۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۴
به روز شده در: ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۴ - ۱۴:۲۷
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۱۷۷۵۵۷
تاریخ انتشار: ۱۸:۰۳ - ۲۶-۰۵-۱۳۹۰
کد ۱۷۷۵۵۷
انتشار: ۱۸:۰۳ - ۲۶-۰۵-۱۳۹۰

حاشيه‌هاي ديدار شعرا با رهبر انقلاب: يك غصه‌اي شده در دل ما ماجراي عزيزي

محسن مؤمني هم آمد گزارش گذرايي از حضور شعراي افغان داد و اسم‌هايشان را هم گفت. وسط اسم‌ها رهبر پرسيد: آقاي كاظمي هم آمده؟ مؤمني تأييد كرد. رهبر پرسيد: الان كجاست؟ طولي نكشيد كه كاظمي را پيدا كردند و آوردند پيش ايشان پاي سفره شام.
در ميان همان تعارفات معمول جعفريان درباره‌ احمد عزيزي چيزي گفت. رهبر معظم گفت: خدا إن‌شاءالله عزيزي را شفا بدهد. يك غصه‌اي شده در دل ما ماجراي عزيزي.

به گزارش پايگاه اطلاع‌رساني دفتر حفظ و نشر اثار حضرت آيت‌الله خامنه‌اي، در روزهايي كه روزه‌اش 15-16 ساعت طول مي‌كشد، زور دارد آدم يكي دو ساعت مانده به اذان مغرب، از سمت در غربي بيت بيايد كه از در شرقي در انتهاي خيابان فلسطين داخل بشود و بشنود: بايد از در غربي وارد شويد. سعيِ بين در غربي-شرقي، شمالي-جنوبي... يك فريضه‌ي گاه‌گاهي ماست براي ورود به بيت. خدا از ما قبول كند.

در اتاقك نگهباني درِ فلسطين منتظر ايستاده بوديم تا نگهبان با مركز درباره‌ وجود و تأييد اسم‌ها استعلام كند كه مردي گذشته از سن ميانسالي ولي قد بلند و آراسته وارد شد. معلوم شد چند دقيقه‌ قبل هم داخل اتاق بوده و خوشش نيامده كه گفته‌اند برود از در غربي وارد شود. دانه‌هاي درشت عرق روي پيشاني و دو طرف سرش كه كم‌مو شده بود برق مي‌زد. نور آفتاب هم كم‌رمق و مايل از غرب، دانه‌هاي عرق را نورپردازي كرده بود. مرد كه لهجه‌ي شهرستاني داشت كلافه بود.

با خودش غرولند مي‌كرد. نگهبان كارت ورود از او مي‌خواست و او نداشت. كارت‌ها دست مسئولين اجرايي جلسه بود كه كنار در غربي مستقر بودند. نگهبان فهميده بود كار مرد شاعر شهرستاني را بايد حل كند و او به در غربي نخواهد رفت. تلفن را برداشت و بعد از گفت‌و‌گويي از مرد پرسيد: حاج آقا اسم شما؟
مرد جواب داد: ناقوس!
نگهبان تعجب كرد و دوباره پرسيد: اسمتان؟
مرد با اعتماد به نفس گفت: «ناقوس. همه مي‌شناسند، تخلصمه. همينو بگو... يا اگر نميدونه بگو يوسفي، حسين يوسفي.»

مرد باحال بود. اين اعتماد به نفسش برايم خيلي جالب بود. فكر مي‌كرد همه بايد تخلصش را بدانند. توي اين فكرها بودم كه ديدم نامه‌ پاره و مچاله‌اي را درآورده و با خودش مي‌گويد: من از آقاي فلاني دعوت‌نامه دارم. بعد صدايش را بلندتر كرد و گفت: «اگه نميشه برم اشكال نداره، فقط فلاني رو صدا كن من چند تا حرف درشت بهش بزنم تا دلم خالي بشه و برم.»

ما تصميم گرفتيم برويم در غربي؛ داشت دير مي‌شد.

وارد حياط پشت حسينيه كه مي‌شوم جماعت شعرا را مي‌بينم كه گوش تا گوش نشسته‌اند و هر چندنفر با هم گعده گرفته‌اند. شعرا در صفوف نماز نشسته‌اند هرچند نيم‌ساعتي مانده تا نماز. صندلي رهبر هم جلوي صف‌هاست. مثل پارسال محسن مؤمني به عنوان رئيس حوزه‌ هنري و ميزبان اين برنامه در ورودي حياط ايستاده و به واردين خوش‌آمد مي‌گويد. سر مي‌چرخانم. آقاي ناقوس را مي‌بينم كه در صف اول نشسته. از آثار برافروختگي نشاني به صورتش نمانده. دست هركس را كه نگاه مي‌كنم كتاب و كاغذ مي‌بينم و وقتي در ديداري تكرارشونده مثل اين‌، شركت‌كنندگان كاري را (دادن كتاب به رهبر) تكرار مي‌كنند يعني آثار و نتايجش را تجربه كرده‌اند.
محافظ‌ها در عين جديت، مهرباني عجيبي دارند. براي يك حاشيه‌نويس و خبرنگار هيچ چيز بهتر از سهل‌گيري محافظ نيست!

سلام و عليك و گپ و گفتم با آقاي مؤمني رسيد به اين‌جا كه او از حضور چند شاعر فارسي‌زبان تاجيك و افغان در برنامه گفت: صادق عصيان از مزار شريف، فضل‌الله قدسي از بلخ، ابراهيم اميني شاعر جوان كابلي و جنيد شاعر افغاني مقيم آمريكا همين‌طور محمدعلي عجمي از تاجيكستان. گفتم چه كار خوب و فكر بكري كرديد كه اين مجلس شعر را فراجغرافيايي كرديد. مؤمني جواب داد: ايده و پيشنهادش براي خود رهبر انقلاب است.

ميرشكاك وارد محوطه حياط شد و بزرگان جلسه احترامش كردند. او هم سراغ صف اول رفت و بقيه با سختي جايي برايش خالي كردند تا ميرشكاك هم صف‌اولي شود. هرچند بعد از سلام و عليك‌هاي شعرا ديگر صف‌ها به هم خورده بود.

چند دقيقه بعد از ورود ما جنب و جوشي در كنار در خانه رهبر به وجود آمد و چند خانم و آقا رفتند آن‌جا. به نظرم مراسم عقد آشنايي بوده كه انگار قرار بوده رهبر خطبه‌شان را بخواند چون موقع ورود از در غربي جواني عقدنامه به دست اين پا و آن پا مي‌كرد كه عقدنامه را برساند كه مسئولين رؤيت كنند.

قبل از اين‌كه رهبر خطبه‌ عقد كسي را بخواند مسئولين دفتر، عقدنامه‌اش را مي‌بينند كه مهريه بيش از 14 سكه نباشد. خيلي خوب مي‌شد اگر مي‌توانستم آن‌جا هم بروم! فقط چند دقيقه طول كشيد كه آن كار انجام بشود و رهبر آمد؛ حدود 20 دقيقه قبل از اذان.

با آمدن رهبر شعرا كتاب به دست از جاهاي مختلف حياط بلند شدند و آمدند جلو. حكمت اين فرصتِ سلام و عليك قبل از نماز اين است كه شعرا ديگر در جلسه وقت ديگران را براي چاق‌سلامتي و دادن كتاب و... نگيرند.

شعرا يكي‌يكي مي‌آمدند و سلامي مي‌كردند و اگر در دست‌شان چيزي بود مي‌دادند. رهبر هم كتاب‌ها را به يكي از كاركنان بيت مي‌داد و نامه‌ها و درخواست‌ها را به كس ديگري. هركس هم شعرش را مي‌داد، رهبر به رسم ادب نگاهي به شعر مي‌كرد. بعضي سرشان را نزديك گوش رهبر مي‌بردند و به نجوا حرف مي‌زدند و بعضي عيان و بلند. هركس هم مي‌خواست رهبر دعايش كند، ايشان همان لحظه دعا مي‌كرد. ميرشكاك هم جلو آمد و جلوي صندلي رهبر روي زانو نشست. پاكتي داد به ايشان و دستش را بوسيد. رهبر هم سر ميرشكاك را بوسيد.

تعداد كتاب‌ها كه زياد شد، يكي از مسئولين، بچه‌هاي خدمات را صدا زد و آرام گفت: اين كتاب‌ها كه تا الان جمع شده ببر؛ خودم ميام برمي‌دارم.

بين كساني كه براي سلام و عليك با رهبر از جايشان بلند شده بودند دو نفر به چشمم آمدند. يكي جواني كه لباس نظامي تنش بود و رهبر با خوش‌رويي شعرش را گرفت و ديگري آقاي ناقوس. رهبر علي‌رغم تصور غلط من به ناقوس لطف ويژه داشت: به به آقاي ناقوس، چرا ريش‌هاي شما سفيد شده؟ نكنه شما هم پير شده‌ايد؟

جالب بود كه رهبر با همان تخلص صدايش زد. ناقوس چهره‌اش شكفته بود و مي‌خنديد. ديگر اثري از عصبانيت يك ساعت قبلش نبود.

جواني كه تازه موهاي صورتش درآمده بود سلام كلي از بچه‌هاي مشهد و تهران را رساند و گفت كه در ليست شعرخواني نيست و اگر مي‌شود عنايتي كند. رهبر جواب داد در اين جلسه مستمع است و مديريت جلسه به عهده‌اش نيست. جوان چانه بيشتر نزد، دست رهبر را بوسيد و نشست سرجايش.

آقاي فرهنگ هم كه باني و برگزار كننده‌ي 25 ساله شب شعر عاشورايي شيراز است هم آمد، سلام و عليك كرد و سلام رفيقي را هم رساند.

صداي اذان بلند شد. شعرا رفتند نشستند در صف‌هاي نماز. رهبر آقاي فريد (شاعر نابينا) را صدا زد. كمك كردند فريد رفت پيش رهبر. يك نفر گفت: آقا فريد اهل ميانه‌ است.
رهبر لبخند زد و گفت: سن ترك سن؟
محافظي كه كنارم ايستاده بود دست روي شانه‌ام گذاشت و گفت: اگر مي‌شه لطف كنيد بايستيد براي نماز. من عذرخواهي مي‌كنم!
اصلاً عرق شرم نشست روي پيشاني‌ام از اين همه احترام. پيش خودم پشيمان شدم از آن همه جدالي كه در ديدارهاي قبلي با محافظ‌ها داشتم.

رهبر نماز خواند و ما هم در چمن‌هاي باغچه اقتدا كرديم به مقتدامان قربتاً إلي الله و نماز قبل از افطار خوانديم تا نيم ساعت به ساعت‌هاي گرسنگي و تشنگي‌مان اضافه شود! رهبر بين دو نماز ذكرش را هم گفت نافله‌اش را هم خواند. بعد از عشا هم دو ركعت نافله‌ي نشسته را. بعد از نماز بلند شد و از پله‌ها بالا رفت، شعرا هم. بالاي پله‌ها ايستاد و گفت: آقاي معلم كجا هستند پس. معلم با كمك بقيه جلو رفت تا رهبر به همراه ميهمان‌ها برود براي افطار. محافظ‌ها جلوي جمع را گرفتند تا رهبر برود بنشيند و بقيه با يك فاصله‌ چند ثانيه‌اي بروند.

قبل از اين‌كه رهبر برود سر سفره از كنار سفره‌ خانم‌ها رد شد. آن‌جا ايستاد و به درخواست يكي از خانم‌ها چفيه‌اي آوردند، رهبر تبرك كرد به او داد. چفيه‌ قبلي را جواني در پله‌ها گرفته بود. يكي از خانم‌ها به گلايه گفت: در برنامه‌ي شعراي آييني خانم‌ها دعوت نشدند. رهبر گفت: من كه دعوت كننده نيستم. حاج آقاي زماني مجري آن جلسه جلو آمد و گفت: آقا به خاطر كمبود جا نتوانستيم از خانم‌ها دعوت كنيم.

يكي از كاركنان دفتر ميز كوچكي كه موقع شام جلوي رهبر مي‌گذارند را مرتب مي‌كرد كه رهبر با مهرباني و خيلي آرام گفت: آقا جان من كاري ندارم. شما برو افطار كن.
يك طرف رهبر علي معلم نشسته بود و طرف ديگر آقاي حداد عادل. رهبر قندي در دهان گذاشت و با چاي افطار كرد.
جواني كه كت و شلوار سياهش در تور لامپ‌هاي اتاق برق مي‌زد بلند شد برود سمت رهبر كه محافظ‌ها جلويش را گرفتند و نشاندندش سر جايش. جوان كمي جا خورد ولي تمكين كرد و مغموم نشست.
رهبر با تكان دادن سر به حاضرين در جلسه ابراز لطف مي‌كرد. يك‌دفعه با صداي بلندتري گفت: آقاي يوسفي بيا شما اين‌جا بنشين.
همان آقاي ناقوس بشقاب شامش را برداشت و با دهان پر، رفت نشست روبه‌روي رهبر و علي معلم. رهبر پرسيد: شما هنوز بيرجندي؟ ناقوس تأييد كرد؛ لقمه‌اش را قورت داد و ادامه داد كه: سرافرازم كرديد آقا.

رهبر قزوه را صدا زد و گفت: حال شما خوبه آقاي قزوه؟ قزوه از جايش بلند شد و آمد پيش رهبر. با اينكه فاصله‌مان زياد نبود ولي همه حرف‌ها را كامل نمي‌شنيدم. رهبر از كتابي گفت كه قزوه خوب درش آورده و ايشان خوانده و خوشش آمده. قزوه هم از كتابي درباره اقبال لاهوري گفت. قزوه چيزي پرسيد درباره كسي در نايين و رهبر گفت فاميل‌هايش در تفرش بوده‌اند نه نايين. از قائم مقام فراهاني اسم آمد و كسي به اسم فخرالدين و رهبر گفت: ميرفخرا جد اعلي ما بوده. قزوه درباره كتابي نسخه خطي حرف مي‌زد و نمي‌دانم چطور بحث به اجداد رهبر كشيده شد و بعدتر به فضل بن شاذان و سال 532 و استنساخ كتاب در سال هزار و خرده‌اي و ... قزوه كاغذهايي را به رهبر نشان داد و رهبر بعد از ديدن‌شان آنها را برداشت.

همين موقع ميرشكاك آمد. رهبر گفت: كجايي شما؟ افطار كردي؟ ميرشكاك گفت: بله بالا خوردم. بعد باز هم دست رهبر را بوسيد و باز رهبر سر اورا. بعد هم به خواست رهبر جا باز كردند براي او. معلم كمي كنار كشيد تا ميرشكاك بنشيند كنار رهبرش.

محسن مؤمني هم آمد گزارش گذرايي از حضور شعراي افغان داد و اسم‌هايشان را هم گفت. وسط اسم‌ها رهبر پرسيد: آقاي كاظمي هم آمده؟ مؤمني تأييد كرد. رهبر پرسيد: الان كجاست؟ طولي نكشيد كه كاظمي را پيدا كردند و آوردند پيش ايشان پاي سفره شام.

رهبر با كاظمي سلام و عليك كرد، او را جلو كشيد و رويش را بوسيد. بعد گفت: شما منتقد خوبي هستيد و خوب نقد مي‌كنيد. من كتاب «رصد صبح» شما را ديدم و آن را كامل خواندم. نكات درستي هم شما درباره‌ مسائل محتوايي تذكر داديد و من هم قبول داشتم. به نظرم شما علاوه‌بر مسائل فني، اين جهت‌هاي فكري و عقيدتي را هم مدنظر داشته باشيد در نقدهايتان و جوان‌ها را هدايت كنيد.

بعد از جلسه از كاظمي پرسيدم و فهميدم كه در اثناي نقد شعر شعرا در كتاب رصد صبح گريزهايي هم به پروا داشتن آن‌ها درباره‌ مقدسات داشته است.
رهبر با اشتياق خاصي درباره‌ كاظمي سؤال كرد و بعد وقتي آمد با همان اشتياق با او صحبت كرد.

از وسط‌ هاي سفره چند نفر بلند شدند كه بروند بيرون. رهبر به يكي از مسئولين اشاره كرد و كسي را نشان داد. آن مسئول هم پريد و از وسط جمع كسي را صدا كرد و به رهبر نگاه كرد. رهبر سري به تأييد تكان داد. آن بنده خدا توسط محافظ‌ها دست به دست شد تا رسيد كنار رهبر؛ همان جواني بود كه كت و شلوار سياه برق برقي پوشيده بود، همان كه محافظ‌ها موقع شام نشانده بودندش سر جايش! بنده خدا هنوز نفهميده بود چه شده. رهبر گفت: شما با من كار داشتي؟

جوان سري چرخاند و ديد همه دور و بري‌ها دارند نگاهش مي‌كنند، گفت: من... بله ... چيزه... مي‌خواستم خواهش كنم من هم ... چيزه توي جلسه شعر بخونم.
رهبر لبخند زد و گفت: توي اون جلسه من هم مثل شما مستمع هستم، تصميم‌گير جلسه نيستم. جلسه مال من نيست ولي اين‌جا تصميم با منه اگر مي‌خواهي همين‌جا بخون.
جوان جا خورد، در نيم ساعت گذشته دفعه‌ سوم، چهارمي بود كه جا خوردنش را مي‌ديدم. البته لحن آرام و مهربان رهبر كمك كرد اعتماد به نفسش را پيدا كند و خودش را جمع و جور كند. گفت پس آقا رباعي مي‌خونم:
كوتاه‌ترين فاصله تا جان قائم
باريدن قطره‌هاي باران قائم
بسيار شگفت است كه در واژه‌ي عشق
آغاز علي بوده و پايان قائم

شعرهاي جوان كه تمام شد تقريباً ديگر كسي سر سفره‌ها نبود. رهبر جوان را تشويق كرد و او هم مثل يك فاتح از حلقه‌ي بزرگا اطراف رهبر بيرون آمد و رفت.

برادر ابوالفضل زرويي نصرآباد هم سر همين سفره جلو آمد و گفت برادرش كسالت داشته و جاي او آمده براي عرض ادب و خواست رهبر او را دعا كند و رهبر در جا دعا كرد.

رهبر از جايش بلند شد و رفت سمت پله‌ها تازه به خودم آمدم و فهميدم شام و افطار درست و حسابي نخورده‌ام. هرچيزي هم خورده بودم حاج امير خوراكيان گذاشته بوده جلويم. پشت سر رهبر رفتيم و داخل حياط شديم. توي حياط بوي دود مي‌آمد. مرتضي اميري اسفندقه و محمدحسين جعفريان ايستاده بودند كنار هم زير درختي. رهبر با ديدن آن‌ها ايستاد و سلام و عليك گرم كرد. اسفندقه به شيوه‌ي خودش چفيه و جعفريان دست رهبر را بوسيدند و رهبر سر هر دوي آن‌ها را. در ميان همان تعارفات معمول جعفريان درباره‌ي احمد عزيزي چيزي گفت. رهبر گفت: خدا إن‌شاءالله عزيزي را شفا بدهد. يك غصه‌اي شده در دل ما ماجراي عزيزي.
جعفريان گفت: خانواده‌اش مي‌خواهند اعزامش كنند خارج از كشور، مثل اين‌كه نياز هم هست ولي نمي‌توانند.
رهبر گفت: مثل اين‌كه خانواده‌اش هم خارج از كشور هستند؟ بعد كمي سكوت كردند. چند قدمي برداشتند. من هم درختي را دور زدم كه ايشان را از روبه‌رو ببينم كه ايستاد. به جعفريان گفت: من چه كار مي‌توانم بكنم؟
حسيني وزير ارشاد كه كنار رهبر ايستاده بود گفت: من خودم عيادت ايشان رفتم، كسي هم چيزي به ما نگفته.
جعفريان مثل بچه‌اي كه با ديدن بزرگ‌ترش شجاع شده باشد گفت: خوب شما را كه نمي‌شود به اين راحتي پيدا كرد. شما بايد جوياي احوال اين ها بشويد.
رهبر به آقاي وزير گفت:خوب شما تحقيقي بكنيد اگر لازم است اعزام بشود كمك كنيد.
با همين جمله بحث تمام شد.

رهبر كه وارد جمع شعرا شدند همه به احترام بلند شدند و بعد هركس سر جاي خودش نشست. جلسه‌ي خوب و با صفايي بود. حتماً صدا و سيما هم به رسم اين چند ساله شعرخواني شعرا را پخش خواهد كرد. به هر حال قزوه با شعري جلسه را شروع كرد و معلم اولين نفر بود كه به رسم كسوت ترانه‌اي خواند. بعد از او موسوي گرمارودي. بر خلاف سال گذشته بعد از موسوي گرمارودي نوبت جوان‌ها شد و ميلاد عرفان‌پور و رباعي‌هاي زيبايش و آفرين‌هاي پي در پي رهبر. علي شكراللهي و محمد رمضاني هم شعرهايشان را خواندند تا نوبت برسد به محمدعلي عجمي اهل تاجيكستان كه توسط قزوه معرفي شد و معلوم شد نام آخرين كتابش «امام حسين در فوركلور تاجيكستان» است.

رهبر به عجمي گفت سلامش را به دوستان تاجيك، شاعران و اديبان و فرزانگان آن‌جا برساند.
نفر بعدي ابراهيم اميني شاعر جوان افغان بود كه شعر تقديمي‌اش به شهيد ناصري -كه در مزارشريف شهيد شد- را خواند.

بعد از او كم‌سن‌ترين شاعر مجلس، سجاد ساماني كه برگزيده‌ي شعر دانش‌آموزي هم بود شعرش را خواند. نوبت به خانم‌ها رسيد و سيمين‌دخت وحيدي كه مثل پارسال وقتش را داد به جوان‌ها. راضيه رجايي، مهري جهانگيري و خديجه رحيمي از خانم‌ها شعر خواندند. تا نوبت دوباره برسد به آقايان و علي‌محمد مؤدب تا شعري براي آيات القرمزي شاعره‌ي بحريني بخواند.

مهدي مظاهري و بعد از او سيدابوطالب مظفري كه او هم افغان ولي مهاجر به ايران است خواندند تا ميكروفن جلوي مصطفي محدثي خراساني قرار بگيرد. محدثي شعري كوتاه خواند و بعد اجازه خواست تا مطروحه‌اش را بخواند.

در جلسه‌ي شعراي آييني رهبر بيت شعري را براي جانبازان گفتند تا شعرا اين بيت را تبديل به غزل
كنند و محدثي همان غزل را مي‌خواست بخواند و خواند. بعد از شعر او هم قزوه توضيح داد تا حالا 100 مطروحه جمع شده.

محمد جواد محبت هم شعر خواند و بعد از او محمدكاظم كاظمي كه او هم افغان است، شعري طنز درباره‌ي افغانستان خواند. رهبر بعد از شعر او گفت: شعر طنز از آقاي كاظمي نديده بوديم تا حالا. البته قضاياي افغانستان طنزش هم آدم را به گريه مي‌اندازد. إن‌شاءالله خدا هرچه زودتر به اين ملت رحم كند تا از شر بيگانگان خلاص شوند.

بعد از دعاي رهبر براي مردم افغان غلام‌حسين يوسفي يا همان ناقوس شعر خواند. يكي از خانم‌ها به اسم زهره نارنجي بلند شد و بي‌هماهنگي و نوبت شعرش را خواند. و آخرين نفر علي شهودي كه شعر تركي خواند. بعد از شهودي به خواست رهبر حاج‌آقاي قدسي و بعد آقاي حداد عادل و بعد آقاي محمدي گلپايگاني هم خواندند. رهبر به عنوان آخرين نفر خواست فاضل نظري هم شعري بخواند و او اين بار بر خلاف سال گذشته شعري جديد و زيبا خواند.

وقتي شعر نظري تمام شد جعفريان به قزوه اشاره كرد كه چيزي بخواند. قزوه هم تشكر كرد از اين‌كه او در شعر افغانستان زحمات زيادي كشيده و خواست شعر كوتاهي بخواند. جعفريان هم گفت: آقا رويه‌اي در انتخاب شعرها هست كه سعي مي‌كند پاستوريزه كند. مثلاً مي‌گويند اين شعر خوانده شود و آن شعر خوانده نشود. يك كاري داشتم كه دوستان صلاح نديدند من بخوانم. من به نظر دوستان احترام مي‌گذارم و شعري را كه آوردم نمي‌خوانم. فقط اين رويه باعث مي‌شود شما بعضي شعرها را بشنويد و در جريان شعر امروز مملكت قرار نگيريد، والسلام.
قزوه گفت: خوب مي‌خواهيد شعر بخوانيد، بخوانيد حالا.
جعفريان نخواند. قزوه ادامه داد: يك شعر خاص بود كه دوستان نظر دادند من هم اتفاقاً چيزي نگفتم. به هرحال اگر مي‌خوانيد بفرماييد.
جعفريان باز هم نخواند. اين بار قزوه گفت: پس حضرت آقا درخدمت شما هستيم.

رهبر قبل از شروع صحبت‌هايش صلاح ديد موضوعي را روشن كند: من البته در جريان شعر كشور قرار مي‌گيرم آقاي جعفريان! اين را شما بدانيد. هم شعرهايي كه در كتاب‌ها هست و هم شعرهايي كه به صورت الكترونيكي و اينترنتي نشر مي‌شود، بي‌اطلاع نيستم من. در شعرهايي هم كه امشب خوانده شد اين‌جور نبود كه اين جنبه‌هاي مورد نظر شما نباشه، بود. من هم كه شما مي‌دانيد طاقتم زياده و اين‌جور نيست كه اگر كسي شعري بخواند كه من مضمونش را قبول نداشته باشم درونم طوفاني بشه. نه شعره ديگه شاعر دوست داشته اين‌جوري بگه اما پاستوريزه كردن شعر اتفاقاً بد نيست. خوبه اتفاقاً يك جاهايي رعايت‌هايي هم بشه و ملاحظه‌هايي هم صورت بگيره. من البته در جريان مديريت جلسه و نحوه‌ي اجرا قرار ندارم ولي خوب اجرا مي‌كنند انصافاً. جا داره من از آقاي قزوه و ديگر آقايان كه زحمت مي‌كشند تشكر كنم كه براي اين جلسه جلسات زيادي گذاشتند و فكر كردند و وقت گذاشتند و جلسه‌ي متنوعي هم هست انصافاً. با اين حال من آماده هستم بشنوم، هميشه آماده بودم. شما سال‌هاست در جلسه‌ي ما شركت مي‌‌كنيد و مي‌بينيد كه همه‌جور شعري خوانده مي‌شود. من از شعر لذت مي‌برم البته بعضي از مضامين را ممكنه قبول داشته باشم بعضي را نه؛ همين‌طور شما ممكنه قبول داشته باشيد يا نه.

ساعت نزديك يازده شب بود كه رهبر با تبريك عيد ولادت امام حسن عليه‌السلام شروع كرد و با ابراز خرسندي از تداوم اين جلسه و بيتي خواند:
جمعيت ارباب وفا نگسلد از هم
اين سلسله تا روز جزا نگسلد از هم
و گفت اين بيت هم خبر است هم دعا.

بعد هم در صحبت‌هايشان به چند نكته اشاره كردند: روند مطلوب شعر دوران اخير، احتياج شعرا به معرفت عميق ديني و دم‌خور شدن آن‌ها با قرآن و نهج‌البلاغه و صحيفه‌ي سجاديه، و اينكه شعرا بايد هويت انقلابي خود را در نظر داشته باشند: «شعر انقلاب متصدي و مباشر و ميدان‌دار ارائه‌ي گفتمان انقلاب اسلامي است و نبايد تحت‌تأثير برخي از هيجانات جاري قرار بگيرد. بايد براي انقلاب حرف بزنيم. معارف انقلاب گسترده و پرفيض است و وظيفه‌ي شاعران در اين ماجرا جدي است.»
آخر هم تذكر دادند كه شعرها خيلي خوب است ولي همه‌ي خوب نيست و نبايد همين‌جا ايستاد.

رهبر جلسه‌اي را كه با شعر و براي شعر شروع شده بود با بيت شعري تمام كرد:
رشته‌ي جمعيت اي ياران همدم مگسليد
در پريشاني پريشانيست از هم مگسليد
ارسال به دوستان
چرا طرح «خرید اورانیوم توسط ایران» که وزیر خارجه آمریکا می گوید، عملی نیست؟ شمار جان‌باختگان شناسایی شده انفجار بندر رجایی به ۳۳ نفر رسید / + اسامی ترامپ خریداران نفت ایران را به محروم شدن از تجارت با آمریکا تهدید کرد / کارشناسان: هدف چین است نه ایران بهترین زمان برای خرید سابقه بیمه سربازی/ حق‌بیمه سوابق سربازی چگونه محاسبه می‌شود؟ چرا دولت لایحه امنیت زنان را پس گرفت؟/ خرِ ما از کُرّگی دُم نداشت! سایکلوتک بلک‌برد؛ عجیب‌ترین خودروی پرنده با بشکه‌های چرخان! (+عکس و فیلم) پولشویی سه عضو شورای شهر و ۲ کارمند شهرداری فریدونکنار ونس: جنگ در اوکراین به این زودی‌ها پایان نمی‌یابد نیویورک تایمز: ارتش آمریکا در چه نوع جنگی حتما بازنده خواهد بود؟ درباره قرارداد آمریکا و اوکراین برای اکتشاف منابع طبیعی چه می‌دانیم؟ ماجرای ملاقات علیرضا افتخاری و دلکش: به من گفت عکس مان کنار هم روی جلد مجله باشد تربیت با عشق: چرا والدین باید کتاب “کودکان خوشبخت” را بخوانند؟ 3 مرحلۀ کلیدی برای آمادگی والدین و دانش آموزان در فصل امتحانات هومن سیدی؛ فیلم‌ساز متفاوت در واگذاری نقش به چهره‌های ناآشنا روایت کارگزار رسمی گمرک از انفجار بندر رجایی: حداقل 200 نفر کشته شده / با رسوب این همه کانتینر و تجهیزات دست دوم این انفجار قابل پیش‌بینی بود
نظرسنجی
به نظر شما هدف ستاد امر به معروف از ارسال پیامک های حجاب به موبایل های مردم چیست؟