پنجشنبه گذشته بود که برای اختتامیه جشنواره شهرنگار و مراسم تجلیل از سید جلال فیاضی که انصافا به گردن خیلی از رسانه ای حق دارد به مشهد رفته بودم. ازهتل که بیرون آمدم چند تاکسی مقابل هتل منتظر مسافر بودند که بالاخره قرار شد یکی از آنها که پیرمردی بود با هفت هزار تومان من را به مقصدم برساند.
سوار ماشین که شدم از کرایه های بالا گله کردم که راننده تاکسی با لهجه شیرین مشهدی گفت: نه عزیزم من که نمی خوام پول اضافه بگیرم، من شما رو دوست دارم، شما منو دوست داری؛ من به شما و خانواده شما احترام می ذارم شما هم به من و خانواده من احترام میذاری، ما دوستیم مسلمونیم...
کلا آدم خوشحال و خوش قلبی بود. وارد خیابان امام رضا(ع) شدیم، چشمش که به حرم افتاد "السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا" گفت و دستش رو بالا گرفت و ادامه داد: خدایا شکرت، هیچ کس رو از این درگاه نا امید نکن.
در راه از همه جا صحبت می کرد البته صحبت هاش بسیار شیرین بود و مثل خیلی ها آزار دهنده نبود. ریش تراشش رو دستش گرفته بود هی پشت فرمان ماشین باهاش ور می رفت. می گفت: اینو می بینی دیشب خریدم یه بار ریشم رو زدم، خراب شده. یه کاری نمی کنن آدم بگه خدا پدرشونو بیامرزه. خب یه 500 تومن بیشتر بگیر یه چیز بهتر درست کن که جنس ایرانی خوب باشه مردم بخرن یه دعا پشت سرت بکنن!
جلوتر که رفتیم رسیدیم به یک میدان بزرگ در یک بزرگراه که اسمش را نفهمیدم اما مشخص بود اخیرا توسط شهرداری احداث شده. میدان زیبایی بود و بسیار عظیم، اینجا بود که دوست راننده مان باز هم صحبتش گل کرد و گفت: بیا! همش میگن جمهوری اسلامی بد بد، بابا خوبی ام داره دیگه، خب این پل به این قشنگی، خوبی، آدم کیف می کنه، چرا خوبیاشو نمی گین، همش هی بد بد بد بد...
ادامه داد: الان همین اجلاس میگن 100 میلیارد خرج شده. منتظر بودم شروع کنه به فحش دادن که گفت: خب بابا میدونی چقدر برای مملکت خوبه این همه آدم میان میرن، همه میگن بابا اینا رو ببین تحریمن چه برو بیایی دارن! این همه دوست دارن، پس معلومه تحریمها کاری نمی تونه بکنه تازه حمله ام بهش نمی شه کرد.
نگاهی به من کرد و با همون لهجه مشهدی اش گفت: الان یه همسایه داریم، زنِ طلاق گرفته تنهاست، هفته ای سه بار دزد می زنه به خونش، خب برای اینکه همه میدونن تنهاست کاری نمی تونه بکنه؛ اما من سه تا پسر رشید دارم کلی برو بیا دارم، کی جرأت می کنه بیاد خونه من دزدی!
گفتم: خدا حفظشون کنه راست می گین، تازه انصافا 100 میلیارد برای مملکت ما که پولی نیست، الان یه ساختمون بزرگ تو تهران همین حدود خرید فروش میشه.
گفت: خدا پدرتو بیامرزه، همین!
بعد از مدتها بود که نفسی کشیدم. بالاخره با یکی از مردم یه جا نشستم که شروع نکرد به غر زدن و نق زدن از اینو و اون خلاصه همه چیز.
پیش خودم فکر می کردم واقعا خیلی از این تحصیلکرده های روشنفکر نمای ما که کلا کارشون اینه که با یک ژست "همه چیز دانی" به همه چیز انتقاد کنن که مثلا بگویند خیلی میفهمند، اندازه این پیرمرد راننده تاکسی هم درک سیاسی ندارند.
خلاصه پیاده شدم و هزار تومان بیشتر بهش کرایه دادم و کلی تشکر کرد، انصافا آن مسیر را در تهران زیر 10 هزارتومان نمی شد رفت.
منبع:
وبلاگ هادی شریفی