ایسنا: رضا كيانيان بازيگر سينماي ايران كه اين روزها در سفر سينماگران به آكادمي اسكار حضور دارد در نوشتاري، با عنوان «به همين سادگي» نوشت:«وقتي براي اولين گفتگو رو در رو با تماشاگراني که در دانشگاه يو سي ال اي منتظر ما بودند. روي صندليهامان نشستيم و چشم در چشم آنان دوختيم هنوز نميدانستيم چه ميخواهيم بگوييم.
هنوز نمايش فيلمهامان شروع نشده بود. هنوز خستگي راه، رهايمان نکرده بود. جابجايي شب و روز ذهنمان را آشفته کرده بود. مدير پيشين آکادمي جلسه را اداره ميکرد. با احترام ما را معرفي کرد. نگران بود به خاطر شرايط ملتهب اجتماعي ايران جلسه به تنش بيانجامد.
خبر توقيف پاسپورتهاي سيمين و مجتبي را هم ميدانست. قبل از شروع جلسه چند تا از تماشاگران در اينباره از ما سئوال کرده بودند و ما تاسف خود را ابراز کرده بوديم و آنها خوشحال بودند که ما آمده بوديم.همه از ما سئوال داشتند. همه چيز را از تلويزيونهاي خودشان ديده بودند. حالا ميخواستند از ما بپرسند و مثل هميشه از سانسور. در هر کشوري که ميرويم اين سئوال هميشه موجود است.
آقاي سيد گنيس رئيس پيشين اکادمي اسکار بعد از معرفي از ما خواست شروع کنيم. همه به فرهاد توحيدي نگاه کرديم. او سخنگوي گروه ايراني در امريکاست. فرهاد با آرامش شروع کرد.
گفت:چيزي که دو ملت ايران و امريکا را به هم نزديک ميکند اين است که هر دو فکر ميکنند، بزرگترين ملت دنيا هستند. خنده سالن را پر کرد.
فرهاد ادامه داد که چرا آمدهايم و چه ميخواهيم. واين طنز تا آخر با او بود. و خندههاي جمعي گاه به گاه فضا را آرام ميکرد. حال خوبي بر فضا حاکم شد.همه چيز با طنز آغشته شده بود. ميگفتيم و ميخنديديم. همان طنز ايراني که در سختترين شرايط به کمک ما ميآيد تا بتوانيم تحمل کنيم.
در مورد مشکلترين مسايل به راحتي ميگفتيم. تلخترين مسايل با شيريني طنز بيان ميشد. هيچ سئوالي بيپاسخ نماند. از هيچ سئوالي فرار نميکرديم. بهراحتي حرف ميزديم وبهراحتي پذيرفته ميشد. زبان مشترکمان را يافته بوديم و اين جادوي هنر نمايش است. انها هم براي پاسخهاي روشن و طنزآميز ما کف ميزدند.
هيجان زده شده بودند و ما هم هيجان زده بوديم.و آن سئوال هميشگي هم پرسيده شد. سانسور.. سانسور در سينماي ايران.
نوبت من بود و من بايد پاسخ ميدادم.گفتم که نگفتن بعضي چيزها و نشان ندادن برخي چيزها در سينما سختتر از نشان دادن و گفتن آنهاست.اضافه کردم فيلم «رواني» هيچکاک را که ديدهايد. اگر صحنه قتل را واضح و روشن نشان ميداد ما يکي از بهترين فيلمهاي سينمايي را از دست داده بوديم. وقتي آن سکانس را تماشاميکنيم. تخيل ما بهجاي قاتل و مقتول کار ميکند.هر دو را تخيل ميکنيم. اين تخيل ماست که آن صحنه را جاوداني کرده است. و اين هوش هيچکاک است که تخيل ما را بکار گرفته است.صحنههاي عاشقانه هم همينطور است. اگر صحنه را نشان بدهي فقط يکبار و يک جور ديده ميشود. اما اگر صحنه را نشان ندهي به تعداد تماشاگران تخيل ميشود و به تعداد تماشاگران گسترش مييابد.
نشان ندادن، تخيل کارگردان و تماشاگر را گسترش ميدهد. و چند مثال ديگر هم زدم و گفتم سينماي ايران با اين چيزها به شکل خلاقانه برخورد کرده است و ما همه چيز را ميگوييم و همه چيز را نشان ميدهيم. اما نه روي پرده بلکه در ذهن شما. مثل امشب که زبان مشترکي يافتهايم. اين حرفها در ستايش سانسور بود و ما حاضريم براي پيشرفت سينماي شما آن را به شما قرض بدهيم و آزاديهاي حرفهاي شما را بگيريم و قدر بياساييم تا کمي هم استراحت کنيم.
تماشاگران کف زدند و بعد از اتمام جلسه هم ما را رها نکردند. سئوال پشت سئوال آنقدر که مسئولان سالن ما را جدا کردند. حالمان خوب بود.حال تماشاگران هم خوب بود. شايد قبل از جلسه به فکر جوابهاي ديپلماتيک بوديم.اما شروع خوب فرهاد و خنده و اشتياق تماشاگران ما را از ديپلماسي دور کرد. شديم همان که بوديم و حرف زديم از همان که هستيم. از سينما،از مردم ،ازسانسور،از اکنون و از اينده .. به همين سادگي.
و فيلم رضا ميرکريمي هم نقطه پايان خوبي بود براي آن شب.»