عصرایران - امروز ، روز "خیام" است ، حکیمی که آوازه اش از مرزهای ایران فراتر رفته در عالمی را در نوردیده است.
هر چند که درباره خیام سخن فراوان است ، اما در این مختصر بی آنکه بخواهیم درباره خیام و زندگی و زمانه اش سخنی بگوییم ، دولتمردان مان را به یک رباعی عبرت انگیز از خیام دعوت می کنیم ؛ خاصه آنان که مقهور شیرینی قدرت و توهم جاودانگی اش شده اند و در این میان ، نه از دیروزشان یادی دارند و نه فردایی فارغ از قدرت برای خود متصورند. سخن ، کوتاه می کنیم و سخنِ کوتاه خیام را می شنویم:
آن قصر که بر چرخ همی زد پهلوبر درگه او شهان نهادندی رودیدم که بر کنگره اش فاخته ایبنشسته همی گفت که : «کو کو٬ کو کو؟»دولتمردان! روزی هم درباره شما و قدرت شما خواهند گفت: کو؟ کو؟ ؛ کما این که درباره گذشتگان ، امروز همین نوا را سر می دهیم: کو؟ کو؟
بنیاد مکن تو حیله و دستان را
تو غره بدان مشو که «می » می نخوری!
صد لقمه خوری که «می» غلام است آن را!
چه خوش است حال مرغی که قفس ندیده باشد/ چه نکوتر انکه مرغی زقفس پریده باشد.
حالی خوش کن تو این دل شیدا را
(هی وعده بده ، که وعده هایت چون ماه)
بسیار بتابد و نیاید ما را!
« پیش از شما / به سان شما / بیشمارها / با تار عنکبوت / نوشتند روی باد / کین دولت خجستهٔ جاوید زنده باد»
با نعمت و با سیم و زر آید که منم
چون کارک او نظام گیرد روزی
ناگه اجل از کمین در آید که منم
به امروزت مشو غره که فردايت نه اي آگه .
وگرنه می گفتم که
زاغکی قالب پنیری دید ---------
به دهان گرفت و زود پرید------
گفت از بی ادبان --------------
سرشو عین کپک زیر برف-----
دهان بی موقع باز شد و لاک پشت ( یعنی من ) به زیر افتاد از عرش.....دیگه اخراج شدم.
به یاد خیام عزیز:
خیام اگر ز باده مستی خوش باش
با ماه رخی اگر نشستی خوش باش
چون عاقبت کار جهان نیستی ست
انگار که نیستی چو هستی خوش باش !
هر کس به مراد خویش یک تک بدوند
این کهنه جهان به کس نماند باقی
رفتند و رویم دیگر آیند و روند
ای بسا خرقه که مستوجب اتش باشد
خوش بود گر محک تجربه اید بمیان
تا سیه روی شود هرکه دراو غش باشد
آن شاه که خویش را هولاکو میگفت
ازکبر سخن به چشم وابرو میگفت
بر کنگره سرای او فاخته ای
دیدم کهنشسته بود و "کوکو" میگفت
کفّ صنمیّ و چهرهٔ جانانی است
هر خشت که بر کنگرهٔ ایوانی است
انگشت وزیر یا سر سلطانی است
احوال فلک جمله پسندیده بدی
ور عدل بُدی به کارها در گردون
کی خاطر اهل فضل رنجیده بدی
این بیت را آخرین بار از زبان سید محمد خاتمی در شب آخر ریاست جمهوری ایشان در بیت رهبری شنیدم.
برای دیدن هر واقعییتی بسته میشود
و فقط با هر روشی در تلاشند یک روز بیشتر در قدرت باشند
یک گاو دگر نهفته در زیر زمین
چشم خردت باز کن از روی یقین
زیر و زبر دو گاو مشتی "خر" بین !
ميان مردم كافر، خداشدن سخت است
ميان اين همه سقراط پوچ و خيالي
براي حل معما، چرا شدن سخت است
آن قصر كه جمشيد در او جام گرفت
اهو بچه كرد و روبه آرام گرفت
بهرام كه گور ميگرفتي همه عمر
ديدي كه چگونه گور بهرام گرفت
"يوسف گم گشته باز آيد زكنعان، غم مخور
كلبه احزان شود روزي گلستان، غم مخور
ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن
وین سر شوریده بازآید به سامان غم مخور"
عاقبت این نردبان افتادنی است
لاجرم آنکس که بالاتر نشست
استخوانش سخت تر خواهد شکست...
عاقبت اين نردبام افتادني است
لاجرم آنكس كه بالاتر نشست
استخوانش سخت تر خواهد شكست
يا اين ره دور را رسيدن بودي
كاش از پي صد هزار سال از دل خاك
چون سبزه اميد بر دميدن بودي
تسبيح و سجاده و دلق نيست
از جهل که دانای جهان ایشانند
خر باش که این جماعت از فرط خری
هر کو نه خر است کافرش میدانند
پایان سخن شنو که مارا چه رسید - از خاک در امدیم و بر باد شدیم
در بند سر زلف نگاري بوده است
اين دسته كه بر گردن او مي بيني
دستي است كه بر گردن ياري بوده است
روز حكيم خيام مباركا
آنجا می ناب و انگبین باشد
گر ما می ومعشوق گزیدیم چه باک
چون عاقبت کار همین باشد
سرخ است و سفید و صورتی و آبی
دیروز من توپ را نداشتم
مشقامو خوب نوشتم
....
سوزد از آتش عشقش، دل عشاق، مدام / آفرین بر خیام
زده با شور کلامش به روانم آتش / در رباعیاتش
مرحبا بر شرف و حکمت و آن لطف کلام / آفرین بر خیام!...
جامی است که عقل آفرین می زندش
صد بوسه ز مهر بر جبین می زندش
این کوزه گر دهر چنین جام لطیف
می سازد و باز بر زمین می زندش
ان قصر كه بهرام درو جاي گرفت
اهو بچه كرد و شير ارام گرفت
بهرام كه گور ميگرفتي همه عمر
ديدي كه چگونه گور بهرام گرفت
ز مدینه تا به مکه،به برهنه پای رفتن
دو لب از برای لبیک،به وظیفه باز کردن
به معابد و مساجد،همه اعتکاف جستن
ز مناهی و ملاهی،همه احتراز کردن
شب جمعهها نخفتن،به خدای راز گفتن
ز وجود بینیازش،طلب نیاز کردن
به خدا قسم که آنرا،ثمر آن قدر نباشد
که به روی ناامیدی در بسته باز کردن
-------
هنگام سپيده دم خروس سحري
داني كه چرا همي كند نوحه گري
يعني كه نمودند در آئينه صبح
از عمر شبي گذشت و تو بيخبري
دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش
ناگه یکی کوزه برآورد خروش
کو کوزه گر و کوزه خر و کوزه فروش