با من خوب بود.
با او خوب بودم.
اما
درها و پنجرههایمان بسته ماندند.
مبادا یکدیگر را ببوییم.
-------------------------------------------------
از باجه ی تلفن
روی خط اعتباریام میآیم
خاموش
خط ثابتم را میگیرم
در دسترس نمیباشد
چه قدر این روزها به تنهاییام مشکوکم
-------------------------------------------------
مرگ یعنی
زندگی بعدی
خانه بعدی
اتاق بعدی
صندلی بعدی
تا خواستم بفهمم
کجای این قصه ایستاده ام
پیر زنی که این ها را می گفت
ایستگاه بعدی پیاده شد.
-------------------------------------------------
زندگی خیلی کوتاه است
قوانین را کنار بگذار
بدی ها را ببخش
آهسته و طولانی ببوس
یک عاشقِ واقعی باش
تا می توانی بخند
و هیچ وقت از چیزی که بر روی لبانت خنده نشانده
پشیمان نشو
-------------------------------------------------
رنجیدهام
دستم را در دستِ لحظه ات بگذار
که آغوشِ این شهر افق ندارد
که خواهش بزرگی ست
دلتنگ نبودن در کوچ
و آرزو یِ زیبائی ست
باز گشت.
-------------------------------------------------
ساحل که تو باشی
ترسی از صخره ها نیست
هزار بار به سویت
موج برمی دارم
سرم به سنگ می خورد اما
دوباره برمی گردم
دوباره برمی گردم
-------------------------------------------------
آدمها به همان خونسردی که آمده اند
چمدانشان را می بندند
و ناپدید می شوند
یکی در مه
یکی در غبار
یکی در باران
یکی در باد
و بی رحم ترینشان در برف
-------------------------------------------------
چه ناشکیبا دست خاک را رها کردی
تا هفت قطره باران
به شمع های نوروز تعارف کنی
نگاه آینه،
بوی عید می دهد
لبخند تو در دیوان حافظ معلق است.
-------------------------------------------------
شب ها بدون نام تو می آیند
و نبودنت، دیگر،
جای خالی ات را پرنمی کند
کاش چراغ ماه را خاموش می کردی،
شب را نمی دیدم.
-------------------------------------------------
آنقدر حقیقت داری
که رؤیای من از خواب می پرد
من از صبوری خاک عاشق ترم
بیا با هم جوانه کنیم
دلتنگی شاید زمستانی است
در انتظار یک لحظه بهار.
پربیننده ترین پست همین یک ساعت اخیر