۱۴ ارديبهشت ۱۴۰۴
به روز شده در: ۱۴ ارديبهشت ۱۴۰۴ - ۱۰:۰۳
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۳۷۲۹۸۷
تاریخ انتشار: ۱۲:۳۷ - ۰۶-۱۰-۱۳۹۳
کد ۳۷۲۹۸۷
انتشار: ۱۲:۳۷ - ۰۶-۱۰-۱۳۹۳

سوریه: زندگی در مرکز دمشق آرام‌آرام بهتر می‌شود

چندی پیش برگشتم که بیرون‌شان کنم و خانه‌ام را پس بگیرم. بعد از ۱۵ روز پرماجرا موفق شدم. در سوریه بعضی چیزها به‌طرز غریبی سریع انجام می‌شود. یک روز قاضی را می‌بینید، روز بعد می‌آید خانه را می‌بیند – بدون پول.
دیانا دارک چندی پیش از لندن به سوریه برگشت تا خانه‌اش را از چنگ سودجویان در بیاورد. وقتی رسید، دید همسایه‌ها و آشناهایش خندان هستند، خیلی بهتر از آن که فکرش را می‌کرد:

سوریه: زندگی در مرکز دمشق آرام‌آرام بهتر می‌شود

به گزارش بی  بی سی، هیچ در دمشق آن‌جور که فکر می‌کردم نبود. مطمئن بودم خوراکی کم است. با خودم عهد کرده بودم تا آنجا هستم کم بخورم. وقتی رسیدم دیدم در حومه‌ها که تحت محاصره‌اند قحطی‌ است، اما بازارچه‌های وسط شهر از خوردنی لبریزند.

میوه‌فروش‌های شارع الامین موزهای سومالی را تلبنار کرده‌اند، قفسه‌های ادویه‌فروش‌های بزوریه پر است از زعفران اعلای ایران و گردوی افغانستان، ... هم همه‌جا هست. قیمت‌ها بالاتر از قبل است، اما همچنان بیشتر مردم می‌توانند بخرند.

کنار همه خیابان‌ها، وسط ایست‌های بازرسی و مردان تا‌دندان‌مسلح، دست‌فروش‌ها، ثعلب داغ حلب می‌فروشند. کافه‌ها و قنادی‌ها پر از شیرینی است. بستنی‌فروشی معروف بکداش مثل همیشه شلوغ است.

از روی پیاده‌روها که با ته‌سیگار فرش شده می‌شود فرض کرد در این شهر سیگاری، مردم حتی از قبل هم بیشتر سیگار می‌کشند. مغازه‌های میدان سوق الحمیدیه – با لباس‌زیرهای پرزرق‌وبرق‌شان – مثل همیشه پر از مشتری است. برعکس خیابان‌های مشابه لندن، آدم حتی یک مغازه هم نمی‌بیند که تعطیل شده باشد.

البته گاه وسط روز، یا در طول شب، صدای خمپاره می‌آید – و آن‌قدر بلند هست که آدم را اذیت کند.

سوریه: زندگی در مرکز دمشق آرام‌آرام بهتر می‌شود


سوریه: زندگی در مرکز دمشق آرام‌آرام بهتر می‌شود

با این حال، هر طور حساب کنیم، سروصدا به مراتب کمتر از یک سال پیش است. از این نظر می‌شود گفت زندگی در مرکز دمشق آرام‌آرام بهتر می‌شود. اما از جنبه‌های دیگر به مرور بدتر می‌شود.

به‌جز ۳.۵ میلیون نفری که به خارج کشور پناه برده‌اند، ۷.۵ میلیون نفر هم داخل کشور آواره شده‌اند – روی هم می‌شوند حدود نیمی از جمعیت سوریه. خانه‌هایی که خالی مانده، آن‌ها که با خاک یکسان نشده، هر آن ممکن است اشغال شود. مالک معمولا نمی‌داند چه کسی خانه‌اش را صاحب شده. رفتن و پرسیدن هم خطرناک‌تر از این حرف‌هاست.

در موارد بسیاری، که البته به ندرت گزارش می‌شود، سودجویان خانه‌ها را غصب می‌کنند و از مالکان غایب یا کسانی که زورشان به آنها نمی‌رسد، سوءاستفاده می‌کنند.

خانه خود من یکی از این نمونه‌هاست. خانه در محله مسلمان نشین شهر قدیمی دمشق واقع است. سال ۲۰۰۵ خریدم‌اش و مرمت‌اش کردم. از چند ماه پیش دست سودجوهاست.

بیش از دو سال، از تابستان ۲۰۱۲ تا تابستان ۲۰۱۴، خانه‌ را به دوست‌هایی داده بودم که خانه‌های خودشان در حومه دمشق ویران شده بود. اما بعد وکیل سابق‌ام و مالک قبلی، آنها را بیرون کردند که خانه را بالا بکشند، نصف نصف.

چندی پیش برگشتم که بیرون‌شان کنم و خانه‌ام را پس بگیرم. بعد از ۱۵ روز پرماجرا موفق شدم. در سوریه بعضی چیزها به‌طرز غریبی سریع انجام می‌شود. یک روز قاضی را می‌بینید، روز بعد می‌آید خانه را می‌بیند – بدون پول.

در این ۱۵ روز لحظه‌های هیجان‌انگیز زیاد داشتیم: دو بار دزدی، شش بار عوض کردن قفل، نصب دو در آهنی، و رسوا شدن گزارش امنیتی جعلی که به کمک‌اش دوستانم را از خانه بیرون کرده بودند. البته فقط مدرک جعلی نبود. یک ژنرال جعلی هم – با یک سند مالکیت ۲۵ ساله – برای‌شان نقش بازی کرده بود – و یک مادر بعثی با نوزادش.

سوریه: زندگی در مرکز دمشق آرام‌آرام بهتر می‌شود

اما در کنار همه این‌ها، زندگی از خیلی جهات هم روال عادی همیشگی‌اش را دارد: یک بار با دوست پنجاه‌واندی ساله‌ام که ماشین‌اش بی‌خود و بی‌جهت در پرتاب خمپاره از بین رفته بود، غذا می‌خوردیم. تعریف می‌کرد چطور خواهرزاده ۱۶ ساله‌اش را که در ارکستر ساز می‌زند، با تاکسی می‌برد سالن اپرا که یک وقت نگیرند ببرندش سربازی. می‌گفت دم هر ایست بازرسی ویولن سل خواهرزاده را محکم می‌چسبیده که سربازها برندارند.
ایست‌های بازرسی و بلوک‌های بتونی همه‌جای شهر به چشم می‌خورد، مثل این‌جا در میدان یوسف العظما

دوست دیگری دارم که در اداره برق ملی کار می‌کند. کارش تعمیر کابل‌هایی‌ست که در درگیری‌ها آسیب دیده. یک روز با خانواده‌اش در خانه‌شان ناهار می‌خوردیم. تعریف کرد چطور یکی از اعضای تیم‌اش جلوی چشمش روی مین رفته و تکه‌تکه شده – و چشم مردی که کنار او ایستاده بوده از کاسه درآمده.

او خودش خوش‌شانس بوده. فقط یک ترکش به روده‌اش می‌خورد، دو هفته بیمارستان می‌خوابد، دو هفته در خانه استراحت می‌کند و یک راست برمی‌گردد سر کار. موضع‌اش هم ساده و روشن است: هرکس زیرساخت‌های سوریه ‌را خراب می‌کند، در واقع دارد به سوری‌ها آسیب می‌زند.

کوچه پس‌کوچه‌های شهر قدیمی پر از بچه‌هاست که فوتبال بازی می‌کنند. خیلی‌هاشان کنار خانه من مدرسه می‌روند.

جمعیت شهر به‌خاطر آواره‌های داخلی آن قدر زیاد شده (از ۴ میلیون به ۷ میلیون) که این بچه‌ها از ساعت ۱۱ تا ۳ بعداز‌ظهر مدرسه می‌روند. یک شیفت قبل از ‌آنهاست و یک شیفت بعدشان. در هر کلاس ۶۰-۵۰ نفر اند، اما چیزی از شوق‌شان برای درس و مشق کم نشده.

اوایل ماه دسامبر یک نمایشگاه بهداشت و سلامتی پوست در دمشق برگزار شد

سوریه: زندگی در مرکز دمشق آرام‌آرام بهتر می‌شود

تنها خارجی‌هایی که این مدت دیدم شیعه‌های عراقی بودند، زنان و مردانی که برای زیارت آمده بودند – با یک راهنما که یک تابلوی گرد نارنجی دست‌اش بود.

یکی از دوستان قدیمی که در وزارت گردشگری کار می‌کند و همچنان هر روز سر کار می‌رود، می‌گفت تنها چیزی که از گردشگری سوریه مانده همین سفرهای زیارتی‌ است. حدود ۲۰۰ هزار نفر در سال. در حالی‌که سال ۲۰۱۰ حدود ۸.۲ میلیون نفر گردشگر به سوریه آمده بودند. دوستم البته موضع سیاسی ندارد. صرفا انتخاب کرده بماند و کارش را به بهترین نحوی که می‌تواند بکند – مثل میلیون‌ها سوری دیگر.

آن‌طور که دوستان موثق می‌گفتند، همه‌جای کشور، حتی در رقع که دست دولت اسلامی است، کارمندان دولت سر موعد حقوق‌شان را مستقیم از دستگاه‌های خودپرداز می‌گیرند. ظاهرا آن روزها جلوی هر بانک صفی طولانی از کارمندان تشکیل می‌شود.

دو شب آخر اقامتم در دمشق بالاخره در خانه خودم خوابیدم، در شهر قدیمی. همان دو شب کافی بود که بفهمم بقیه هر روز چه می‌کشند: چهار ساعت برق در روز، بدون گاز، بدون آب گرم، حتی آب سرد کم.

هر روز باید در سرمای صبح می‌رفتم آن‌طرف حیات که با آب یخ دست و صورتم را بشویم. سخت بود، اما به‌طرز غریبی فرح‌بخش هم بود. تصور این‌که دور تا دور همسایه‌های مهربانی هستند که حواس‌شان به تو هست، دل آدم را گرم می‌کرد. بدون آن‌ها هرگز نمی‌توانستم خانه‌ام را پس بگیرم. در هر مرحله مراقبم بودند، کمکم کردند.

در موقعیت‌های بحرانی آدم‌ها بهترین و بدترین روی‌شان را نشان می‌دهند. چیزی که در دمشق توجهم را جلب کرد این بود که یک حس محبت حقیقی، یک حس مشترک انسانی و یک حس طنز فوق‌العاده همچنان در شهر جاری‌ است. شهروندان عادی سوری آن‌چه از دست‌شان برمی‌آيد می‌کنند که با بی‌اخلاقی و فساد بجنگند. روحیه‌ها، به‌رغم همه آن‌چه گفتم، بالاست. خنده سرپا نگه داشته‌شان.

حتی یک بار نشنیدم کسی از فرقه‌گرایی حرف بزند. "داعش" – کلمه‌ای که از حروف اول کلمات اسم دولت اسلامی در زبان عربی درست شده – برای مردم مثل فحش است. همه آن را محکوم می‌دانند و غیرقابل قبول.

چند وقت دیگر جنگ پنج ساله می‌شود. آدم‌های فرصت‌طلب و طماع به‌مرور در جامعه بیشتر می‌شود. معلوم نیست فضای دوستانه و هم‌بستگی محله‌هایی مثل محله من تا کی دوام می‌آورد. فقط این‌قدر می‌توانم بگویم که بعد از دو هفته‌ای که دمشق بودم، بسیار خوش‌بین‌تر از قبل‌ام.

سوریه کشوری‌ است با هزاران بنا و مکان تاریخی. جنگ این میراث فرهنگی را تخریب و گاه نابود کرده. خیلی‌ چیزها هم به تاراج رفته. با این حال داوطلبان بسیاری هرچه در توان دارند گذاشته‌اند که آسیب‌ها را ثبت کنند و هویت فرهنگی کشورشان را از نابود کامل نجات بدهند.

دیانا دارک، نویسنده کتاب "خانه‌ام در دمشق؛ نگاهی از درون به انقلاب سوریه" است. او عرب زبان است و بیش از سی سال سابقه در گزارش از خاورمیانه دارد.
ارسال به دوستان