پیراهن تنگ زندگی این روزها هر چه که می تواند به ثانیه های گذران عمر فشار می آورد، آن هم در روزگاری که راه شهادت باز؛ باز است و دوباره پل های زمین به بهشت عریض و کوتاه تر شده اند.
دیروز با همین چشم های خیس شاهد بودیم که پرواز کردن تنها ابزاری که می خواهد غیرت و اراده است.
همین دیروز بود که دست های مردم شهرم جعبه ای چوبی را مزین به پرچم مقدس جمهوری اسلامی را بالای سر گرفتند و به افتخار به دست آمده صاحب اش قبطه خوردند.
بله، دیروز مردم تهران دیدند که یکی از خادمین شان در شهرداری تهران بار از سفر زندگی گشود و بال از دو سو باز کرد و به آسمان رفت تا پیکر زمینی اش مدرسه ای باشد برای عاشقی.
و حالا باید منتظر بود تا عشق -مانند شمیمی که در فضا پخش می شود و صدایی که در آسمان منتشر می شود- تکثیر شود و همه جا را پر کند.
دیروز، شهرداری تهران وارد روزگار جدیدی شد، تازه انگار که شعله یک شمع هزار شمع دیگر را روشن کند، پیکر شهید محمدتقی ارغوانی یک شهر و خادمان ش را از خواب بیدار کرد. شک ندارم که این خورشید خیلی ها را از خواب بیدار می کند.
حالا پرچم افتخار شهرداری تهران بلند و بلند تر شده است، آنگونه که می بالیم به سهم خود در دفاع از حرم عمه سادات، حضرت زینب کبری سلام الله علیها.
و اما بعد...
برادر کوچکترم، امیرحسین ارغوانی، تو از امروز برادر تمام ما بچه های شهدا هستی، روی کمک برادران ات حساب کن، طوری که صدایت را غریبه ها نشنوند.
خانه را گرم کن، طوری که هر که از دور می بیند به "بل هم احیا" ایمان بیاورد و تردید نکن که پدرت قهرمان شهرداری تهران است، خداوند در انتخاب هایش اشتباه نمی کند.