه از کمک به او امتناع کردند. هرچند افشاگریاش موجب اصلاحاتی در نیروی پلیس شد، اما او مجبور به ترک کشور و زندگی در تبعید شد. نام او امروز در تاریخ پلیس آمریکا بهعنوان نمونهای از شجاعت اخلاقی ثبت شده است.
چن گوانگچنگ (Chen Guangcheng)، وکیل نابینای چینی، در دههٔ ۲۰۰۰ بهدلیل افشای اعمال غیرقانونی دولت چین در اجرای سیاست کنترل جمعیت و عقیمسازی اجباری (Forced Sterilization) زنان در استان شاندونگ، تحت آزار شدید قرار گرفت.
او چندین سال در بازداشت خانگی، ضربوشتم، و نظارت شدید قرار داشت. با وجود نابینایی، از خانه گریخت و نهایتاً پناهندهٔ سفارت آمریکا شد. فعالیتهای او توجه جهانی را به نقض حقوق بشر در چین جلب کرد، اما هزینهٔ آن، جدایی از خانواده، تبعید اجباری و قطع ارتباط با وطنش بود. او هنوز هم از آزادی بیان دفاع میکند، ولی هزینهای سنگین بابت حقیقت پرداخته است.