۳۰ آذر ۱۴۰۴
به روز شده در: ۳۰ آذر ۱۴۰۴ - ۰۷:۰۹
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۷۲۱۲۵۹
تاریخ انتشار: ۰۳:۲۰ - ۱۲-۰۱-۱۳۹۹
کد ۷۲۱۲۵۹
انتشار: ۰۳:۲۰ - ۱۲-۰۱-۱۳۹۹
خاطرات و تجربیات کرونا

نبرد سخت/ قسمت دوم: اول گوشی خاموش شد...

پرستار گفت: از ديشب سطح هوشياري و اكسيژن خون كم شده بود، برديم ICU و الان زير دستگاه هست، فقط دعا كنيد.

عصر ایران - "نبرد سخت" يادداشت هاي كوتاه عباس پازوکی - نویسنده و روان شناس - از خاطرات واقعی و تجارب شخصي اش در روزهاي سخت كرونايي است که برای عصر ایران نوشته. او هم اکنون با علائم کرونا در خانه بستری و حالش رو به بهبود است.

نبرد سخت/ قسمت اول: مهران و مادر بزرگ

***

از وقتي مادر خانمم بيمارستان بستري شده بود هر شب حدود ساعت نه و نيم تماس مي گرفتم و جوياي احوالش مي شدم ، ديشب كه تماس گرفتم گفتم : مامان ! كاري داري بهم بگو برات انجام بدم . گفت : به افسانه(خانمم) هم گفتم بريد يه ذره آجيل بگيريد، من فرصت نكردم برم بخرم، ممكنه شب تحويل سال مرخصم كنند، منم هيچي نخريدم ، لباس هم دادم براي عيد خانم جلالي برام بدوزه ، بريد بگيريد ، عيد بي لباس نمونم ، گفتم باشه و خواستم خداحافظي كنم كه پرسيد بچه هام ( نوه هاش ) چطورن ؟ گفتم همه خوبن و منتظرن مرخص بشي، گفت : اونا خوب باشن منم خوبم.

اين آخرين تماس و مكالمه ي ما بود. اما امشب هر چي زنگ مي زنم گوشيش خاموشه ، نگران شدم ولي به اهل خانه نگفتم . اما شايد خانمم از چهره ، تند تند تايپ كردن تو چت تلگرام و واتس اپ و ... متوجه شده بود، پرسيد : چيزي شده ؟ گفتم : نه ، چي مثلا؟!

با همون رفتاراي مشكوك و يواشكي با دو نفر تماس گرفتم، گفتم اگه ميشه بريد يه آشنا پيدا كنيد گوشيش رو روشن كنند، شايد شارژش تمام شده و خودش بلد نيست روشن كنه.

حالا ديگه اوج پارتي بازي ما شده بود اين كه يك پرستاري ، بهياري ، كسي پيدا كنيم حداقل گوشي موبايل مادر خانمم رو روشن كنه و باهاش صحبت كنيم ، تمام تلاش ها و آشنا بازي ها و ارتباط زدن ها بي نتيجه ماند!

صبح ساعت ده تا دوازده مي شد تماس گرفت با سرپرستاري و از حال بيمار كرونايي با خبر شد ، خانمم زنگ زد و بعد معرفي خودش يهو بلند گفت: يعني چي ؟ تو رو خدا بگيد چي شده ؟
گوشي خانمم رو فورا گذاشتم روي آيفون ، پرستار گفت : از ديشب سطح هوشياري و اكسيژن خون كم شده بود، برديم ICU و الان زير دستگاه هست، فقط دعا كنيد.

نبرد سخت/ قسمت دوم: اول گوشی خاموش شد...
خانمم حالش بد شد، چاره اي نداشتم جز اينكه بهش روحيه بدم، گفتم :خوب ميشه!

اين از اون جمله هايي بود كه هر كس لحنم رو مي شنيد متوجه مي شد بهش باور ندارم ، اما انگار بايد با تمام بي اعتقاديم، محكم مي گفتم اين حرفو . اون موقع كلمه ي ديگه اي به ذهنم نمي رسيد.

اعتقاد نداشتم به حرفم چون مادر خانمم ديابت و ناراحتي ريوي داشت، براي همينم از روز اول ورود كرونا نگرانش بودم و الانم شك داشتم بتونه دوام بياره.

حالا كه اون زن مهربون رفته زير دستگاه ، انگار شونه هاي من هم رفت زير بار مسوليت هاي جديد و سنگين، با خودم گفتم: خوب ، الان بايد مرد ميدون بود و اوضاع رو مديريت كرد.

اينجا آغاز نبرد سخت من براي عبور از اين بحران لعنتي بود.

ادامه دارد ... .

پربیننده ترین پست همین یک ساعت اخیر
ارسال به دوستان
وقتی کبد بی‌صدا فریاد می‌زند؛ هشدار درباره بیماری قرن کم‌تحرکی توقیف دومین نفتکش نزدیک ونزوئلا توسط امریکا / کشتی در مسیر چین بود H‑۲۰ چین یا B‑۵۲ آمریکا: کدام بمب‌افکن برتر است؟ سال ۱۳۰۵؛ اتوموبیل همسر سرکنسول انگلستان (عکس) ۷ خوراکی علیه سرطان‌ها تفاوت جت تهاجمی و جت جنگنده در نبردهای مدرن دو دقیقه روانی یکی از ترسناک‌ترین صحنه‌های تاریخ سینما (تماشا کنید) رتبه‌بندی کیفیت جاده‌ها در جهان؛ ۱۰ کشور برتر در سال ۲۰۲۵ آیا ما فرزند یک انفجار ستاره‌ای هستیم؟ زیبا بروفه: شادمهر عقیلی به من گفت باید بیام خانه شوهرت را ببینم از خاک تا حیات؛ چگونگی تبدیل مواد معدنی خاک به مواد زنده / چرا مکمل‌ها به‌درستی جذب نمی‌شوند؟ اعتبار جهانی ۶۰ کشور از نگاه شهروندان ثروتمند جهان (+ اینفوگرافیک) هند؛ آوارگی خانواده فقیر به خاطر خون آلوده؛ صاحبخانه پسر ۷ ساله مبتلا به ایدز را بیرون کرد ژیلا صادقی: همه از روی من اسکی می روند  پایان نگرانی والدین؛ تبدیل بازی‌های خشن به محتوای کودکانه با فناوری جدید 
نظرسنجی
طنز «مهران مدیری» را بیشتر دوست دارید یا طنز «رضا عطاران» را؟