خاطرات میرغضب مظفرالدینشاه
وقتی من و میرغضبِ مامور و نیز پدرم به میدان اعدام رفتیم، قلبم میلرزید زیرا برای اولین بار بود که میخواستم به شغل وحشتناک و رعبانگیز خود شروع کنم.
کد خبر: ۱۰۸۰۳۹۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۵/۰۶
هنوز چهار پنج سال بیشتر نداشتم که مرا «میرغضب کوچولو» خطاب میکردند، وقتی در کوچه با بچهها بازی میکردم میگفتند «تو پسر مشدی کریم میرغضب هستی، پدرت سر آدمها را میبرد.»
کد خبر: ۱۰۸۰۲۱۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۵/۰۵
خاطرات میرغضب مظفرالدینشاه
روزی که محکوم را به میدان آوردند، یکی از میرغضبها که تازه استخدام شده بود وقتی محکوم را دید و صحنه اعدام را از نظر گذراند، چاقویی را که در دست داشت به دور انداخت و گفت: «این کار از دست من ساخته نیست.»
کد خبر: ۱۰۷۹۹۰۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۵/۰۴