۰۹ مرداد ۱۴۰۴
به روز شده در: ۰۹ مرداد ۱۴۰۴ - ۱۲:۰۳
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۱۰۶۷۱۸۵
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: ۱۱:۴۲ - ۱۹-۰۳-۱۴۰۴
کد ۱۰۶۷۱۸۵
انتشار: ۱۱:۴۲ - ۱۹-۰۳-۱۴۰۴

برای «جوانی» که جان زندگانیست ...

برای «جوانی» که جان زندگانیست ...
جوانی دریافت آدمی از خوشی خویشتن و توان برگرفتن نعمت از درخت پرهوادار زندگی و درویدن گندمزار تحسین و پذیرفته شدن و در کام و چشم‌ها شیرین نشستن است...انسان از پایان می گریزد و این رنجی بی نهایت است که به روایت شاعر "چو مستم کرده ای مستور منشین/ چو نوشم داده ای زهرم منوشان".

عصر ایران؛ احسان اقبال سعید - در ستایش کوی جوانی بسیار شنیده‌ایم و افسوس و حرمان از بسر شدن دورانی که به سان توسن تیزرو گذشته و از آدمی مگر خاطرات بسر شده و استخوان های ملول چیز چندانی برجای نمانده است. شکسپیر تا رهی معیری و دگرانی هر کدام در شور و نیز دریغای فصل جوانی داستان و حکایت نموده اند و البته کسانی هم جوانی را مرادف جاهلی و کاستی عقل‌عاقبت‌اندیش و فزونی غریزه و نیز سرکشی نیرو خوانده اند که راه بر هلاکت می برد...

جوانی انگار برای برخی دنیاست که مزرعه آخرت است و باید کاشت و به سختی دروید تا مگر خرمنی و توشه ای برای پیرسالی و دیرگاه آفتاب نشینی و نالیدن از درد دندان فراهم آید..هیچ کس نمی داند و درنمی یابد و کلون درب عمارت آدمی تا هنوز برای گفتار و تفاسیر دگر بر برنایی گشوده و نیز گوش به زنگ دق‌الباب است...

آدمی خود را می شناسد و توان ادراک و تفسیر و البته تخیل در و بر جهان پیرامونش تعبیر لذت و زیبایی و نیز من و دگری و البته رنج و ملولی را در پیش چشمش می نهد. شاید برای همین است که انسان گشت و انگور و خشخاش را یافت تا باز عقل ترازومحور را بر رف نهاده و برای دمانی حتی به قیمت تباهی آنگونه جهان را بیابد که در شعر است و یارو دیار و خویشش را با کلمات و برای دمانی هم به شکل دوست بیاراید و باز پای بر زمین حقیقت بنهد و برای صناری سر بتراشد و نیز کسان از برابرش سرسری بگذرند انگار نه خانی و نه خوانی در کار و بر کف عمارت بوده است....

جوانی

جوانی اما دریافت آدمی از خوشی خویشتن و توان برگرفتن نعمت از درخت پرهوادار زندگی و درویدن گندمزار تحسین و پذیرفته شدن و در کام و چشم‌ها شیرین نشستن است...انسان از پایان می گریزد و این رنجی بی نهایت است که به روایت شاعر "چو مستم کرده ای مستور منشین/ چو نوشم داده ای زهرم منوشان".

 و کام و نام، نخستین دریافت های آدم است از توان شیرین در نگاه و کلام دگران نشستن و بر لوح حمورابی و میخی نوشته ای بر تن لوح گلین و نیز اینک سی و سه پل اصفهان، نامی و یادی از کسی که روزگاری به سان شیر و یوسوف می زیسته است و موی و میان و نیز دهان و کلامی داشته و دانسته است....تا رسیدن به آغاز جوانی چنان که در افواه و عرف می خوانند اما فصل خردی هست و در انتهای میانبر جوانی باز فصل میانسالی و نیز برگریزان پیری از راه می رسد....

یادم آمد به  وودی آلن کارگردان شهیر آمریکایی که فیلم هایش به فلسفه می ماند و بیش از تصویر و صداست و گاه معانی دردناک و ژرف می توان در آن یافت، در پاسخ سوالی درباره نظرش درباب پیری پاسخ داد: به نظرم چیز بسیار مزخرفیست! و هیچ علاقه ای ندارم که پشت دوربین نظاره کنم کس دیگری مقابل خانم اسکارلت یوهانسون نقش عاشق را بازی کند!

پیش و بعد فصل جوانی:

نخست خردی و کودکیست و دورانی که نه رنج را چنان درمی‌یابی و دویدن بی انتها و آزرم آدم برای ماندن و فزونی لذت را و نه معانی دگر و البته بهرمندی‌های والا و بالاتر را می چشی و تن نازکت نه تاب دارد و به تاب بازی دلخوشی.. 

و پیری فصل از دست شدن است، زمانی که نه تاب پریدن هست که زانو یار نیست و مخالف خوان است و  نه می توانی چندان دشواری ها را به فردا و فرداترها حوالت دهی و بگویی این نیز خواهد گذشت و از پس امروز فرداهایی درکار خواهد بود..

می ماند فصل جوانی که لبریز یقین است به خویشتن و جهان و چنان و چندان تجربه های صعب و سختی زمین و زمانه و البته دست های پنبه ای و شکننده ی انسان در خاطرت ننشسته تا بدانی تو تنها فعال گیتی نیستی و هر چه بخواهی همان نمی شود و گاه کشتی نشسته ای و باد موافقی به وقت نمی آید و به خوانش رضا نقاش کمال الملک "دیگر دندان کبابخوری نداری و خوارکت تنها نان و ماست است"....

به گاه برنایی از هر چیز و همه چیز برخوردای می شوی و گاه به جرعه آبی و خیالی با دوستان و نیز پیرامون آینده ای که زمانی خواهد آمد دلخوشی و افق چنان گسترده است که می شود به دور و دیرها حوالت داد و چه کسی تا آنروز در خاطر دارد که حواله ها را وصول کند و از نشدن ها ناله سردهد...

نکته اساسی و مهم زندگی آدمی رنج و مرارت است. بزرگترین مرارت، مرگ خویش و نیز آنانیست که به جان دوستشان داریم یا چندان بدانان وابسته،دلبسته یا نیازمندیم که دمی نبودنشان نیشتر در پهلو و خار در دیده می شود برایمان و بی تاب می شویم...

جوانی

به گاه جوانی به قاعده از ممات دوریم و آن را دوریاب و دوردست تر از آن می دانیم که با ما میانه‌ای داشته باسد و ودوستان و محبان و محبوبان و وابستگان هم احتمالا در سنینی هستند که امکان از دست شدن اندک است یا آدم چنین می پندارد و زیستن در کام شیرین می نشیند و با فاصله ای معلوم از امکان نبودن...

 و جوانی فصل همراهی بی پایان جسم است با آرزوهای جان، فصل پریدن و خواندن و نیز دویدن و دلبری کردن وانسان در چشم و کام دگران نکو می نشیند و مگر جز این است که آدمی تفسیر و تعبیر خویش را در کلام و نگاه دگران می یابد و برجای بخشیده از همان می نشیند؟

 و عرفان می گوید تو خود را بجو، سر در گریبان و اندرون خویش ببر تا مگر نور خدا ببنی و یکی می شود مولانا و بر سبوی خوشنامی و سریر دگران ریگ می افکند و سماع می کند و برای همین مولانست و تربتش و کلماتش تا هنوز بوییده و نیز خوانده می شود و آدمیان معمول و میانه، دربند و نیز میانه ای همین تفاسیر و تعابیر پیشتر گفته اند...

به جوانی قد می افرازی و در چشم می آیی و ذهن هم یاریگریست برای جسم اما فصل سرشده و رسیدن پیری انگار اصابت به صخره دشوار حقیقت است و اینکه رویاها برای برآورده شدن ساخته نمی شوند و جهان چنان که می پنداشتیم نرم چون موم و خوشگوار چون عسل نیست و می تواند قند خون را بالا ببرد...

تعبیر جوانی و عبور از تقویم و سجل احوال هم از روایت های درخور تامل است که آدم کلمه دان و اهل اندیشه با تولید و تولد هر معنا یا تصویر و بیت و موسیقی باز انگار به جعبه ی خوشنوای زندگانی و جوانی سلام داده است و به روایت سیمین بانوی بهبهانی "جوانی آغاز می کنم،کنار نوباوگان خویش".

تولید معنا رنج را کمرنگ و آدم در معرض بادهای ناموافق زوال و زجر را استوارمی کند تا باز زندگی و منطق بودن و تداوم چیره شود که عاقبت ماندن اقیانوس است و ناپدید شدن ماهیان.. و باید ماند و ادامه  داد و جمهور آدمیان چنین اند..

امروز البته با مدد توسعه ی علوم و شیوه های سالم تر زیستن جوانی هم  تدوام و گاه تعریف فراخ تری یافته است اما بی معنا و بدون دریافت و نیز هضم معنای رنج و آفرینش در زندگی آیا براستی جوانی به صرف سیاهی مو و سپیدی رو در خور ستایش است؟ و فصل تمایز انسان با گیاه و درخات در کدام است و پیر اگر شیر شود باز هم پیر است و یا چیز دگر؟

انسان به عقل تمایز می یایبد و سرو و نهنگ می شود و از آسمان  و نیز آستان های می گذرد و رویا می بافد و فرش خیال رج می زند و باور نمی دارد که تنها گونه ای میان دگر گونه هاست با دندانهای آسیا و فکری که تیز و درنده است...فصل تمییز در تولید معنای عطوفت است و تلاش برای برافکندن نامرادی های نوع بشر و زمین و گونه های دگر و گر چنینی نباشد کدامست تفاخر و تاجی که آدم بر سر می نهد و دگری را خر می خواند و از مدعا بارو می سازد؟

از خودویرانگری و محبت و نوع دوستی های اغراق شده که با ماهیت تنازع محور و منابع دیریاب ثروت،قدرت،شهوت در گیتی ناساز است نمی گویم، از آدمی می گویم که می اندیشد و معانی و تفسیرها را گاه ناساز و نا منطبق با حقیقت وجودی پدیده‌ها و خویش بر کاغذ رج می زند و در حنجره به میان می آورد تا باور کنی نه!

تو آدمی و سخن بگو از رنج های ناگزیر و توان کاستن از آنها و بیشنه نمودن معنای رضایت و لذت و نیز تعویق دشواری ها تا رسیدن به فصل ناگزیر آخر و این است معنای جوانی و آدم در روزگار انسان این جهانی  و متاخر که راز علوم بیشترش گشوده گشته و نان و امان البته نه متوازن و همگانی ولیک بیش و پیش از اجداد و استخوانهای پیشتر در دسترس است و این رسالت آدمی است و توفیر او هم و بی آن در حکم رمه ای ست که پیتزا می خورد و به دندان صدفی تن گندم را می خراشد و بر مادیان سوار و آخر "کف شاه محمود عالی تبار/نه اندر نه امد سه اندر چهار ".

جوانی و پیری

برای آدمی که هوایی شد

آدمی و گاه ملول و لول نیز و نمی دانی بر کدامین پای تکیه کنی و پس دیوار براستی هامون است و یا دریا؟

تردید آغاز هراس است و یقین جز کشتن عقل دربند دیده و کمتر شنیده نیست...انسان دربند رنج است وشادی هم ، گاه سیلاب است و تو نهنگ و ماهی کوچک راه بر نجات خواهد برد و آدمی میان موجهای مهیب غریق است و آزمند کنار و کناره ای و پس از آن گرم آفتاب و فریادی...

چیست این انسان؟

با پرسش و جستجو اغازیدیم و اطمینان بر دست های بزرگی که نان می داد و امان و خدایش می پنداشتم و درک دشواری دنیای پیرامون و نیز دویدن و گاه نرسیدن و در خیال و حسرت و هراس ها ماندن و نیز مردن، .....

 و باز جستجوگری تا بدانی و پرسشت زکجا و بهر چه؟ هم نیست که غم نان، درد دندان را شرمنده می کند و نان چه وسعتی دارد و گاه راه تا خیمه ی قبیله ی لیلی می برد...

 و تو انسان از پی آستان کوهستانی و فراز ابرها تا بنمایی آدم نه همین تن استخوانیست و گردن می فرازد به معنای پشت واژه و تنهایی خویش و در هیاهو پای می کوبد و سرود می خواند که هراس ها را به مای ساخته با خیال و جامه ی رفو به آب دهان مگر تا سرحد کوچه رندان برهاند و یا برماند... و سری بر بالین آسودگی بنهد.....

من برای خویش دلواپسم!

آری برای خویش که دریابم آرزو زاده ی وهم است و فهم خیالی در چشمان کبوتر

و قالی نقشی برای فریفتن پاهای ملول و تاولین از پیمودن و گز کردن و چیزهای دگر.....

در هراسم از حرص همگنان و هرس باغبان بر میوه های نورس و شاخه های بی بر هم...

ارسال به دوستان
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۶
غیر قابل انتشار: ۰
امید
Iran (Islamic Republic of)
۱۲:۱۰ - ۱۴۰۴/۰۳/۱۹
0
2
جوانی من سالهای ۸۸ بود تا الان
بنظرتون خوب بوده؟ خیلی جوونی کردم؟ خوش گذشته؟
آغاز فروش نقد و اقساط پرفروش ترین پیکاپ کشور (+جزئیات و جدول فروش) نرخ بهره بین بانکی کاهش یافت+ جزئیات سقوط جنگنده F-35 آمریکا تأیید شد وضعیت بازار خودرو امروز پنجشنبه ۹ مرداد ۱۴۰۴ عراقچی در مصاحبه با "فایننشال تایمز": مردم به من می گویند مذاکره بس است فریب آمریکا را نخور/ نمی دانم اورانیوم های غنی شده کجاست/ غرامت می خواهیم فیگور؛ کار پدر درک‌پذیر نیست تا مخاطب در پی درک آن باشد اعلام شرایط ادامه مذاکره با آمریکا / عراقچی: پرداخت غرامت و تضمین عدم حمله به ایران در طول مذاکرات / من باید مقام‌های ارشد را قانع کنم هوش مصنوعی در حال مکّار شدن است! در ستایش جان‌باختگان آتش/ آنان که متر انسانیت را جابه‌جا می‌کنند/ وقتی بذل جان، تنها پاسخ به بحران است آیینی با بازی و شوخی برای طلب باران نفوذ کرۀ شمالی در آمریکا با استخدام از راه دور/ شاید اسراییل هم در ایران انجام داده باشد دیدنی های امروز؛ از فاجعه قحطی در غزه تا سوغات سونامی برای ژاپن طلا جهانی صعودی شد پیش‌بینی بزرگ بیل گیتس؛ هوش مصنوعی تا ۱۰۰ سال دیگر هم این شغل را از بین نمی‌برد در گرما از پنکه استفاده نکنید!