
اوايل دسامبر 2011 رهبران اتحاديه اروپا با هدايت صدراعظم آلمان و رئيس جمهوري فرانسه در بروكسل گرد آمدند تا آخرين پيشنهادات و تصميمات خود را براي حفظ يورو و حل مشكلات اتحاديه اروپا ارائه نمايند.
اين اجلاس شايد جدي ترين گردهمايي پس از چند جلسه متوالي بود كه وجود بحران را تاييد مي كرد.
براي ريشه يابي درد اتحاديه اروپا و يورو ناچاريم نقبي به تاريخ بزنيم.
بيش از نيم قرن پيش بود كه رهبران وقت دو كشور فرانسه و آلمان غربي پايه هاي اوليه اتحاديه اروپاي غربي را بنيان نهاده و بعد كشورهاي ديگري مانند هلند، بلژيك، ايتاليا و ... اتحاديه را تكميل كردند.
اين سازمان در واقع به عنوان راهي براي توسعه اقتصادي كشورهاي اروپاي غربي و در حقيقت به عنوان سدي در برابر گسترش سوسياليسم اتحاد جماهير شوروي و كشورهاي اروپاي شرقي در نظر گرفته شده بود.
در آن روزها ، جنگ سرد در اوج خود بود و هر بلوك سياسي و اقتصادي مي خواست توانايي هاي خود در ابعاد مختلف را به رخ ديگري بكشد.
عرصه خاصي هم براي اينكار مطرح نبود، مثلا درو كردن مدال هاي رنگين توسط ورزشكاران آزمايشگاهي اروپاي شرقي در مسابقات بين المللي، موفقيت نظام سوسياليستي محسوب مي گرديد، يا بخشي از صنعت آلمان غربي و فرانسه بعنوان پيشرو صنايع جهان ، نشانه موفقيت ليبرال دمكراسي غرب اروپا بود.
در عين حال سياست نهايي اتحاديه اروپا، گسترش جغرافيايي اروپاي غربي بود و بدنبال اين وضعيت طرح پول واحد اروپايي (يورو) هم ارائه و بانك مركزي اروپا در دهه نود ميلادي تاسيس گرديد.
پس از فروپاشي اتحاد جماهير شوروي و كشورهاي عضو پيمان ورشو و الحاق شرق و غرب آلمان، ممالك عضو اتحاديه اروپايي با تصميمات سريع و شايد احساسي و هيجاني، دعوت نامه هاي فوري براي كشورهاي شرق اروپا ارسال داشته و با هدف گسترش و بزرگ شدن اروپا و شايد براي رقابت نهايي با ايالات متحده آمريكا، چندين كشور را به عضويت اتحاديه در آوردند بدون اينكه در نظر بگيرند كه آيا مردم اين كشورهاي تازه از بند رسته، فرهنگ مسئوليت پذيري را آموخته اند و آيا بخش توسعه نيافته اجتماعي و آموزشي آن كشورها مي تواند در موقعيت تازه، به توسعه اتحاديه كمك كند؟
به هر صورت با اصرار دو دولت آلمان و فرانسه و ديگر اعضا، كشورهاي شرق اروپا با پيشينه سيستم اقتصادي متمركز و دولتي، با كشورهاي اروپاي غربي دور هم جمع شده و يا به عبارتي موزائيك وار كنار هم چيده شدند.
تعجب آور اينكه كشور آلمان اين جمله مشهور بيسمارك رهبر بزرگش كه " اروپا فقط در شكل جغرافيايي مي تواند وجود داشته باشد" را فراموش كرده بود.
به نظر نگارنده زمينه هاي اصلي يا بستر بوجود آمدن اتحاديه اروپا در 60سال گذشته وجود و هجوم سنگين ايدئولوژي سوسياليسم و تصميم به صدور آن از طرف شوروي و بلوك شرق به سوي غرب بود. كشورهاي ليبرال دمكرات اروپا با كمك آمريكا تلاش كردند با تاسيس اتحاديه اروپاي غربي سدي در برابر اين هجوم بسازند و با تقويت زيرساخت هاي اقتصادي و ارتقاء فرهنگ مشاركت به رقيبي پرقدرت تبديل شوند كه البته تا حدودي موفق شدند،اگرچه سيستم اقتصادي شبه سوسياليستي برخي كشورهاي شمال اروپا جاي بحث دارد كه در اين مقال نمي گنجد.
با این حال همانطور كه ذكر شد حال با از بين رفتن بلوك كمونيستي ضرورت وجودي اتحاديه اروپايي هم از بين رفته است.
مساله ديگر كه ضد اتحاد است، مساله قوميت گرايي در برخي كشورهاي اروپايي است. هنوز كشتار بوسنييايي ها و كرووات ها توسط صرب ها پس از متلاشي شدن يوگسلاوي را فراموش نكرده ايم، هنوز محل زندگي آلبانيايي تبارها در كوزوو بوي خون مي دهد. هنوز كشور تركيه، با آن رشد اقتصادي قابل توجهش فقط بدليل داشتن بيشترين جمعيت مسلمان نمي تواند به عضويت اتحاديه درآيد، در عوض برخي كشورهايي از شرق اروپا فورا به عضويت پذيرفته مي شوند.
باور داريم كه توسعه اقتصادي بدون پرداختن به توسعه اجتماعي، فرهنگي و سياسي امكان پذير يا قابل دوام نيست. در اروپا هنوز بحث خودي و غيرخودي وجود دارد. بعنوان مثال در سيستم حاكم بر آمريكا شخصي مانند باراك حسين اوباما در سير تحول و ارتقاء فردي و اجتماعي و علمي و حزبي خود در حال كه از پدري آفريقايي و مادري آمريكايي متولد شده مي تواند تا رده رياست جمهوري برسد، در حاليكه در برخي كشورهاي اروپايي هنوز هم اشخاصي كه نسل سوم مهاجرين محسوب مي شوند نمي توانند حتي وزير بشوند. هنوز تعصبات رنگ و نژاد و خاستگاه مليتي در رشد اجتماعي و اقتصادي افراد تاثيرات جدي و تعيين كننده دارد.
از طرفي گروهي از كشورهاي ديگر عضو اتحاديه مانند يونان و ايتاليا هنوز در تاريخ گذشته خود سير مي كنند.
يونان چند سال پيش و در شروع هزاره سوم ميلادي اولين المپيك را برگزار كرد تا مثلا نوستالژي المپيك باستاني را زنده كند.
همان موقع اقتصاددانان هشدار دادند كه اقتصاد يونان با اين امكانات و وجود مردم مسئوليت ناپذير و رنگ و لعاب اقتصاد متمركز و تفكرات شبه سوسياليستي، تاب تحمل هزينه ها را ندارد . مضافا اينكه قدمت وجودي يك كشور كه نمي تواند دليل برتري آن باشد، اتفاقا از قديم گفته اند درختي كه ريشه طولاني و تنومند داشته باشد، شاخ و برگهايش كوچك خواهد بود و ديديم كه اقتصاد يونان در همين اواخر چقدر مشكل آفرين شده است و الان هم به دليل پايين بودن فرهنگ مسئوليت پذيري مردمش و عافيت طلب بودن نخبگان و رهبرانش در باتلاقي قرار گرفته اند كه مي تواند ديگران را هم، كه دستش را گرفته اند، با خود غرق كند.
وضعيت كشورهاي ايتاليا، ايرلند، پرتقال و اسپانيا هم به همين شكل است.
نگارنده بر اين باور است كه كشورهاي عضو اتحاديه اروپا با پيشينه خاص اقتصادي، فرهنگي و مطالبات متفاوت دور هم جمع شده اند، واقعيت اينست كه اسپانيايي، آلماني يا فرانسوي هنوز خود را اروپايي نمي داند. اين ملل با داشتن فرهنگ هاي مختلف ( شرق اروپا ـ غرب اروپا) و بويژه كشورهاي از بند كمونيسم رسته شرق اروپا، كه در اقتصاد دولتي و متمركز پرورش يافته اند و داراي مردمي مسئوليت ناپذير و تنبل هستند و نمي توانند به عنوان اروپايي راه توسعه همه جانبه را هموار سازند. زمان زيادي، شايد چندين نسل لازم است تا عادات، آيين ها، رفتارها و فرهنگ مردم عوض شود.
به رهبران و نخبگان آلمان و فرانسه مي شود پيشنهاد كرد كه با برنامه هاي دستوري نمي توان اروپاي متحد را نگهداشت، يورو بيمار است و شايد نخبگان انگليس در اجلاس اخير اين موضوع را بهتر از ديگران فهميدند.
بنابراين بهتر است قبول كنند كه به اين شكل نمي توان اروپاي متحد را حفظ كرد و بهتر است بپذيرند كه شرايط عوض شده و اميدي به ماندگاري يورو و وحدت اروپا نيست. شايد بازگشت به چند دهه پيش بهترين راه حل باشد.
و در انتها با كلامي از فيلسوف ايراني سخن را بپايان مي بريم :
" هميشه لحظه اي وجود دارد كه هر دولتمردي بايد تن به مصالحه بدهد، از تنگنا بيرون آيد و طلسم بنياد گرايي را بشكند، تا از افتادن در دام گفته هاي خود، از گم كردن حس واقعيت، از كنار كشيدن و سرانجام از به بار آوردن شر بيشتر به جاي خير جلوگيري كند. گاهي تسليم شدن به واقعيت، هر قدر هم كه دردناك باشد، شجاعت بيشتري ميخواهد تا آن كه انسان به بهانه وفاداری خود تا آخر بر سر حرف خويش باقي بماند".