خیلی چیزها دیگر شبیه روز اولش نمی شود. تصور آدم ها از یکدیگر شبیه شیشه می ماند وقتی که ترک بردارد، برداشته است دیگر، کاری نمی شود کرد. خودم را کنار خرده شیشه های کنار خیابان دیدم، این من بودم یا تصور شکسته شده من در ذهن تو؟
چه زود شکسته می شوم، چه زود شکسته می شوی و چه ظریفیم ما!! آنقدر ظریف که حتی با نگاهی ترک برمیداریم. این ترک برداشتن دلیل نمی خواهد اتفاق است دیگر، اما نقطه خراشنده ماجرا در تکرار رفتارهای شکننده است. آنقدر ترک برمیدارم آنقدر ترک برمیداری، که ذهن یکدیگر را می شکافیم.
بعد از شکافتن افکارمان دنبال چیزی هستیم که این خلاء را پر کنیم و اینگونه است که همیشه در پی رفتار دیگری هستیم و هیچ چیز ارضایمان نمی کند.
گاهی اوقات این شکافتن ها و شکستن ها تا گور هم ادامه دارد. آنقدر ادامه دارد که خرده های شخصیتمان را در گور می نهند و انسان می پندارنش...
راستش را بخواهی، چاره فاصله است و حفظ حریم. اگر به حریم خصوصی افکار یکدیگر وارد نشویم و اندکی خود را به حال خود رها کنیم شاید خیلی از این ترک ها اتفاق نیوفتد و شکافی از هم باقی نگذاریم.
میدانی دلبندم، هر قدر عزیزتر باشی تیزتر شکاف میزنی و من از همین غمگینم!!
هیچ چیز شبیه روز اول نمی شود، شبیه روزی که در آیینه تمام قدی صاف و درخشان ا روبه روی هم می ایستیم و همدیگر را پیغمبر و فرشته می پنداریم. ترک ها به مرور زمان سیقل می خورند اما تکه شیشه های خرد شده تیزتر می برند... و من چقدر غمگینم که تمام زخم های عمیق زندگی مان از نزدیکترین هاست... خیلی نزدیک، خیلی...
*این تو صرفا یک مخاطب خاص ندارد، همه اطرافیان من حتی آنهایی که در همان خیابان از کنار من رد می شوند، در همین تو خلاصه می شوند، اما بعضی "تو" ها از جنس دیگریست...
منبع:
وبلاگ کوچ