۱۱ ارديبهشت ۱۴۰۴
به روز شده در: ۱۱ ارديبهشت ۱۴۰۴ - ۲۳:۲۱
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۵۱۴۸۴۱
تعداد نظرات: ۱۸ نظر
تاریخ انتشار: ۰۹:۴۰ - ۱۲-۱۰-۱۳۹۵
کد ۵۱۴۸۴۱
انتشار: ۰۹:۴۰ - ۱۲-۱۰-۱۳۹۵

گفتگو با همسر زني كه در سيل تهران گم شد: جلو چشمم افتاد تو آب و واسه هميشه رفت

«٦٠ روز گذشته. اين نخستين پنجشنبه‌اي هست كه واسه مريم مراسم قرآن‌خواني گرفتيم. به اميد اين كه يه خبري ازش بياد. روزهايي هست كه پياده مسير جوي آب را مي‌روم و دنبالش چشم، چشم مي‌كنم و مي‌گردم. چشم‌هاي مريم تو آخرين لحظه‌هايي كه ديدمش همراهم هست. به كي بگم؟ جلو چشمم افتاد تو آب و واسه هميشه رفت كه رفت. ماموراي شهرداري اون شب جرات نكردن بزنن به آب. دو متر بالا اومده بود. مامورا گفتن بذاريم فردا صبح دنبالش بگرديم. اما پيدا نشد كه نشد.»

روزنامه اعتماد در ادامه نوشت: «ديگه حتي نمي‌تونم پامو بذارم تو خونه خودم. تو اين ٦٠ روز با بچه‌ها خونه خواهرم زندگي مي‌كنيم. سه چهار بار رفتم خونه تا وسايل بچه‌ها رو بيارم اما نفسم بالا نمي‌اومد. انگار همه‌ چيز خواب بود. به خودم مي‌گم‌ اي كاش اون شب نمي‌گذاشتم بياد دنبال بچه‌ها. ‌اي كاش جلوي كلاس زبان بچه‌ها قرار نذاشته بوديم. ‌اي كاش اون شب سيل نميومد. ‌اي كاش مي‌تونستم از تو آب بگيرمش. چي شد كه پيداش نكردن؟»

اينها را منوچهر زاهدي مي‌گويد. همسر مريم، زني كه دو ماه پيش در سيل تهران آب او را با خود برد و ديگر هيچ نشاني از او پيدا نشد. اينها را مي‌گويد و عرق روي پيشاني‌اش را با دست پاك مي‌كند. هستي ٨ ساله و پرهام ١٠ ساله در آن روز باراني سخت، بعد از تمام شدن كلاس زبان منتظر رسيدن مادر و پدرشان بودند تا همگي با هم به خانه بروند. باران به‌ شدت مي‌باريد و اندازه آب جوي كنار خيابان چندين برابر هميشه بالا آمده بود.

 پدر پشت فرمان ماشين منتظر بود تا همسرش، هستي و پرهام را روي صندلي عقب بنشاند و خودش هم سوار شود و با هم بروند. مادر بچه‌ها را سوار ماشين كرد و همين كه درهاي عقب را بست شدت آب جوي او را با خود برد. بچه‌ها آن شب با چشم‌هاي خودشان ديدند كه مادرشان را آب با خود برد. در اين دو ماه آقا منوچهر و هستي و پرهام طاقت وارد شدن به خانه خودشان را ندارند.

به كي بگم مامانمو آب برد؟

ساعت ٣ بعدازظهر پنجشنبه است و زن‌هاي خانواده زاهدي لباس‌هاي مشكي‌شان را پوشيده‌اند و آماده رسيدن مهمان‌ها و شروع مراسم قرآن‌خواني هستند. مراسم در اتاق پذيرايي برگزار مي‌شود و هستي و پرهام همراه دخترعمه كوچك‌تر از خودشان ساغر در يكي از اتاق‌خواب‌ها مشغول بازي هستند. اتاق‌خواب نسبتا بزرگي كه ديوارهايي به رنگ سبز و صورتي و دو تختخواب و يك ميز تحرير داخلش مي‌گويد ساكنان آن، كودك هستند. 

بچه‌ها از اين طرف به آن طرف اتاق مي‌دوند و سروصدا مي‌كنند. مادر ساغر (عمه پرهام و هستي) داخل اتاق مي‌آيد و براي چندمين بار تذكر مي‌دهد كه سكوت كنند. پرهام يك پيراهن نوي سفيدرنگ با شلوار فاستوني مشكي پوشيده. 

اسم مادر را كه مي‌شنود سكوت مي‌كند و روي تخت مي‌نشيند. دخترعمه جوانش كنارش نشسته و از او مي‌پرسد: پرهام مامان نگار چي شد؟ (بچه‌ها مادرشان را نگار صدا مي‌زدند) پرهام همچنان ساكت است. سرش را پايين انداخته و با انگشت‌هايش بازي مي‌كند. دخترعمه دوباره سوال مي‌پرسد و پرهام مي‌گويد: «مامان تو بارون رفت. من تو مدرسه به كسي نگفتم كه مامان چي شده. از همه پنهون كردم ولي بعضي بچه‌ها خودشون مي‌دونستن.»

هستي يك بلوز نوي سفيدرنگ با شلوار آبي كمرنگ پوشيده. عمه موهاي فر خرمايي‌اش را بالاي سرش بسته. او هم وقتي اسم مادر مي‌آيد ساكت است و خيره به زمين نگاه مي‌كند. خودش را در آغوش دختر عمه رها مي‌كند و مي‌گويد: «يكي از همسايه‌هامون گفت مامانت رفته يه جايي ديگه برنمي‌گرده.» اين را مي‌گويد و بغض مي‌كند. انگشت سبابه‌اش را توي دهانش مي‌چرخاند. پرهام دستش را مي‌گيرد و دوتايي با هم از اتاق بيرون مي‌روند.

 دختر عمه جوان بچه‌ها مي‌گويد: «تو دو ماهي كه از ماجرا مي‌گذره اين بچه‌ها يك‌ بار هم در مورد اون شب صحبت نكردن. هميشه قرار بوده مامان برگرده، هميشه گفتن كه شهرداري قول داده مامان را پيدا كنه، هيچ‌ كسي از رفتن و برنگشتنش حرف نزده. كافيه صداي زنگ دربياد. هر جايي كه باشن مي‌دوند تا جلوي در تا ببينند كسي كه پشت در ايستاده مادرشان هست يا نه. همه گريه‌ها و سوگواري‌ها جلوي بچه‌ها همان شب اول بود و از آن شب به بعد همه‌اش انتظار بود.»

جوي آبي كه چندين سال است كشته مي‌گيرد

تقريبا همه مهمان‌ها آمده‌اند و مراسم قرآن‌خواني در حال آغاز شدن است. آقا منوچهر با كت و شلوار مشكي رنگي كه به تن دارد وارد اتاق بچه‌ها مي‌شود. اصرار دارد غم و پريشاني‌اش را پشت صورت مخفي كند. 

منوچهر زاهدي مي‌گويد: «تا حالا هيچ حرفي از فوت مريم تو اين خونه زده نشده. ما هم هيچ مراسمي نگرفتيم اما امروز قراره دعا كنيم كه هر چه زودتر يه خبري ازش بياد.» در ميان صداي قرآن‌خواني يكي از زن‌ها در اتاق پذيرايي آقا منوچهر كاغذي را مي‌آورد كه در آن استشهاد محلي جمع كرده. تنها مدرك ماجرا همچنان فيلمي است كه دوربين بانك سينا از حادثه ثبت كرده است. 

آقا منوچهر مي‌گويد: «همسايه‌ها از سال ٩٣ نامه‌اي نوشته‌اند و به شهرداري داده‌اند تا براي اين جوي آب فكري كند. اما دريغ از يك درپوش فلزي كه روي آن بگذارند. مسير كانال آبي كه همسر من در آن افتاد پس از طي ٦٠ تا ٧٠ كيلومتر به دشت ورامين مي‌رسد. در طول اين راه گودال‌هايي به عمق ٦ يا ٧ متر هست كه حتي براي امدادگران آتش‌نشاني كه بعد از حادثه وظيفه پيدا كردن جسد را دارند هم خطرناك است چه برسد به كساني كه در اثر اتفاق در آن مي‌افتند. 

اگر جست‌وجوي ماموران شهرداري سازماندهي شده بود شايد اين اتفاق نمي‌افتاد. آنها حتي سگ‌هاي هلال‌احمر را براي اين جست‌وجو همراه‌شان نداشتند. بارها همسايه‌ها تذكر داده‌اند كه در مواقعي كه باران شديد مي‌بارد روي اين جوي‌ها را با شبكه‌هاي آهني ببندند اما هيچ اقدامي نشده. اين نخستين‌ باري نيست كه چنين اتفاقي در جوي آب پاسداران مي‌افتد و اگر شهرداري اقدامي انجام ندهد آخرين بار هم نخواهد بود. 

شهرداري بايد دستگاه‌هايي براي جست‌وجو داشته باشد. آن شب حتي مامورهاي شهرداري هم نمي‌توانستند در آن شدت آب وارد جوي شوند و همسر من را پيدا كنند. ابزار آنها چيزي شبيه چوب‌هاي بلندي بود كه داخل جوي فرو مي‌بردند تا ببينند جسمي شبيه آدم به آن مي‌خورد يا نه.

من همان شب به كلانتري رفتم و شكايت كردم. آنها چند روز بعد من را به دادسراي جنايي معرفي كردند و بازپرسي كه براي اين كار گذاشته بودند بعد از چند بار رفت و آمد به من گفت اگر خبري شود به من مي‌گويند. اما كم‌كم اين اتفاق دارد فراموش مي‌شود. انگار نه انگار كه پاي جان يك آدم در ميان است.»

مريم كارمند شركت كشتي‌سازي بود. او و همسرش پانزده سال پيش با هم ازدواج كرده بودند. «جاي خالي مريم همه جا هست. همسايه‌ها هر روز سراغش را مي‌گيرند. مدير ساختمان بود. همه‌ چيز را دقيق حساب و كتاب مي‌كرد و دقت داشت تا كسي از او نرنجد.»

آقا منوچهر اينها را مي‌گويد و لبخندي تلخ مي‌زند. ميان صداي دعاي «امن يجيب»‌هايي كه از اتاق پذيرايي مي‌آيد سرش را پايين مي‌اندازد و شانه‌هايش مي‌لرزد.»
ارسال به دوستان
انتشار یافته: ۱۸
در انتظار بررسی: ۶
غیر قابل انتشار: ۱۰
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۰:۰۴ - ۱۳۹۵/۱۰/۱۲
0
52
خدا رحمتش کنه و....
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۰:۱۶ - ۱۳۹۵/۱۰/۱۲
84
2
مگه مورچه بوده با خودش ببره - از بس مردم لي لي پوتي شده با چند قطره باران ده نفرو سيل ميبره مسخره است به خدا
پاسخ ها
ناشناس
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۰:۲۳ - ۱۳۹۵/۱۰/۱۲
هروقت آب تو رو هم با خودش برد می فهمی این مدل حرف زدن یعنی چی!
ناشناس
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۰:۲۵ - ۱۳۹۵/۱۰/۱۲
وقتی خدا گذاشت تو کاست میفهمی مسخرس یا نه!
ناشناس
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۰:۲۸ - ۱۳۹۵/۱۰/۱۲
خدایا کمی شعور به مردم بده
ناشناس
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۰:۴۵ - ۱۳۹۵/۱۰/۱۲
یکم عقل هم خوبه
ناشناس
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۱:۲۰ - ۱۳۹۵/۱۰/۱۲
چرا اينجوري حرف مي زني ؟ واقعا" برايت متآسفم. اينجور اتفاقات براي هر كسي ممكنه بيفته. اصلا" هم نمي شود به اتفاقات گفت مسخره. چون در طي زندگي همه گونه اتفاقات طبيعي و غير طبيعي ممكنه.
ناشناس
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۱:۲۸ - ۱۳۹۵/۱۰/۱۲
چقدر شما مردم خوب و دوست داشتني و مودب و دلرحمي هستيد .. البته تو فضاي مجازي نه در واقعيت
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۰:۲۲ - ۱۳۹۵/۱۰/۱۲
0
28
وحشتناکه. چرا یک بار هم که شده ابهای سطحی را به صورت درست مدیریت نمی کنند تا امنیت جانی مردم و بهداشت شهر حفظ شود
پیمان
Iran (Islamic Republic of)
۱۰:۵۴ - ۱۳۹۵/۱۰/۱۲
2
13
خوبه دیگه تو تهران باران نمیاد وگرنه هر روز از این فجایع داشتیم!
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۰:۵۴ - ۱۳۹۵/۱۰/۱۲
1
7
نمی دونم می شود به خواب اعتماد کرد یانه: ولی من همون شب بارانی بدون اطلاع از وضعیت این خانم یه خواب دیدم : از شهردار می خواهم ابتدای مسیل باختر در بزرگراه صیاد شیرازی را با دقت بیشنری وارسی کند.
رضا
Iran (Islamic Republic of)
۱۱:۰۴ - ۱۳۹۵/۱۰/۱۲
0
11
ما هم دعا میکنیم خبری از ایشان به خانواده برسد . به حق علی اصغر کربلا .
ضمنا در این خبر هیچ اشاره ای به محل این اتفاق ناگوار نشده . اطلاع رسانی خوب است .
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۱:۰۹ - ۱۳۹۵/۱۰/۱۲
0
12
خدا رحمتش کنه - قوی باش مرد-آن مرحومه الان فقط میخواد تو پدر خوبه بچه اش باشی و با انمرژی باشی
سغید
Iran (Islamic Republic of)
۱۱:۱۲ - ۱۳۹۵/۱۰/۱۲
1
9
قصور شهرداری جای خود ولی مردم و مغازه دارهاییکه اون اطراف زندگی میکنند از وجدانشون بپرسند چکاری برای پیشگیری میتونستند بکنند و نکردند.
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۱:۱۳ - ۱۳۹۵/۱۰/۱۲
1
17
اين مردم خوب كه تو فضاي مجازي اينقدر تعصب مآبانه ابراز احساسات ميكنند همون مردمي هستند كه در برخورد هاي روز مره كوچكترين ترحمي ندارند . همون مردمي هستند كه بخيه يه بچه رو هم ميكشن . همون مردمي هستند كه براي يه ذره جاي پارك تا دم كشتن همديگه جلو ميرن . همون مردمي هستند كه براي بدهي و چك برگشتي طرف رو به زندان ميندازن حالا هم دلسوزيشون عود كرده
پاسخ ها
ناشناس
| United States of America |
۱۲:۲۲ - ۱۳۹۵/۱۰/۱۲
ما در کامنت گذاشتن ادمای خیلی خوبی میشیم.
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۱:۲۱ - ۱۳۹۵/۱۰/۱۲
1
14
تو فضاي مجازي خيلي دلسوزيم اما تو فضاي واقعي چقدر اداي بي رحم .
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۴:۵۸ - ۱۳۹۵/۱۰/۱۲
0
5
درسته واقعا ...چقدر مردم خوبي هستيم ما چقدرم احساساتي البته فقط تو فضاي مجازي ...
وزارت بهداشت غزه: ۹۱ درصد از ساکنان غزه در بحران غذایی قرار دارند آمریکا: دور تازه گفت‌وگوها با ایران به زودی برگزار می‌شود پوشش بیمه‌ای برای کارگران جانباخته فاقد بیمه در بندر شهید رجایی رئیس ستاد ارتش اسرائیل: در جنگ غزه تاوان سنگینی داده‌ایم جاده چالوس از ۲۱ تا ۳۱ اردیبهشت مسدود می‌شود آمریکای امروز: سرزمین ترس؛ مقاله ای نه چندان معمول در گاردین  عراقچی: بیش از هر زمان دیگری مصمم به دستیابی به یک توافق عادلانه و متوازن هستیم واکنش معاون دفتر رئیس جمهور به شایعه موافقت پزشکیان با ارسال پیامک حجاب ترامپ: والتز سفیر بعدی آمریکا در سازمان ملل خواهد شد اعزام نماینده ویژه رهبر معظم انقلاب به هرمزگان برای دلجویی از حادثه‌دیدگان بندر شهیدرجایی شناسایی ۲۹ نفر از جان باختگان حادثه انفجار در بندر شهید رجایی ترامپ: هر کسی که از ایران نفت بخرد، اجازه تجارت با آمریکا را نخواهد داشت تساوی چادرملو و فولاد/ هوادار سقوط کرد پیروزی شیرین پرسپولیس در رفسنجان کشته شدن دست‌کم ۱۰۱ نفر در درگیری‌های مناطق دروزنشین سوریه
نظرسنجی
به نظر شما هدف ستاد امر به معروف از ارسال پیامک های حجاب به موبایل های مردم چیست؟