۰۴ خرداد ۱۴۰۴
به روز شده در: ۰۴ خرداد ۱۴۰۴ - ۱۹:۰۹
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۱۰۶۳۰۲۸
تاریخ انتشار: ۱۴:۳۲ - ۰۴-۰۳-۱۴۰۴
کد ۱۰۶۳۰۲۸
انتشار: ۱۴:۳۲ - ۰۴-۰۳-۱۴۰۴

«آخرالزمان تمدن مایا» چگونه اتفاق افتاد؟

«آخرالزمان تمدن مایا» چگونه اتفاق افتاد؟
لیزی وید، نویسنده کتاب «آخرالزمان؛ فاجعه چگونه جهان ما را تغییر داد»، در این مقاله به شرح و توصیفی از تجربه تمدن مایا از فروپاشی و زایش دوباره پرداخته است.

ویرانه‌های باستانی، معابد فراموش‌شده، شهرهای متروکه که در دل جنگل رو به زوال‌اند: فروپاشی امپراتوری مایا یکی از مشهورترین و در عین حال مرموزترین آخرالزمان‌های باستان‌شناسی است. این فروپاشی چنان هولناک و اسرارآمیز به تصویر کشیده شده که انگار میلیون‌ها نفر ناگهان از صفحه‌ی تاریخ ناپدید شده‌اند، در شهری پس از شهر دیگر، آن هم در دوره‌ای از خشکسالی‌های بی‌رحم. همین روایت، لرزه به اندام ما می‌اندازد و گردشگران را به‌سوی ویرانه‌های آن می‌کشاند. 

به گزارش فرادید، اما زمانی که برای نوشتن کتابم «آخرالزمان» درباره‌ی فروپاشی مایاهای کلاسیک (۲۵۰ تا ۹۰۰ میلادی) پژوهش کردم، به این نتیجه رسیدم که این نوع فروپاشی، بیش از هر نمونه‌ی تاریخی دیگری به بحران‌های درهم‌تنیده‌ی امروزی ما شباهت دارد. اما آنچه رخ داد، نباید ما را بترساند، بلکه باید الهام‌بخش ما برای به‌دست گرفتن آینده باشد. 

چه آخرالزمان ناشی از عوامل انسانی باشد، چه طبیعی یا ترکیبی از هر دو، نتیجه‌اش از بین رفتن آنی و جمعی نظم اجتماعی و هویتی یک جامعه است. باستان‌شناسان با کمک اشیاء، بناها و استخوان‌ها این رخدادهای فاجعه‌بار را بازسازی می‌کنند: آنچه پیش از آن رخ داده و آنچه پس از آن. آن‌ها می‌توانند روندهایی را ببینند که جوامع را آسیب‌پذیر کرده‌اند و نیز چگونگی بازسازی و تغییر زندگی بازماندگان! 

برای باستان‌شناسان، بخش مهم ماجرا نه خود آخرالزمان بلکه واکنش مردم به آنست: مهاجرت‌ها، تغییر آیین‌ها، ایجاد پیوند با دیگر جوامع برای بقا. اینجا روایت‌هایی بی‌شمار از تاب‌آوری، خلاقیت و حتی امید وجود دارد. من این موضوع را به روشنی در دنیای مایاها دیدم، به‌ویژه در شهری اسرارآمیز به نام آکه (Aké). 

آکه کمتر از یک ساعت با مِریدا، پایتخت ایالت یوکاتان مکزیک فاصله دارد، اما گویی جهانی جداگانه است. در بازدیدی که با روبرتو روسادو رامیرز باستان‌شناس داشتم که ۲۰ سال است اینجا کار می‌کند، خود او نیز نگران گم کردن مسیر بود. در فصل بارانی یوکاتان، درختان حاشیه‌ی جاده تونلی سرسبز ساخته‌اند. لانه‌های آویزان پرندگان، پروانه‌های نارنجی و سوسمارهایی که وسط جاده لم داده‌اند، همه نشانه‌هایی از حیاتی دیگر در اینجا هستند. 

ویرانه‌های یک هرم مایا کنار زمین بیسبال شهر قرار دارد. در مرکز محوطه باستانی بازسازی‌شده، هرمی دیگر با ستون‌هایی غیرعادی دیده می‌شود که به گفته‌ی روسادو، ممکن است بین سال‌های ۱۰۰ پیش از میلاد تا ۳۰۰ میلادی ساخته شده باشد. شهر کاملی از سال ۳۰۰ تا ۶۰۰ میلادی پیرامون این مکان مقدس رشد کرد و در بازه‌ی ۶۰۰ تا ۱۱۰۰ میلادی با جمعیتی حدود ۱۹ هزار نفر به اوج خود رسید. شهری پررونق، با شبکه‌های تجاری و دیپلماتیک گسترده و قلب مذهبی جامعه. 

روسادو-رامیرز در سال‌های نخست حضورش در آکه، زمانی که در کاوش‌هایی به رهبری بنیاد ملی انسان‌شناسی و تاریخ مکزیک (که با سرواژه اسپانیایی INAH شناخته می‌شود) شرکت داشت، به مطالعه دوره‌ای از آکه پرداخت که به نام دوره کلاسیک شناخته می‌شود. در این زمان رویدادهایی از جمله بازارها و جشنواره‌های مذهبی در میدان مرکزی شهر برگزار می‌شد که آن را با دقت بسیار تمیز نگه می‌داشتند. این باور وجود داشت که ارواح خدایان و نیاکان در معابد اطراف میدان ساکن هستند و جانشینی پادشاهان الهی که کنار این معابد می‌زیستند، وظیفه داشتند با انجام آیین‌هایی از جمله قربانی کردن و خون‌ریزی که خدایان را آرام می‌کرد و نیز از راه دیپلماسی برای مدیریت روابط آکه با دیگر دولت‌شهرها، چه نزدیک و چه دور، نظم آکه و سایر بخش‌های دنیای مایا را حفظ کنند. بازرگانان با اشراف‌زادگان برای دستیابی به ثروت و قدرت رقابت می‌کردند، مسیرهای بازرگانی ایجاد می‌کردند و جابجایی کالاها در فواصل طولانی را تسهیل می‌کردند، مردم نیز با سهولت نسبی از جایی به جای دیگر می‌رفتند. اما همه این‌ها تغییر کرد: ابتدا آهسته و سپس به‌سرعت، وقتی که فاجعه‌ای از جنوب برخاست و گسترده شد. 

در آغاز، مردم آکه احتمالاً شایعاتی درباره جنگ‌های دوردست شنیده بودند؛ در منطقه‌ای که امروزه به نام پِتِکس‌باتون در گواتمالا شناخته می‌شود، حدود ۴۸۰ کیلومتر به سمت جنوب آکه. در میانه تا اواخر دهه ۷۰۰ میلادی، زمانی که آکه در اوج شکوفایی خود بود، شهرها و روستاهای اطراف ناگهان به دژهای دیوارکشی‌شده تبدیل شدند. سال‌ها کاوش باستان‌شناسان از دانشگاه وَندِربیلت شواهدی ارائه داد که حتی برخی از باشکوه‌ترین سازه‌های این منطقه، حتی درون دیوارهای دفاعی، مورد حمله قرار گرفته و ویران شده بودند. اینکه چه کسانی و چرا این کار را کردند، هنوز روشن نشده است. منطقه به قدر کافی منابع آبی داشت و به نظر نمی‌رسد آن زمان با بحران زیست‌محیطی دیگری روبه‌رو بوده باشد. تا پیش از آغاز جنگ، جمعیت منطقه باثبات بود و هیچ نشانه‌ای از تهاجم یا تلاش برای فتح از سوی بیگانگان وجود ندارد. شاید تنش‌های سطح پایینی که معمولاً میان دولت‌شهرهای کلاسیک مایا وجود داشت، به دلایلی که ممکن است هرگز ندانیم، به جنگی علنی و فراگیر تبدیل شده باشد. اما تا سال ۸۳۰ میلادی، همه شهرهای آن منطقه فروپاشیده و رهبرانشان کشته شده یا گریخته بودند. 

در حدود یک قرن پس از آن، فاجعه به‌آهستگی گسترش یافت و شهرهای قدرتمند مایای دیگری همچون تیکال در شمال گواتمالا و کالاکمول در جنوب شبه‌جزیره یوکاتان را نیز در کام خود کشید. در دهه ۱۹۹۰، یک هسته‌ی رسوبی که از دریاچه چیچان‌کاناب استخراج شد، نخستین شواهد اقلیم‌شناسی دیرینه از خشکسالی شدید در پایان دوره کلاسیک ارائه داد. در سال‌های بعد، پژوهشگران سوابق بیشتری از اقلیم‌های گذشته از دریاچه‌ها و غارها به دست آوردند که نشان میداد خشکسالی احتمالاً در سده نهم میلادی شهرهای جنوبی مایا را دربر گرفت؛ یک خشکسالی که شاید ناپایداری‌های سیاسی را تشدید کرده باشد، در الگوی کلاسیک یک فاجعه. 

روسادو-رامیرز گفت شاید در نتیجه‌ی فتوحات، اتحادها و ازدواج‌های سیاسی، طبقه نخبگان چنان بزرگ و پیچیده شده بود که دیگر برای کشاورزان عادی، در شرایطی که منابع غذایی رو به کاهش بود، قابل‌پشتیبانی نبود و شاید همین فشارهای درهم‌تنیده‌ی سیاسی و زیست‌محیطی به انقلاب مردمی در فلسفه و دین انجامید که پایه‌های مشروعیت نظام پادشاهی را سست کرد؛ انقلابی که شواهد آن به خوبی پرتره‌های شاه‌خدایان که در سنگ حکاکی شده‌اند، حفظ نشده است. 

«آخرالزمان تمدن مایا» چگونه اتفاق افتاد؟

با سقوط پادشاهان در جنوب، شهرهایشان نیز فروپاشیدند. بدون نیاز به بزرگداشت فرمانروایان قدرتمند، ساخت‌وساز بناها و یادمان‌های جدید متوقف شد. از آنجا که هنرمندان مایا معمولاً آثارشان را با تاریخ‌های دقیق حک می‌کردند، باستان‌شناسان می‌توانند زمان ساخت آخرین یادمان یک شهر را مشخص کنند، آخرین نفس‌های ساکن بودن قطعی یک مکان پیش از متروکه شدن آن. 

در شماری از شهرهای کلاسیک مایا که معروف‌ترین آن‌ها کانکوئن در گواتمالا است، باستان‌شناسان گورهای دسته‌جمعی یافته‌اند که برخی معتقدند بقایای اشراف‌زادگان سابق را در خود دارند؛ کسانی که در جریان انتقال قدرت قتل‌عام شده‌اند. اما در بیشتر نقاط، به نظر می‌رسد طبقه نخبگان، تنها پس از از دست دادن قدرت، آن مکان‌ها را ترک کرده‌اند. 

شهری که پادشاه نداشت، دیگر کار چندانی برای کاهنان یا هنرمندان باقی نمی‌گذاشت، بنابراین آن‌ها نیز شهر را ترک کردند. بازرگانان به‌ویژه کسانی که در کالاهای اشرافی و کمیاب دادوستد می‌کردند، احتمالاً راهی بازارهای بهتر شدند یا تا رسیدن فرصت بعدی، به زادگاه خود بازگشتند. مردم عادی که عمدتاً کشاورزانی با زمین‌های خانوادگی بودند، احتمالاً اگر می‌خواستند می‌توانستند بیش از دیگران دوام بیاورند. اما در نهایت، بیشتر مردم شهرهای قدیمی را ترک کردند و آن شهرها به ویرانه تبدیل شدند. 

هر خبری از این بحران‌ها که به آکه می‌رسید، به‌ویژه زمانی که پناهندگان از جنوب شروع به ورود کردند، ساکنان آن احتمالاً به‌خاطر فاصله جغرافیایی و فرهنگی‌شان با این آشوب‌ها، احساس امنیت می‌کردند. بخش شمالی شبه‌جزیره یوکاتان همیشه خشک‌ترین منطقه دنیای مایا بوده و بنابراین ساکنان آن به زندگی با نوعی فشار آبی عادت داشتند. آن‌ها می‌دانستند چگونه باران را جمع‌آوری کنند و سطح آب مخازن مصنوعی و چشمه‌های طبیعی را حفظ کنند، مهارت‌هایی که شاید در آغاز دوره خشکی برایشان بسیار مفید بود. 

با این حال، کم‌کم درگیری‌ها نزدیک و نزدیک‌تر شدند. روسادو-رامیرز دریافت که بین سال‌های ۹۰۰ تا ۱۰۰۰ میلادی، آکه دیواری ساخت که معابد و کاخ‌های مرکز شهر را محصور کرد و درست در امتداد جاده سنگ‌لاخی بیست مایلی قرار گرفت که سال‌ها این شهر را به شهر ایزامال متصل می‌کرد؛ دیواری که در عمل و در ظاهر، آکه را از دنیای گسترده‌تر مایا جدا کرد. شاید این دیوار برای حفاظت در برابر حملات مردم بلندپرواز ایتزا که در پایتختشان چیچن ایتزا در حال تثبیت قدرت بودند ساخته شده بود یا شاید رهبران آکه می‌خواستند کنترل بیشتری بر مهاجرت اعمال کنند، زیرا شمار بیشتری از پناهندگان در سرزمینی که برای تأمین غذا با مشکل مواجه بود سرگردان بودند. 

با این حال آکه در طول قرن دهم همچنان شهری پویا و شکوفا باقی ماند. حتی با تغییر قدرت سیاسی، نوسانات اقلیمی و ساخت دیوار، فاجعه هنوز کاملاً فرا نرسیده بود. درست مانند تجربه بسیاری از ما با تغییرات اقلیمی امروز، این بحران همیشه جایی دیگر و برای دیگران رخ می‌داد، تا این‌که ناگهان برای خود آن‌ها هم اتفاق افتاد. خشکسالی شدیدتر و طولانی‌تری بین سال‌های ۱۰۰۰ تا ۱۱۰۰ میلادی رخ داد که حتی زیرساخت‌ها و مدیریت منابع آب شهرهای شمالی را نیز از پای درآورد. تا پایان آن قرن، آکه و سایر شهرهای شمالی شبه‌جزیره یوکاتان فروپاشیده و تقریباً رها شدند. درست همان‌طور که چند قرن پیش در شهرهای جنوبی اتفاق افتاده بود، ابتدا نخبگان شهر را ترک کردند و بیشتر مردم عادی نیز به دنبال آن‌ها پراکنده شدند. 

با فروپاشی شهرها، هویت‌ها و قلمروهای قدیمی از بین رفتند. معماری و هنر دیگر هرگز به آن عظمت باشکوه سابق نرسیدند و دیگر نیازمند آن حجم عظیم نیروی کار نبودند. مسیرهای بازرگانی باستانی متلاشی شده و به شکل ضعیف‌تر و کم‌رنگ‌تری بازسازی شدند. بیشتر نویسندگان و سنگ‌تراشان نیز دیگر تاریخ‌های مهم را روی سنگ حک نمی‌کردند و این نکته به باستان‌شناسان این احساس وهم‌آلود را می‌دهد که تاریخ مایا به پایان رسیده است. 

البته که چنین نبود؛ تاریخ مایا به پایان نرسیده بود. بیشتر مردم مایا، پس از آن‌که دیگر شهری در مناطق داخلی برای زندگی باقی نمانده بود، از شهرها به روستاها کوچ کردند و بسیاری از آن‌ها در امتداد سواحل شبه‌جزیره یوکاتان ساکن شدند. اما همان‌طور که روسادو-رامیرز اشاره می‌کند، خانه‌های کاهگلی بسیار ناپایدارتر از اهرام سنگی هستند و شواهد مادی بسیاری از این جوامع پساآخرالزمانی مدت‌ها پیش از بین رفته است. داده‌ها درباره این‌که مردم عادی مایا چگونه و کجا زندگی خود را در دنیایی پس از فروپاشی بازسازی کردند، به‌قدری اندک و دشوار به دست می‌آید که نسل‌های پیشین باستان‌شناسان حتی به دنبال آن نرفتند یا شاید حتی تصور نمی‌کردند چیزی وجود داشته باشد که ارزش جست‌وجو داشته باشد. 

امروزه در آکه، خانه‌های مدرن کنار بقایای خانه‌های باستانی ساخته شده‌اند؛ این بقایا اکنون به شکل تپه‌های کوچکی در چشم‌انداز نسبتاً هموار منطقه دیده می‌شوند. بسیاری از مردان این شهر در ساختمان فرسوده یک کارخانه‌ای کار می‌کنند؛ جایی که بیش از یک قرن است (پیش از آن‌ها پدران و پدربزرگانشان) گیاه محلی هِنکِن، نوعی ساکولنت (گیاه گوشتی) را به یکی از محکم‌ترین طناب‌های جهان تبدیل کرده‌اند. بخشی از سقف این کارخانه در جریان طوفان سال ۱۹۸۸ فرو ریخت و آسیب به قدری گسترده بود که امکان تعمیر فراهم نشد، اما حدود نیمی از ساختمان هنوز قابل‌استفاده است. دستگاه‌های داخل کارخانه به‌قدری قدیمی هستند که گاهی قطعات یدکی آن‌ها از مالکان ماشین‌آلات تاریخی هنکن خریداری می‌شود؛ دستگاه‌هایی که در حالت عادی در موزه‌ها به نمایش گذاشته شده‌اند. 

وقتی همراه با روسادو-رامیرز به آکه می‌رسم، دوست قدیمی و همکارش، ویسنته کوکون لوپز به همراه پسرش خراردو کوکون موکول در زمین بیسبال منتظر ما هستند. کوکون لوپز نزدیک‌ترین دوست و همکار روسادو-رامیرز در آکه است. روسادو-رامیرز خراردو را که اکنون در دهه بیست‌سالگی است، از زمان دبستان می‌شناسد؛ او سال‌هاست به‌طور غیررسمی به‌عنوان عکاس پروژه کار می‌کند. 

چهار نفری از پله‌های عظیم هرم باستانی بالا می‌رویم؛ هرمی که با ستون‌هایی احاطه شده و حالا با تلاش‌های مرمتی بنیاد ملی مردم‌شناسی و تاریخ مکزیک (INAH)، از پوشش گیاهی پاک شده و تاحدی به شکوه گذشته‌اش بازگشته است. بالا رفتن از این پله‌ها که نیاز به گام‌های بلند دارد، نفسم را بند می‌آورد. روشن است هرم طوری طراحی شده که هم قابل‌دسترس باشد و هم شکوه و هیبت داشته باشد. کوکون لوپز که درک تحسین‌برانگیزی از تکنیک‌های ساخت‌وساز باستانی و مدرن دارد، با دقت نشانم می‌دهد که چطور تمام سنگ‌های عظیم پلکان کم و بیش هم‌اندازه هستند؛ نشانه‌ای از حجم باورنکردنی کار و مهارتی که سازندگان باستانی در ساخت آن به‌کار گرفته‌اند. 

سال‌های زیادی باستان‌شناسان بر این باور بودند که آکه پس از فروپاشی دوره کلاسیک کاملاً متروکه شده است. اما پس از سال‌ها آشنایی با ساکنان کنونی آکه، این برداشت دیگر برای روسادو-رامیرز پذیرفتنی نبود. تمام آموزش‌هایش به‌عنوان یک باستان‌شناس به او آموخته بودند که تمرکزش را بر معماری‌های یادمانی مانند هرم‌ها بگذارد. اما وقتی همان قانون را برای آکه‌ی امروزی به کار برد، متوجه این شد که ناچار است نتیجه بگیرد این شهر دهه‌ها پیش، زمانی که کارخانه هنه‌کن (الیاف آگاو) از کار افتاده بود، رها شده است و البته، چنین چیزی اصلاً واقعیت نداشت. 

بنابراین، روسادو-رامیرز تلاش کرد آکه‌ی باستانی را از دریچه‌ی آکه‌ی امروزی ببیند. آیا به راستی پس از آن فروپاشی بزرگ، منطقه را ترک کرده بودند؟ یا در این مکان همچنان نوعی دیگر از جامعه باقی مانده بود؟ اگر کسی می‌توانست به او کمک کند شواهد بیشتری از ساخت‌وسازهای پس از آن دوران فاجعه‌بار بیابد، آن فرد کوکون لوپز بود؛ کسی که بهتر از همه این محل را می‌شناخت و در شناسایی تفاوت‌های ظریف در الگوها و مصالح ساختمانی استاد بود. بدون برخورداری از هیچ‌گونه کمک‌هزینه پژوهشی یا حفاری دولتی، روسادو-رامیرز روزهای شنبه پیاده به سوی آکه می‌رفت تا همراه کوکون لوپز محل را بررسی کنند و ببینند چه چیزهایی می‌توانند پیدا کنند. روسادو-رامیرز به یاد می‌آورد که حتی پول خرید آب هم نداشتند. 

کوکون لوپز در طول هفته محل را بررسی می‌کرد و اغلب رد مسیرهای فلزی قدیمی را دنبال میکرد که در دوران رونق برای جابه‌جایی هنِکِن با ارابه‌های اسب‌کش استفاده می‌شدند و نقشه‌هایی برای راهنمایی کاوش‌های مشترک آخر هفته تهیه می‌کرد. میان توده‌های سنگ‌های قدیمی که برای من به‌سختی به‌عنوان بقایای ساختمان‌ها قابل‌تشخیص بودند، کوکون لوپز می‌توانست تمام خط‌سیر تاریخی آکه‌ی قدیم و چگونگی تعامل و بازاستفاده‌ی مردم بعدی از آنچه پیش از ایشان بوده را ببیند. او و روزادو-رامیرز سازه‌های کوچکی یافتند که با ترکیبی از سنگ‌های عظیم دوران نخستین شهرنشینی آکه و سنگ‌های کوچکتری که بعدها به‌کار رفته بود، ساخته شده بودند. 

«آخرالزمان تمدن مایا» چگونه اتفاق افتاد؟

روزادو-رامیرز با کمک تیم محلی، بقایای ۹۶ خانه‌ی کوچک را در بخش مرکزی و یادمانی آکه‌ی قدیم شناسایی کرد و ۱۸ مورد آن‌ها را حفاری کرد. این ساختمان‌ها که بیشتر به‌شکل خوشه‌هایی از حدود شش خانه پیرامون یک حیاط مشترک یافت می‌شدند، پر از سبک‌های سرامیکی بودند که در دوره‌ی پساکلاسیک، از قرن دهم تا پانزدهم میلادی، رایج بودند. این خانه‌ها در مکان‌هایی بودند (از جمله میدان مرکزی شهر که زمانی کاملاً خالی و بی‌نقص نگه داشته می‌شد) که پیش از فروپاشی، زندگی مردم عادی در آن‌ها مجاز نبود. شاید این افراد در دوران بی‌ثباتی برای محافظت به درون دیوارهای آکه نقل مکان کرده بودند یا شاید صرفاً مرزهای قدیمی را برای تعریف و متحد نگه کردن جامعه‌ی کوچک کنونی خود مناسب یافته بودند. روزادو-رامیرز تخمین می‌زند در دوره‌ی پساکلاسیک، بین ۱۷۰ تا ۳۸۰ نفر همچنان در ویرانه‌های آکه زندگی می‌کرده‌اند. بالاترین حد این برآورد کم و بیش برابر با شمار افرادیست که امروزه در آکه زندگی می‌کنند. 

برای بیش از ۴۰۰ سال، این سبک زندگی کوچکتر، برابرتر، منعطف‌تر و مقاوم‌تر دوره‌ی پساکلاسیک برای مردم مایا در شبه‌جزیره یوکاتان کارآمد بود. حتی پس از پایان خشکسالی و تثبیت محیط زیست، آن‌ها هرگز دوباره به حکومت یک پادشاه الهی تن ندادند. آن‌ها قبلاً تلاش کرده بودند در چنین جامعه‌ی بسیار طبقاتی و پیچیده‌ای زندگی کنند، اما این تجربه شکست بدی خورد. این نظام موجب شده بود شهرهایشان آسیب‌پذیر، سیاست‌هایشان شکننده و دین‌شان هنگام وقوع آخرالزمان ناتوان شود. چرا دوباره باید چنین ریسکی را پذیرفت؟ 

در عوض، مایاهای شمالی شبه‌جزیره یوکاتان از حدود سال ۱۱۰۰ نوع متفاوتی از پایتخت را ساختند. مایاپان مقر یک پادشاه الهی نبود، بلکه محل گردهمایی کنفدراسیونی از نمایندگان خانواده‌ها و حکومت‌های قدرتمند سراسر شبه‌جزیره بود. ایزوتوپ‌های موجود در استخوان‌های افراد دفن‌شده در آنجا نشان می‌دهد این شهر مردم را از دور و نزدیک جذب می‌کرد، هم از طبقه‌ی عادی و هم نخبگان. شاید این همان جایی باشد که حکمرانان آکه پس از فرار به آنجا رفتند: به عنوان اعضای کم‌رتبه‌ی شورای مایاپان. 

مانند آکه در پایان مرحله‌ی نخست زندگی‌اش، مایاپان نیز دیوار شهر ساخت. اما برخلاف آکه، مرکز محصور آن با ساختمان‌های یادمانی و محله‌های مردم عادی به‌طور فشرده اشغال شده بود. مایاپان میزبان چندین هرم باشکوه بود، اما هیچ میدان مرکزی واحدی مانند میدان روبروی هرم ستون‌دار آکه نداشت. هیچ فرد یا گروهی مایاپان را کنترل نمی‌کرد، بنابراین نیازی به فضای عمومی عظیمی نداشت که پیروان‌شان بتوانند برای شنیدن اعلامیه‌ها در آن جمع شوند. سیاست در محوطه‌های متعلق به قدرتمندترین گروه‌های شورای شهر جریان داشت و مناسک دینی بیشتر جنبه‌ی شخصی داشت، با قربانگاه‌ها و بخورسوزها داخل خانه‌های مردم. 

بدون نیاز به بزرگ‌نمایی حکمرانان فردی، نویسندگان به جای حک کردن تاریخ روی بناهای سنگی، کتاب می‌نوشتند و معماران هرم‌هایی طراحی می‌کردند که ساختن‌شان بسیار آسان‌تر بود. برخلاف آکه‌ی باستان، مردم مایاپان دوره پساکلاسیک نیازی نداشتند وقتشان را صرف شکل دادن و چیدمان دقیق بلوک‌های بزرگ سنگی به‌شکل پله‌های زیبا و دیوارهای کاخ مطابق با سلیقه‌ی سلطنتی کنند. در عوض، آن‌ها هرم‌ها را از توده‌هایی از سنگ‌های کوچکتر ساختند که با گچ پوشانده شده و با نقاشی‌های دیواری رنگارنگ تزئین می‌شدند. بیشتر آن نقاشی‌های دیواری مدت‌هاست رنگ باخته و پایه‌های سنگی زیرین را نمایان کرده‌اند. زمانی که روزادو-رامیرز قرن‌ها بعد مرا به بازدید این ویرانه‌ها برد، معماری یادمانی مایاپان نسبت به همتایان دوره کلاسیک خود نامرتب‌تر و کم‌دقت‌تر به نظر می‌رسید. اما آن زمان، آن معماری به همان اندازه زیبا و باشکوه بوده است، هرچند به شیوه‌ای متفاوت. 

سپس حدود سال ۱۴۰۰، خشکسالی دوباره فرا رسید و مایاپان نیز فروپاشید. بر اساس متون باقی‌مانده‌ی مایا، این شهر کم و بیش تا حوالی سال ۱۴۴۱ به‌طور عمده رها شده بود. کنفدراسیون و حکومت شورای آن چه‌بسا واکنشی به نابرابری و شکست نظام پادشاهی الهی بودند، اما مایاهای شبه‌جزیره یوکاتان اکنون فهمیده بودند هر نوع قدرت متمرکزی، حتی به‌شکل مشترک، ممکن است در برابر چالش زیست‌محیطیِ نیازمندِ انعطاف‌پذیری و سازگاری، شکست بخورد. 

مردم آکه‌ی پس از آخرالزمان احتمالاً فشار این خشکسالی جدید را احساس کردند، اما مجبور نبودند خانه‌هایشان را ترک کنند یا زندگی‌شان را از نو بسازند. آن‌ها به همان شیوه زندگی می‌کردند که ایمن‌ترین و سازگارترین روش شناخته‌شده‌شان بود. اما گذشته‌شان هرگز ازدست‌رفته یا فراموش‌شده نبود. مردم با کمک همه‌ی آنچه نیاکان‌شان به جای گذاشته بودند، جوامع‌شان را بازسازی و بازتصور کردند و شاید هم قسم خوردند اشتباهات گذشته را تکرار نکنند. 

ما هنوز دیدگاهی که باستان‌شناسان درباره فروپاشی مایاهای دوره کلاسیک دارند نسبت به زمان خودمان نداریم. آن‌ها می‌توانند کل داستان را ببینند، در حالی که ما هنوز در میانه‌ی داستان خودمان هستیم. اما نحوه‌ی بازآفرینی مردم مایا (خود و جوامع‌شان) به من امید می‌دهد. آن‌ها آنچه به کارشان می‌آمد را حفظ کردند و آنچه مفید نبود رها کردند، به‌ویژه مفهوم پادشاهی الهی و نابرابری ناشی از آن. 

چه می‌شود اگر بتوانیم فروپاشی مایاهای کلاسیک را به جای اینکه یک داستان ترسناک درباره مردم ناشناسی بدانیم که در برابر مشکلات محیطی ناپدید شدند، فرصت ارزشمندی برای یک تغییر بزرگ و مهم بدانیم که نگرش مردم را برای همیشه به خودشان عوض کرد؟ 

آکه، مایاپان و صدها جامعه‌ی پساکلاسیک مایا، نه قصه‌هایی هشداردهنده برای ترساندن، بلکه نمونه‌های بسیار ضروری از سازگاری و بازآفرینی هستند، آن‌ هم پس از وقوع یک آخرالزمان.

ارسال به دوستان