عصر ایران؛ سید تقی کمالی –در فضای رسانههای اجتماعی اظهار نظرهای متعدد از افراد، کارشناسان و چهرههایی که تلقیات و برداشتهای خود را در قالب تحلیل به کاربران ارایه میدهند،منتشر میشود که اغلب با واقعیت فاصله جدی دارد اما نظر کاربران را جلب میکند و در مواردی موجب تحسین آنان شده و در نهایت به دلیل ضعف ارتباط با واقعیت پس از مدتی به سرخوردگی و انزجار میگراید.
این تحلیلنماها معمولاً با زبان قاطع، روایتهای سادهسازی شده و لحن اطمینانبخش ارائه میشود و کاربران بسیاری را جذب میکنند. با وجود ظاهر تحلیلی، آنچه در عمل رخ میدهد بیشتر بازتابی از باورها، احساسات یا ایدئولوژی است تا تلاش برای فهم واقعیت.
بازار نقد و نظر در رسانههای اجتماعی (به عنوان مصداقی از حوزه عمومی) رونق گرفته است: توافق میکنند یا نه؟ جنگ میشود یا نمیشود؟ قیمت دلار بالا میرود یا پایین میماند؟ نوسان در بورس چگونه است؟ طلا بخریم یا ارز؟ و... در کنار مدرسان، مربیان و روانشناسی زردی که برای هر چیز پاسخ و راهحل ارایه میدهند از راههای تقویت حافظه، اکسیر جوانی، رازهای موفقیت، قانون جذب و فرمول کسب ثروت و همه چیز درباره فرزندپروری و روابط زوج تا... که البته بحث جداگانهای را میطلبد.
بازار تریدرها و فعالان ارزهای دیجیتال هم گرم است و مخاطبان خاص خود را دارند که مرتب فراگیرتر میشوند. اما علاوه بر تحلیلگران خودخوانده، تحلیلگران شناخته شده کم نیستند که در حباب رسانههای اجتماعی گرفتار شدهاند و خطاهایی مرتکب میشوند که از چشم کاربران آگاه میافتند.
افرادی که میل و رغبتی به تحلیلهایی از نوع سیاسی ندارند هم به جهت حفاظت از اموال خود یاسودآوری اقتصادی ناگزیر به آخرین نظرات این عده گوش میسپارند که جملگی لزوماً تحلیل گر نیستند و آشنایی با اصول تحلیل و نقد و بررسی ندارند اما با توسل به ویژگیهای ظاهری و مهارتهای زبانی و بهکارگیری انواع الگوریتمها، آنان بیشتر به چشم انبوه کاربران میآیند.
مطبوعات، خبرگزاریها و رادیو و تلویزیون با عنوان کلی رسانههای جمعی مخاطب محور هستند و اغلب با مخاطبان خود ارتباط یکسویه دارند و به عنوان رسانههای جریان اصلی شناخته میشوند.
این رسانهها مخاطبان و جامعه هدف خود را مشخص میکنند: از عموم مردم تا متخصصان. با پیدایش وب ۲(وب تعاملی) از دو دهه قبل و شکلگیری رسانههای اجتماعی به عنوان رسانههای جایگزین با ویژگی کاربرمحور تولید محتوا به دست کاربران سپرده شد و رسانههای جدید بنابر مدیریت پلتفرمی بستری شدند برای انتشار و اشتراک محتوای تولیدی کاربران (آنچه فروپاشی مرز میان متخصص و غیرمتخصص خوانده میشود).
موضوعی که رویههای گذشته مانند دروازهبانی خبری را دگرگون کرد و سازمان تحریریه جای خود را به نرمافزارها و الگوریتمها دادند و ازآنجاکه گمان میرفت با عزیمت از رسانههای جمعی یا تودهای به رسانههای اجتماعی، مخاطبان منفعل و با تأثیرپذیری بالا به مخاطبان کنش گر مبدل شده و کنشهای عمومی مسؤولانه مانند مسؤولیتپذیری اجتماعی و رفتارهای شهروندی گسترش یابد اما پیامدهای متعددی به وجود آمد تا در بر همان پاشنه بچرخد. در حال حاضر با دگردیسی دیجیتال مرز میان رسانههای جمعی و اجتماعی کمرنگ شده است.
رسانههای اجتماعی با برجستهکردن و گسترش چهرههای ساختگی به دلیل استقبال جمعی (بنابر شاخصهایی چون تعداد بیشتردنبالکنندهها، پسندها و اشتراکگذاریها) به برخی افراد، اغلب بدون وجاهت علمی و حرفهای اعتبار بخشیده و مرجعیت کاذب میدهند.
این نکته باید مورد توجه کاربران باشد اما در اقصی نقاط جهان این موضوع تبدیل به مشکل و حتی معضل شده است. این بحران دانایی در عصر رسانههای اجتماعی به طور عمده ناشی از فقدان یا ضعف در تفکر انتقادی و گرایشهای روانی انسانها به روایتهای ساده، قاطع و هیجانانگیز است.
میل به دیده شدن و جلب توجه در فضای مجازی به ویژه در شبکههای اجتماعی مانند اینستاگرام حد و اندازه برخی از متخصصان و پژوهشگران را فروکاسته و بنابر اینکه به اقتضای بافت موجود، سلبریتیها را الگوی خود قرار دادهاند مبدل به «نخبه نمای کاربر پسند» شدهاند. بر همین منوال در رویهای غلط متأثر از «اثر شبکهای» بسیاری از رسانهها و حتی برخی از مجامع علمی ملاک رجوع و بهرهمندی از پژوهش گران و تحلیل گران را میزان شهرت و استقبال از آنان در محیطهای مجازی قرار دادهاند.
سلبریتیها به جای مشاهیر
با چنین اوضاعی روز به روز «مشاهیر» را از دست داده و سلبریتیهای بیشتری را مشاهده میکنیم؛ اینیک خسران بزرگ برای جامعه علمی است. در نهایت اینکه خطاهای بارز و بیان نظرات مورد پسند صرفنظر از صحت و اعتبار آن رونق گرفته که در درازمدت منجر به نااطمینانی مردم به نظرات چنین افراد حتی در محیط واقعی خواهد شد.
در دنیای سلبریتی پرور و در یک جامعه نمایش برخی منتقدان در دامان نقد با اتکا به تحلیل و تفسیر و باورها و عقاید در بستر رسانههای اجتماعی در نقش سلبریتی ظاهر میشوند. آنان بیش از آنکه برای رویه انتقادی خود رسالتیرهایی بخش قائل باشند در فضای نارسیستیک میکوشند التیامی باشند بر روان زخمهایشان. بنابراین با رونق رسانههای اجتماعی، برنامههای کاربردی و هوش مصنوعی بازار مدعیان آموزش ندیده و تجربه کسب نکرده سکه است.
بسیاری از کسانی که با اغوا و اغفال به انبوه کاربران در باغ سبز نشان داده و روش موفقیت برای آنان تجویز میکنند، در اصطلاح تولیدکنندگان محتوا و یا پکیج فروشانی هستند که خود در ادای الفبای زندگی و کسبوکار ناتواناند.
هریک از ما علاوه بر اینکه باید با ارتقای سواد رسانهای و اطلاعاتی خودمان نسبت به این اوضاع آگاه باشیم بلکه به سهم خود مسؤولیت اجتماعی داریم اطرافیانمان را از سودجویی این افراد مطلع کرده و بابت انحرافها و مخاطراتی که اینگونه مطالب میتواند رقم بزند، هشدارهای لازم را بدهیم.
پیامدها و آسیبهای رواج چنین رویهای زوال مرجعیت تحلیل گران و متخصصان واقعی، کاهش توان تصمیمگیری عقلانی در جامعه، تضعیف امکان گفتوگوی علمی و منطقی در حوزه عمومی و شکلگیری گفتمانهای عوامگرایانه و احساسی در موضوعات حساس است.
مفاهیم را بشناسیم و تمایزها را درک کنیم!
امروزه در بستر رسانههای اجتماعی «پیشگویی»های بسیاری مطرح شده و «عقاید» مختلفی ابراز میشود و هر کاربر با ترفندهایی میکوشد دنبالهروی بیشتری برای خود دستوپا کند اما کاربری که تفاوت و تمایز بسیاری از این مفاهیم را نمیداند و از سواد رسانهای و اطلاعاتی و تفکر انتقادی و تحلیلی برخوردار نیست در اثر اغواگری سودجویان سرمایههای مادی و معنوی خود را از دست میدهد. واقعیت این است که «پیشگویی» با «پیشبینی» متفاوت است و «عقاید»، «تحلیل» نیستند.
پیشگویی، مطرح کردن دیدگاههایی با قطعیت بالا و بدون مفهوم احتمال است اما پیشبینی، شناخت و پیشبینی آینده (بنابر روشهای علمی و پایش و تحلیل روندها) است.
پیشگویی غیبگویی پیامبرگونه و اغلب شهودی است و مبنای علمی ندارد اما پیشبینی بر اساس واقعیات، آمار و اطلاعات و کشف و برقراری ارتباط میان پدیدهها انجام میشود و از حداقلی از روشمندی و بهرهگیری از ابزارهای تحلیلی برخوردار است.
پیشبینی در رشتههای مختلف علمی جایگاه متفاوتی دارد.پیشبینیها ممکن است کاملاً درست نباشند و یا در عمل محقق نشوند. آگاهی از تفاوت این دو در توانمندی شناختی افراد و میزان استناد و اتکا به ادعاهای دیگرانکمککننده است.
عقیده،افکارو باورهای یک شخص است برآمده از گمانها و تصورات. دیدگاه یا قضاوتی که درباره چیزی شکل میگیرد و لزوماً مبتنی بر واقعیت یا دانش نیست زیرا اینگونه القا میشود که هر کسی میتواند عقیده و نظر داشته باشد.
بسیاری از عقاید به عنوان نظرات شخصی، شهودی، احساسی یا ایدئولوژیک که در بسترهای اجتماعی (مکانهای عمومی و رسانههای اجتماعی) با عنوان تحلیل عرضه میشوند فاقد ویژگیهای اساسی تحلیل هستند. مردم علاقهمندند که عقیده افراد برجسته مانند رهبران جوامع و اشخاص پیشرو را بدانند اما اینها نمیتواند ملاک موثق و معتبری برای دریافت بینش، رسیدن به شناخت و تصمیمگیری صحیح باشند. تمایز واقعیت از عقیده این است که واقعیتها قابل اثبات هستند، یعنی میتوان با اجماع کارشناسان بر سر آنها توافق کرد و مبنای تحلیل و تصمیم باشد اما یک عقیده اینگونه نیست.
تحلیل بر پایه دادهها و شواهد مستند است و نه صرفاً احساس یا شهود فردی، دارای انسجام منطقی و نظاممند است وسعی در فهم لایهای پدیدهها دارد. صرفاً به دنبال پاسخ فوری یا ساده و دم ستی نمیرود و مهمتر اینکه قابل سنجش، نقادی و بازاندیشی است. بر همین روال یک تحلیلگر به پیشفرضها و محدودیتهای خود آگاه است و جنبهها و زوایای مختلف یک موضوع را مورد توجه و واکاوی قرار میدهد.
تحلیل، فرایندی عقلانی برای شکستن یک پدیده پیچیده به اجزای تشکیلدهندهاش است تا روابط بین اجزاء و عوامل مؤثر بر پدیده فهمیده شود.
در برابر آن نظر شخصی، شهود یا احساسات بدون پشتوانه قرار دارند که معیارهای تحلیل را ندارند.بنابراین تحلیلنمایییاشبه تحلیل به دیدگاههایی اطلاق میشود که در قالب تحلیل عرضه میشوند اما فاقد بنیانهای دانشی و روشی معتبرند. همانطور که اشاره شد تحلیلنماها معمولاً روایتمحور، تقلیلگرا، بدون داده و متکی بر جذابیت ظاهری و زبانی هستند.
چرا تحلیل نماها رواج مییابند و کاربران جذب آنان میشوند؟
بسیاری از افراد در برابر ابهام و پیچیدگی زندگی نیاز به روایتهای قاطع و ساده دارند بنابراین در جستوجوی قطعیت هستند. در عصر جدید ناتوانی در پذیرش و سازگاری با عدم قطعیت، ابهام، نوسان و پیچیدگی منجر به شکنندگی و فروپاشی میشود. باید برای تابآوری و انطباق با شرایط مهارتهای نرم را فراگرفت. درعینحال افراد بنابر «سوگیری تأیید» تحلیلهایی را میپذیرند که پیشفرضهای ذهنی آنان را تأیید کنند.
اگر گوینده فرد مشهوری باشد، مخاطب بهراحتی نظر او را درست تلقی میکند و متأثر از موقعیت، قدرت، ثروت و شهرت او میشود که به «اثر هالهای» معروف است.
از دیگر سو بحران بیاعتمادی در جامعه بهویژه کاهش اعتماد به نهادهای دانشی رسمی منجر به این میشودکه کاربران به جای مراجعه به منابع معتبر به اینفلوئنسرها یا کارشناسان خودخوانده اعتماد کنند و عقاید شخصی آنان را به عنوان تحلیل بپذیرند.
به حاشیه رفتن رهبران اجتماعی، مراجع فکری و میانجیگران فرهنگی مانند روزنامهنگاران و دانشگاهیان که در گذشته نقشآفرینی مؤثری در اجتماعات و حوزههای عمومی داشتند به پدیداری بیشتر چنین اوضاعی منجر شده است و جای خود را به فرهنگ سلبریتیمحور و بلاگری داده است تا بر مبنای خود نمایانگری و خود افشاگری اگرچه بیپایه و اساس وجاهت کسب کنند بهگونهای که تبدیل به یک فضیلت فرهنگی برای مشابهت پذیری عمومی و سرایت اجتماعی شده است.
از لحاظ ساختارهای برنامهای، مدیریت رفتار جمعی و اقتصاد توجه نیز باید گفت غلبه روایت بر داده منجر به این شده است که روایتپذیری و طراحی بصری مهمتر از استدلال و مستند بودن باشد.
سرعت و لحظه گرایی (آنی بودن) در پلتفرمها با اسکرولکردن مداوم مجالی برای تأمل و تحلیل نمیگذارد و محتواهای جذاب و دراماتیک که توجه کاربران را میربایند و منجر به درگیری احساسات شده، تقویت میشوند.
همنوایی و «اثر گلهای» نیز منجر به همرنگی جماعت میشود، به این شکل که وقتی کاربری میبیند عدهای نظری را پسندیدهاند او نیز آن را میپسندد و میپذیرد و بنابر توهم درک، افراد حس میکنند با شنیدن چند جمله قاطع و ساده، واقعیت را فهمیدهاند درحالیکه فهم عمیقی صورت نگرفته است.
برای فایق آمدن بر این وضعیت،علاوه بر تلاشهای فردی که تکتک کاربران انجام میدهند جامعه، نهادها و رسانهها در همکاری با هم باید بر گسترش سواد رسانهای و اطلاعاتی وتقویت تفکر انتقادی و تحلیلی اهتمام جدی داشته باشند و احیای نقش نهادهای دانشی معتبر،چهرهسازیهای رسانهای مبتنی بر اعتبار علمی و نه صرفاً شهرت، تولید و نشر محتوای تحلیلی واقعی و تعریف الگوریتمها برای تقویت محتواهای استدلالی و دانشافزا در دستور کار نهادهای مرجع و رسانهها قرار بگیرد.