دیدن کفشهای فرسوده در قدم زدنهای خسته،
غمگین ترین تصویر دنیا است عزیز
مخصوصا اگر آن کفشها که می بینی پای مردی باشد که پدرت است
__________________
لحظه به لحظه ی بودن باتورو دوره کردم،،، من خداروهم خسته کردم
__________________
دیگر نمی توانم بیقرارم…
خدایا… میخواهم اعتراف کنم دیگر نمیتوانم،
خسته ام من امانت دار خوبی نیستم
"مرا ازمن بگیر” مال خودت من نمیتوانم نگهش دارم….
__________________
قلب عزیزم……
لطفا خفه شو و تو همه کارها دخالت نکن……
همین که خون پمپاژ میکنی کافیه……
اگه هم خسته شدی اجباری به کار نیست…..
گفته ها و نگفته ها
__________________
خسته ام از تکرار شنیدن!
مواظب خودت باش،
تو اگر نگران حال من بودی!
که نمیرفتی
__________________
به بعضی ها چیزی نباید گفت :چون آدم فقط خودشو خسته می کنه
__________________
چقدر خسته ام
خسته از دلهره آینده
خسته از شرایطی که بهتر نمیشه
خسته از سرنوشتی که رقم خورده
خسته از انتظار بهبودی که بی گمان حاصل نمی شه
خسته ام بی نهایت خسته
__________________
دیگر از تنهایی خسته شده ام
به کلاغها زیر میزی میدهم
تا قصه ام را تمام کنند
__________________
کاش خرگوشی بودم ولی خودم بودم… خسته شدم از اینکه همش باید ماسک بزنم دروغ بگم وانمود کنم
دلم برای خودی واقعیم تنگشده… دلم می خواد فقط واسه دل خودم زندگی کنم
__________________
خدایا خسته ام خسته رفع خستگی را چه مرهم میکنی
__________________
عاشقش بودم کولش کردم که خسته نشه. پیاده که شدگفت :عجب خری بود
__________________
چه لحظه هایی با تو میگذره و نیستی
یه دنیا حرف واسه تو که نیستی
چه آرزوی محالی چه زندگی بیستی
رفتی خسته شدی واسه من نیستی
چه تلخه وقتی نزدیک منی و پیشم نیستی
چه احساس تلخی نه ازت بگیرم چه ریسکی
__________________
خسته ام!
نه اینکه کوه کنده باشم، نه
دل کنده ام
__________________
زندگی باید کرد گاه با گلی سرخ گاه با یک دل بی قرار/گاه باید رویید در پس یک باران گاه باید خندید با غمی بی پایان
__________________
یه روزی خسته میشی از پرسه و ولگردی
یا پشیمون میشی از اینکه منو ول کردی
تازه خواستم پر بگیرم ک شکستی بالمو
تو که جایه زانو هام نیستی بفهمی حالمو
__________________
مهلت بده میروم
فقط پایت رو بردار تا غرورم را جمع کنم
__________________
وای که انتظار میکشه منو
دل بی قرار میکشه منو
وای وای میکشه منو
آرزوی یار میکشه منو
__________________
وقتی رفتی تا آخر برو
وقتی "ماندی تا آخر بمان
این تن خسته ست!
از نیمه رفتن ها
از نیمه ماندن ها
__________________
رهایی وهم است نازنین
زیرا تا زمانی که گام برمی داری.
هنوز نرسیده ای.
جست و جو فریبی بیش نیست.
زیرا تا زمانی که می جویی،
هنوز نیافته ای.
همه ی بیقراری های تو،
از طلب قرار تو بر می خیزد.
طالب بی قرار شو
و دست از جستجو بدار
__________________
وقتی قرار شد من بی قرار تو باشم, ناگهان تو تنها قراره زندگیم شدی
__________________
بعضی ها فقط برای این می آیند
که عاشقمان کنند و بی قرار
یک مشت خاطره به آغوشمان بریزند و بروند
و با هرچه یادمان داده اند, تنهایمان بگذارند
بعضی ها فقط می آیند که زود بروند
که داغ شوند و روی دلمان بمانند
__________________
قطره های اشک بی قرار نوازشگر گونه هایم است، چه کنم که اشک قشنگترین بهانه است برای گفتن از بی تو بودن، برای بیان دلتنگی و برای بیان غربت
__________________
دیگر چرا به فصل نگاهت بهار نیست؟
چشمت برای دیدن من بی قرار نیست؟
افتادم چو اشک از چشمانت ای دریغ!
دیگر مرا به چشم تو هم اعتبارنیست
__________________
دیدار شما ارزوی قبلی ماست
روابط عمومی چشمان بی قرار
__________________
عشوه نکرده می کشی عاشق جان نثار را/عشوه کنی چه می شود این دل بی قرار را
__________________
تا کجای قصه باید ز دلتنگی نوشت؟
تا به کی بازیچه بودن توی دست سرنوشت؟
تا به کی با ضربه های درد باید رام شد؟
یا فقط با گریه های بی قرار آرام شد؟
بهر دیدار محبت تابه کی در انتظار؟
خسته ام از زندگی با غصه های بیشمار
__________________
چه دشوار است انتظار عشق از کسی داشتن که لبخندهایت را نه از سر محبت بلکه از سر نیاز، سکوتت را نه به پای حرمت بلکه به پای نفهمیت، عاشقانه هایت را نه از سر عشق بلکه از سر عادت، و تپش قلب بی قرار از عشقت را نه از تنفس عشق، بلکه از سر شهوت بداند
__________________
در ناامیدی بسی امید است
تلویزیون ما سیاه و سفید است
توانا بودهر که با ما بود
که بی ما دلش پر ز غوغابود
چو عضوی به درد آورد روزگار
زخنده دگر عضوها را کند بی قرار
خدا گر ببندد زه حکمت دری
ز رحمت زند قفل محکمتری