گفتگوی خواندنی

برچسب جستجو
زمانی که به سکانس های پایانی جنگ را مي‌گرفتيم دچار حادثه شدم. قرار بود كنار يكي از لشكريان بنشينم و با شمشير به بغل بدن او بكوبم. بعد اين پلان يك جوري به نظر مي‌آمد كه انگار من در سينه‌اش ضربه‌اي وارد كرده‌ام.اين فرد بشدت به من نزديك بود. من مراقب بودم كه شمشير به بدنش نخورد. اينقدر به من چسبيده بود كه شمشير به پاي خودم خورد. شمشير كفش و جورابم را پاره كرد و به داخل پايم فرو رفت.
کد خبر: ۱۶۰۹۴۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۰/۰۱/۱۱

آخرین اخبار
پربازدید ها