خراسان:جناب آقاي خاتمي
«جناب آقاي خاتمي»عنوان يادداشت روز روزنامهي خراسان به قلم محمد سعيد احديان است كه در آن ميخوانيد؛از ابتدا روشن بود، اعتراضاتي که با عنوان " تقلب در انتخابات" در کف خيابان هاي تهران مطرح شد در پشت ظاهر خود به جرياني ضد انقلابي تبديل خواهد شد و بازهم قابل پيش بيني بود چون نيت عمده معترضان مطالبه رايي بود که فکر مي کردند از آن ها گرفته شده است به ميزاني که اين جريان به سمت ضدانقلابي شدن پيش رود از حجم طرفدارانش کاسته خواهد شد و آن دسته از جداشده ها به جاي اعتراض خياباني که زمينه ساز اغتشاش در کشور مي شود، به انتظار مي نشينند تا فضاي سياسي کشور به آرامش برسد و انتقادات خود را در فضايي عقلاني تر و تاثيرگذارتر مطرح کنند يکي از فرصت هاي وقايع 25 بهمن درکنار تهديدها و ديگر فرصت هايش- اين مساله بود که حتي امکان "خودتوجيهي" و "به خواب زدگي" نيز براي ضدانقلابي ندانستن آن ناممکن بود به همين دليل زمان آن رسيده است که به صورتي شفاف درباره موضع آقاي خاتمي سخن بگوييم اما به نظر مي رسد درباره آقايان موسوي و کروبي که هم طراح وقايع 25 بهمن بودند و هم بعدا از آن حمايت کردند پيشنهاد دهيم که به جاي ادعاهاي نفاق گونه مبني بر دغدغه انقلاب و آرمان هاي امام را داشتن، ادبيات بيانيه هاي خود را پس از بيانيه هاي قبلي که سير مواجهه ومقابله با نظام را طي کرده ،اين بار رسما ضدانقلابي انتخاب کنند و باور داشته باشند که حتي اگر اقدامات خود را ناشي از هواي نفس نمي دانند و به اين تشخيص "آخرت خراب کن" رسيده اند که بايد به کار انقلاب پايان داد حداقل ارزش صداقت و مردانگي را از خود نگيرند که بين صداقت ونفاق فقط اندکي فاصله وجود دارد.
و اما سخني با آقاي خاتمي:
جناب آقاي خاتمي
صادقانه و صريح مي نويسم و مي دانم که عده اي با اين نگاه من به شدت مخالف اند ومرا به صورت علني يا در خفا در روزهاي آينده مورد تخطئه قرار مي دهند اما با همه اختلاف سليقه اي که در مباني فکري با شما دارم- بعنوان مثال نگاه تسامح و تساهل تان به عرصه فرهنگ- و با همه انتقاداتي که به عملکرد اجرايي جنابعالي دارم و با اينکه معتقدم گفتمان شما نسبت به گفتمان امام و انقلاب داراي زاويه اي جدي است اما براين باورم که بين شما و آقايان موسوي وکروبي تفاوت هاي جدي وجود دارد و به همين دليل با استعانت از درگاه الهي دلسوزانه و اميدوارانه اين چند سطر را مي نويسم.
تفاوت ها با آقايان موسوي و کروبي
ابتدا ضروري است برخي شواهد قابل انتشار مبني بر تفاوت نگاهم را به شما البته تا کنون- بيان کنم تا روشن شود که اين نگاه نه براساس سياست ورزي است و نه از سرکم تحليلي.
اگر يکبار ديگر به روزهاي اول پس از انتخابات مراجعه کنيم تا چند روز بعد از شروع اعتراض ها و به رغم توقعي که معترضين از شما داشتند شما سکوت کرديد و در اولين بيانيه اي که صادر کرديد، هرچند در کليت مورد استقبال رسانه هاي دشمن قرار گرفت اما تفاوت مهم آن اين بود که از اتهام تقلب سخني به ميان نيامده بود. مواضع متعددي از شما نيز در طول اين مدت وجود دارد که به طور ماهوي با مواضع آقايان موسوي و کروبي متفاوت است در مواضع شما نقد برخي عملکردهاي معترضان نيز در کنار ديگر ديدگاه ها به چشم مي خورد مواضع شما در مخالفت با شعار نه غزه نه لبنان اميدوار کننده بود، همچنين در اظهارات تان تا کنون تقابل با رهبري به صورت جدي ديده نشده است، حتي ظاهرا در نامه اي که به رهبري نوشته ايد اذعان هاي صريحي به اشتباهات حاميان آقاي موسوي کرده ايد در تجمع ها و تحرکات غيرقانوني موردي ديده نمي شود که شما به شيوه آن دونفر مردم را به تحرکات غيرقانوني تحريک کرده باشيد و در موارد متعددي بعد از ماجرا نسبت به آن اقدام ها موضع مخالف نيز گرفته ايد. در مجموع اينکه وقتي به جزئيات مواضع شما نگاه مي کنيم در آن نکات مثبتي را مي بينيم و با اينکه اختلاف سليقه هاي جدي و اصولي زيادي با مباحث مطرح شده توسط شما دارم در آن ها تعارض غيرقابل چشم پوشي با مباني اصولي نظام ،کمتر ديده مي شود.
نفهميدن مفهوم واقعي فتنه
همانطور که ذکر شد به نظر حقير نقد اصولي که به شما وارد است به جزئيات اظهارات و نظرات شما برنمي گردد بلکه اشتباه اصلي و غيرقابل توجيه شما به نفهميدن مفهوم واقعي "فتنه" مرتبط است. اگر فتنه را نه آنگونه که با ادبيات حاکم بر رسانه هاي موجود تصوير شده است بلکه در مفهوم واقعي آن مرور کنيد خواهيد فهميد که اشتباه شما تا چه حد به نظامي که به آن معتقديد لطمه زده است. درباره مفهوم واقعي فتنه ابتدا بدنيست متذکر شوم رفتار کساني را که به کلمه "فتنه" واکنش منفي نشان مي دهند و متاسفانه درحال افزايش نيز هستند را "طبيعي" مي دانم (نه اين که به آن ها حق دهم) چرا که ما خلاف ديدگاه رهبري تصويري از فتنه به جامعه ارائه کرده ايم که اولا از واقعيت دور است و غيرقابل باور و ثانيا به جاي هدف بصيرت افزايي از انتخاب ادبيات فتنه ، آن را چماقي کرده ايم براي کوبيدن، آن هم به بدترين شکل و حتي براي کوبيدن کساني که مانند امثال مجيد مجيدي ها قطعا در دايره انقلاب قراردارند و روشن است که اين تصويرسازي باعث مي شود هم روح پيام ادبيات "فتنه" به بيراهه برود و هم گاردي دربرابر حرف حق در منتقدان ايجاد شود و به اين ترتيب به جاي اينکه خلاف نص صريح بيانات رهبري در ديداربا دانشجويان در ماه مبارک رمضان خلوص انقلاب را با ابهام زدايي و برگرداندن افراد به دايره انقلاب بالا ببريم، مي خواهيم به زعم خود با ايجاد "ريزش هاي خودخواسته" انقلاب را به اصطلاح به خلوص برسانيم. بهتر است از اين موضوع بگذريم که درددل ها زياد است و دل ها از کم بودن "عمار" هاي واقعي خون .
حق ، باطل و باطل حق نما
واما فتنه با مفهوم واقعي اش،آن گونه که در نهج البلاغه توصيف شده آن زماني است که مقداري حرف هاي حق با مقداري حرف هاي باطل به گونه اي ممزوج مي شود که امکان تشخيص حق و باطل دشوار مي شود به شکلي که در مجموع باطل، حق تصور مي شود. به طور خاص در فتنه 88 بخشي از حرف هاي حق در کنارحرف هاي باطل فضايي درست کرد که در آن اين حرف باطل که "نظام تقلب کرده است"، حق جلوه کرد و با اين حق نمايي باطل، مردم تحريک شده، به خيابان ها آمدند و باز با بزرگ نمايي حرف هاي حقي مانند ماجراي کوي دانشگاه ، نحوه برخي برخوردها با معترضان در روزهاي آغازين و... کليت نظام متهم به خيلي باطل ها شد. دقت شود در اين نگاه اولا برخي از حرف هاي حق وجود دارد و اتفاقا خلاف تصويري که وجود دارد ما وقتي مي گوييم فتنه يعني مي پذيريم که حرف هاي حقي وجود دارد ثانيا از اين حرف هاي حق، براي حق جلوه دادن باطل استفاده مي شود.
اشتباه غيرقابل توجيه
جناب آقاي خاتمي
آنچه ما مي گوييم اين است که بخشي از حرف هاي شما
ممکن است حرف هاي ما هم باشد اما مهم اين است که اين حرف هاي به حق شما چون
يا به جا گفته نشده يا با عبارت هايي دوپهلو مرز خود را با باطل به روشني
مشخص نکرده است مصداق «کلمة حق يراد بها الباطل» محسوب مي شود، نگفتن ها و
دوپهلو گفتن هاي شما به گونه اي بوده است که باطل يعني متقلب دانستن نظام
در راي شماري، خداجوي دانستن اغتشاشگران در عاشوراي حسيني و ديگر مواضع
آنان که حتي از ديدگاه شما نيز غيرقابل قبول مي باشد، تقويت شده است.
انتقاد ما اين است که چرا جنابعالي به تعبير مولا علي (ع) در نهج البلاغه
اجازه داده ايد دشمن از شما سوءاستفاده کند و با شفاف نکردن مواضع تان و
عدم مرزبندي صريح با دشمن يا کساني که ناخواسته در زمين دشمن بازي مي
کردند، اولا به غبارآلوده تر کردن فضا و سخت تر کردن تشخيص حق کمک کرديد و
ثانيا راه را بر طرح و شنيده شدن آن بخش از حرف هاي حق مردم بستيد يعني
همان اعتراضي که شما داريد مبني بر نبود فضايي براي نقد دراصل نتيجه عملکرد
خود شما است.
فرصت 25 بهمن
جناب آقاي خاتمي
شما مسئوليتي بزرگ به دوش داريد بخواهيد يا نخواهيد شما مشهورترين و تاثيرگذارترين شخص در جريان اصلاحات تلقي مي شويد اگر به جريان اصلاحات واقعي اعتقاد داريد و اگر به چند اظهار نظر اخير خود که گفتيد به نظام اعتقاد داريد و مي خواهيد در چارچوب نظام به بالندگي آن کمک کنيد ، حال که تبديل به ضدانقلابي شدن جريان باقي مانده اي که آقايان موسوي و کروبي خود را رهبرش مي دانند براي همگان حتي اصلاح طلبان روشن شده است، وقت آن است که به جاي سکوت تاييدآميز يا دوپهلو سخن گفتن که شما را جزو حلقه آنان تثبيت و قطعي مي کند، با تخطئه شفاف تحرکات غيرقانوني 25 بهمن، اجازه ندهيد آن بخش ازحرف هايتان که حق است، کمک کننده حرف باطلي که تضعيف نظام مردمي و اسلامي را دنبال مي کند شود و به اين ترتيب هم خود را به دايره نظام برگردانيد و هم جريان اصلاح طلبي را که در صدد ادامه فعاليت در چارچوب نظام است را از گوشه رينگ نجات دهيد.
دغدغه اي به نام نگاه نظام به اصلاح طلبان
ممکن است بگوييد براي برداشتن گام اول بايد مطمئن شويد که نگاه نظام به اصلاح طلبان چيست شايدبرداشت شما اين است که نظام نسبت به اصلاح طلبان ديدي منفي دارد و نمي خواهد اجازه فعاليت آزاد و عادلانه را به آن ها دهد.در پاسخ به اين دغدغه تصريح مي کنم که براين باورم عملکرد اصلاح طلبان در گذشته دليل اصلي شرايطي است که فعلا در آن به سر مي برند البته اين سخن به معناي نبود اشکال از طرف جريان اصول گرا و برخي مسئولين نيست بلکه به اين معنا است که عملکرد اصلاح طلبان به گونه اي بوده است که باعث بي اعتمادي نظام به آنان شده و همچنين عده اي آگاهانه يا ناآگاهانه فرصت تخريب جريان اصيل اصلاح طلبي را پيدا کنند.براي اين که بتوانم توضيحي بر ادعايم ارائه کنم ضروري است کمي به گذشته برگرديم و فرآيندي که طي شده تا به اينجا رسيده ايم را کمي مرورکنيم مطمئنم يادآوري نکاتي از آن براي شما که در ريز مسائل بوديد مي تواند قابل تامل باشد.
جريان اصلاح طلب وامدار نگاه نظام
جناب آقاي خاتمي
همه مي دانيم جريان اصلاح طلبي به شکل فعلي آن با دوم خرداد 76 کليد خورد و شما حتما مطلع هستيد که برخي از مقامات عالي رتبه براي آن انتخابات معتقد به مشارکت حداقلي و اطمينان از راي آوردن آقاي ناطق نوري بودند اما رهبري نظام با اين سياست مخالفت کردند و استراتژي "مشارکت حداکثري ، هرکس که راي بياورد" را پيگيري کردند و اگر اين نگاه رهبري يعني باور به مشارکت حداکثري و سياست گذاري هاي راهبردي براي پياده سازي آن نبود نه مشارکت حداکثري اتفاق مي افتاد، نه اين زمينه ايجاد مي شد که شما رئيس جمهور شويد و نه عملا جرياني اصلاح طلب شکل مي گرفت. بعنوان يک مثال، شما خوب آن کاريکاتورها و طنزهاي معروف گل آقا که ميليون ها راي براي شما به ارمغان آورد را به خاطر داريد خوب است اين را هم به يادآوريد که آن نشريه فقط به پشتوانه حمايت هاي علني رهبري امکان ادامه انتشار يافته بود. آيا اگرنگاه رهبري ميدان دادن به جريان اصلاح طلبي نبود امکان چنين اتفاقاتي وجود داشت؟
حمايت هاي جدي رهبري نظام از دولت اصلاحات را در برابر فشارها و نقدهاي موجود هرکس ديگر فراموش کرده باشد شما مي توانيد به خاطر بياوريد؟ باز هم فقط بعنوان يک مثال آيا به ياد داريد زماني که شما به دليل فشارهاي زياد آماده استعفا بوديد، رهبري از پيگيري لوايح دوقلو شما حمايت کردند و اندکي بعد لوايح شما به مجلس ارائه شد؟ آيا فراموش کرده ايد مجلس ششم که مجلس اصلاحات محسوب مي شد چگونه شکل گرفت؟ شما که از ما بهتر مي دانيد بسياري چهره هاي شاخص اصلاح طلبان تاييد صلاحيت شان را وامدار رهبري بودند آيا با توجه به تشخيص شوراي نگهبان مبني بر تاييد صلاحيت نکردن اين چهره ها، مجلس اصلاحات جز با ميدان دادن رهبري به اصلاح طلبان امکان تشکيل داشت؟ اين مثال ها را عنوان کردم تا روشن کنم اصلاحات نه تنها بدون ميدان دادن و نگاه مثبت نظام امکان فعاليت نداشت بلکه اين جريان اصولا براساس راهبرد بسيار هوشمندانه رهبري نظام شکل يافته است.
چرا نگاه تغيير کرد
و اما چرا اين نگاه تغيير کرد. پاسخ برمي گردد به همان آفتي که شما الان هم به آن دچار هستيد و آن هم مرزبندي نکردن با هم جناحي هايي است که يا ازابتدا باور به اصول حاکم بر جريان اصلاح طلبي نداشتند يا به مرور برخي از آن ها را زيرپا گذاشتند.وقتي برخي احزاب و افراد منتسب به جريان اصلاح طلب از حد اختلاف سليقه فراتر رفتند و به صورت اعلام شده با درپيش گرفتن استراتژي "فشار از پايين و چانه زني از بالا"، تلاش کردند نظامي را که خود، به آن ها ميدان فعاليت داده است را با ادبيات "حاکميت دوگانه" به دوپاره تقسيم و اختلاف را در کشور نهادينه کنند، وقتي به خطايي محرز و قابل پيگيري در ساختارهاي منطقي توسط رئيس جمهور يعني شما، نام قتل هاي زنجيره اي داده شد و بيش از يکسال توسط مطبوعات زنجيره اي تبديل به بحراني سياسي امنيتي براي کشورشد، وقتي سياست زده کردن فضاي کشور توسط آنان حتي شما را به ستوه آورد و مجبور کرد در دوردوم رياست جمهوري اشتباهتان را اصلاح کرده و معيشت مردم را در دستور کار اصلي قراردهيد ،وقتي اولين فاجعه کوي دانشگاه که مي توانست توسط شما بعنوان رئيس جمهور با جديت پيگيري شود که متاسفانه نشد- تبديل به غائله 18 تير با هدف براندازي نظام مي شود، وقتي خلاف منافع ملي طرحي هسته اي ارائه شد که نتيجه آن در صورت تصويب خلع سلاح ديپلمات هاي شما در مذاکره با طرف هاي اروپايي بود ، وقتي پروژه تحصن در مجلس و استعفاهايي تبليغاتي و تلاش براي تعويق انتخابات بعنوان مهمترين رکن مردم سالاري کليد خورد و.....چرا شما و جريان اصلاح طلب واقعي که از مهمترين اصولش باوربه مباني نظام و فعاليت در چارچوب هاي آن است مرز خود را با اين عده روشن نکرديد در حاليکه آنان بدون آنکه اعتقاد به نظام داشته باشند فقط منافقانه نام اصلاح طلبي را با خود يدک مي کشيدند. وقتي اين جريان اصلاح طلب نما نشان داد که "هدفش" يا "نتيجه" عملکردش تضعيف نظام است، آيا نظامي که خود به آن ها ميدان فعاليت داده است نبايد نسبت به ادامه فعاليت شان بدبين شود؟ آيا جريان اصيل اصلاح طلب نمي بايست دامن خود را از اين طيف پاک مي کرد؟ بگذاريد برخي تندروي ها و اشتباهات مانند نحوه تاييد صلاحيت ها توسط شوراي نگهبان را به کناري بگذاريم، فارغ ازاين اشتباهات آيا کليت نظام و در راس آن رهبري که بيشترين نقش را در حمايت از جريان اصلاح طلبي داشتند، حق ندارند در کليت مساله، نسبت به جريان اصلاح طلب که نه تنها حاضرنيست مرز خود را با نفاق جديد روشن کند بلکه چون فقط اسم اصلاح طلب را برخود گذاشته است از آن ها حمايت مي کند، دچار ترديد شود؟
به جاي شرط گذاري اعتمادسازي کنيد
جناب آقاي خاتمي
حتما خبردارشده ايد که خيلي از بزرگان منتظر مرزبندي شفاف شما با مخالفين نظام که خود را در قالب معترض يا منتقد جا مي زنند يا پشت سرآنان پنهان کرده اند، هستند تا ميدان را براي فعاليت داخل چارچوب منطق و نظام جريان اصيل اصلاح طلب بازکنند اگر به جاي شرط گذاري در صدد اعتمادسازي برمي آمديد آيا نتيجه بهتري عائد شما و جريان اصلاح طلبي و در نتيجه نظام و مردم نمي شد؟ آيا فراموش کرده ايد که قبل از انتخابات مجلس هشتم آقاي کروبي با اظهارات صريح خود ابتدا مرزهايش را با جريان نفاق اصلاح طلب نما روشن کرد و باعث شد آن جريان را از خود عصباني کند، اما پاسخ اين اعتمادسازي را با اعتماد رهبري معظم به اصلاح طلبان هم حزبي اش گرفت و در حالي که هيات هاي نظارت وابسته به شوراي نگهبان با نگاهي سخت گيرانه و در بسياري موارد نادرست انبوهي از جريان اصلاح طلبي را حذف کرده بودند، بدون گذاشتن هيچ پيش شرط توانست تقريبا براي تمام ليست حزب متبوعش درسراسر کشور با رهنمودهاي کلي رهبري تاييد صلاحيت بگيرد و حتي از حضورش در انتخابات رياست جمهوري نيز استقبال شد؟ شما هم مطمئن باشيد نياز به شرط گذاري نيست اگر قبل از آنکه دير شود با مرز بندي با جريان "ضد انقلاب جديد" و تصريح علني اعتقادي که نسبت به "اتهام دروغ تقلب" داريد اعتماد کمرنگ شده نظام را به خود برگردانيد، مطمئن باشيد مورد حمايت نظام قرار خواهيد گرفت شما يکبار ديگر زماني که تحت فشار اصلاح طلب نماها مبني برعدم برگزاري انتخابات توسط دولت بوديد، در لحظه حساس تصميم، آنان را مايوس کرديد و من معتقدم اين بارهم مي توانيد اين تصميم را با همه هزينه هايش بگيريد.
قطاراصلاحات
جناب آقاي خاتمي
اشتباهي که جريان اصلاح طلب با دفاع خود از اصلاح طلب نماهاي ديروز و ضدانقلاب هاي امروز کرد لطمه سنگيني به جريان اصيل اصلاح طلب و همچنين نظام زد چرا که هم در لطمه زدن ناجوانمردانه به آبروي نظام کمک کرد و هم باعث شد فرصت نقد و بيان آن بخش از حرف هاي حق شان نيز سلب شود اين اشتباه تا قبل از وقايع 25 بهمن ادامه داشت اما خلاف عملکرد شما که متاسفانه با سکوت تان درجريان وقايع 25 بهمن به نوعي با ضد انقلاب همراهي کرديد، با مواضعي که نمايندگان اصلاح طلب و برخي چهره هاي شاخص گرفتند، اينگونه به نظر مي رسد که اين جريان "مي خواهد"، يا "مجبور" است دامن خود را از اين وصله هاي ناجور پاک کند.بخواهيد يا نخواهيد، ديريازود، قطار اصلاحات با همه ضعف ها و قوت هايش دوباره به راه خواهد افتاد. آناني که زماني اعلام کردند «بايد خاتمي را از قطار اصلاحات پياده کرد» اکنون شما را البته به همراه خودشان از اين قطار پياده کرده اند اما به نظر نمي رسد قطاراصلاحات زياد منتظر شما بماند.
جناب آقاي خاتمي
هميشه خيلي زود دير شود و اين بار اگر ديرشود...
كيهان:صف رو به سقوط ديكتاتورها
«صف رو به سقوط ديكتاتورها» عنوان يادداشت روز روزنامهي كيهان به قام حسام الدين برومند است كه در آن ميخوانيد؛سونامي تحولات بنيادين در منطقه خاورميانه و شمال آفريقا طي 7 تا 8 هفته گذشته كه بصورت دومينو سقوط زنجيره اي حاكمان دست نشانده و ديكتاتورهاي آمريكايي را در پي داشته برخي از رازهاي پنهان يا نيمه پنهان را از پرده برون انداخته و پيامدها و دقايقي از دورنماي آينده منطقه را بازگو مي كند.
دورنمايي كه با اوج گرفتن موج بيداري اسلامي ملت ها در منطقه و در سوي مقابل نفرت فزاينده افكارعمومي از آمريكا و رژيم جعلي صهيونيستي و سياست هاي پليد و مزورانه آنها نسبتي تنگاتنگ و درهم تنيده دارد. از همين روي؛ آمريكايي ها هرچند در دو ماه گذشته كوشيدند به هر طريقي كه شده اوضاع را به نفع خود مصادره كرده و مديريت امور را به دست بگيرند اما گويا اتخاذ تصميمات درست و درك شرايط منطقه با اتاق فكر آمريكايي ها نسبت بسم الله و جن است.
اشتباه استراتژيك سياستمداران كاخ سفيد از آغاز تحولات اخيرمنطقه و خيزش و خروش ملت ها عليه استبداد و استعمار اين بوده است كه علاوه بر خطاي تحليل، اشتباه را با اشتباهات بزرگتري ادامه دادند.
آمريكايي ها ابتدا دچار يك تناقض شدند و در حالي كه سعي داشتند به گونه اي در مذمت نظام هاي استبدادي و ديكتاتورها سخن بگويند در صحنه عمل متحد راهبردي «بن علي» و «مبارك» بودند. از همين رهگذر براي حل اين تناقض، دولت اوباما و «آقاي تغيير» سياست متغيري در پيش گرفت و در شرايطي كه شعله انتفاضه ها و قيام ها به مصر رسيد مقامات واشنگتن به فاصله كمتر از 10 روز مواضع كاملا متغير و متضادي را اعلان كردند.
«جو بايدن» معاون رئيس جمهور آمريكا «حسني مبارك» را همپيمان واشنگتن اعلام مي كند و با اصرار بر اينكه او ديكتاتور نيست خواهان در قدرت ماندن «مبارك» مي شود. اما هيلاري كلينتون و باراك اوباما از ضرورت تغيير و انتقال قدرت سخن به ميان مي آورند و جالب آنكه در ادامه «فرانك وايزنر» نماينده ويژه اوباما در امور مصر بر باقي ماندن مبارك در قدرت تاكيد مي كند و بدين ترتيب، «سياست تغيير»! رخ مي نمايد اما قادر نيست نقاب نفاق را بر چهره كريه واشنگتن نگه دارد.
اين نقاب آمريكايي ها در بحبوحه تحولات منطقه اي هنگامي كاملاً به زير كشيده مي شود كه واشنگتن هفته گذشته قطعنامه تحت حمايت اعراب در سازمان ملل كه پيرامون غيرقانوني بودن شهرك سازي هاي رژيم صهيونيستي بود را «وتو» كرد.
خب، ناگفته پيداست وقتي قطعنامه اي با حمايت 130 كشور در شوراي امنيت سازمان ملل به راي گيري گذاشته مي شود و 14 عضو دايم و غيردايم شوراي امنيت به غيرقانوني بودن شهرك سازي هاي رژيم صهيونيستي در اراضي اشغالي فلسطينيان از سال 1967 راي مثبت مي دهند و تنها آمريكا اين قطعنامه ضدصهيونيستي را وتو مي كند بيانگر چيزي جز سياست هاي فريبكارانه دولت اوباما در ماه هاي گذشته نيست كه مدعي بود خواستار توقف شهرك سازي هاي رژيم صهيونيستي است.
به تعبير ديگر؛ آمريكايي ها اين پيام را علني كردند كه نقش آنها در منازعه ميان اعراب و صهيونيست ها بيطرفانه نيست و بلكه در راستاي جانبداري از اشغالگري رژيم صهيونيستي و سياست جاه طلبانه شهرك سازي و كوچاندن مردم مظلوم فلسطين از اراضي شان با حربه زور و قلدري است. سياست ديكتاتور مآبانه اي كه بر كسي پوشيده نبود، اما آمريكايي ها از ابراز علني آن خودداري مي كردند.
بنابراين جاي هيچ گونه شك و ترديدي براي ملت هاي مسلمان و اعراب نمانده است كه آمريكايي ها و بخصوص دولت اوباما در ماه هاي گذشته با پيش كشيدن طرح «صلح خاورميانه» هدفي جز وجه المصالحه قراردادن حقوق حقه ملت فلسطين نداشته اند و «وتو»ي قطعنامه ضد صهيونيستي از سوي واشنگتن از اين حقيقت پرده برداشت.
طرفه آنكه باز هم آمريكايي ها در حالي كه در دام تناقض اسير بودند به سياست «تغيير مواضع در گفتار»! روي آوردند و پس از وتوي اين قطعنامه ضدصهيونيستي «سوزان رايس» نماينده آمريكا در سازمان ملل، بيان مي دارد كه واشنگتن از رأي وتو به اين قطعنامه متأسف است! اما به تل آويو هشدار داده كه نبايد از اين رأي وتو استفاده كند!!
اين خانم ديپلمات توضيح نمي دهد پس چرا بلافاصله بعد از وتوي اين قطعنامه، بنيامين نتانياهو طي بيانيه اي تصريح مي كند كه تل آويو عميقاً از دولت اوباما قدرداني مي كند!
البته تصميمات كودكانه و اشتباهات پي درپي و استراتژيك آمريكايي ها آنچنان شتاب گرفت كه مجبور شدند براي مديريت حوادث پرشتاب منطقه، رفع و رجوع كردن مواضع و رويكردهاي متناقض شان و كاستن از موج پردامنه نفرت افكار عمومي ملت ها، پس از فرستادن مايكل مولن رئيس ستاد مشترك ارتش، «جفري فلتمن» معاون وزير امورخارجه را نيز به منطقه رهسپار كنند اما بازبيني صحنه پيش روي آمريكايي ها حكايت از كابوس كاخ سفيد دارد.
آمريكايي ها آنچنان قافيه را باختند كه اگر تا چندي پيش طرح خاورميانه جديد با مختصات آمريكايي- صهيونيستي را دنبال مي كردند امروز رسانه ها و تحليلگران آمريكايي بر شكل گيري خاورميانه جديد البته با مختصات اسلامي- و نه آمريكايي- اعتراف دارند. همين ديروز مجله آمريكايي «فارين پاليسي» در مقاله اي با عنوان «اوباما در حال كمك به ايران است» صريحاً خاطرنشان مي كند؛ اوباما با بي تجربگي و مديريت ناپخته اش در حال واگذاري خاورميانه به جمهوري اسلامي ايران است.
جالب است كه روزنامه «كوريا تايمز» چاپ كره جنوبي نيز در گزارشي تحليلي با تصريح بر اين نكته كه آمريكايي ها اين بار هم در تحولات منطقه، صحيح عمل نخواهند كرد و اشتباهات گذشته شان را ادامه مي دهند مي نويسد: «وقت آن است كه آمريكا در خاورميانه عقب بنشيند».
واقعيت آن است كه پيامد تحولات منطقه و سقوط ديكتاتورهاي سرسپرده آمريكا و در ادامه اشتباهات دولت اوباما- از جمله وتوي قطعنامه ضد صهيونيستي درباره شهرك سازي هاي رژيم صهيونيستي- باعث شده است معناي اصلي مفاهيمي چون «دموكراسي»، «حقوق بشر»، «صلح خاورميانه»، «سياست تغيير» و... براي عموم مردم منطقه برملا شود و تك تك آنها به اين باور و يقين قطعي برسند كه اين واژه ها چيزي جز اسم مستعاري براي افزون طلبي ها و چپاولگري ها و خيانت ها و جنايت هاي مشترك آمريكا و رژيم صهيونيستي نبوده است. بنابراين اگر اين روزها پس از فاجعه قتل عام مردم در ليبي، آمريكا حمايت خود را از تعليق عضويت اين كشور در شوراي حقوق بشر سازمان ملل اعلام مي كند، حنايي است كه ديگر براي افكار عمومي و ملت هاي منطقه رنگي ندارد.
امروز اين واقعيت غيرقابل انكار است كه ملت هاي منطقه از دخالت هاي آمريكا در زندگي شان به ستوه آمده اند و راه علاج را در جمع شدن بساط آمريكا از منطقه مي دانند. اما نكته حائز اهميت در اين ميان اين است كه در سوي مقابل افول قدرت آمريكا در منطقه، تحليلگران و ناظران سياسي در رسانه هاي غربي بر قدرت جمهوري اسلامي ايران و توان روزافزون در معادلات منطقه اي تاكيد و اقرار دارند.
«فايننشال تايمز» ديروز در تحليل تحولات منطقه خاورميانه و شمال آفريقا، جمهوري اسلامي ايران را برنده اصلي تحولات مي داند چرا كه قدرت منطقه اي خود را تثبيت كرده است و حتي توانسته در بحبوحه ناآرامي ها در منطقه با اعزام دو رزمناو به آب هاي مديترانه و عبور از كانال سوئز، اقتدار خود را به نمايش بگذارد.
بنابراين نكته اي كه بايد در آن تامل داشت آن است كه نه تنها امروز رسانه ها و تحليلگران خارجي بر ضعف و افول آمريكا در منطقه اعتراف دارند بلكه آن را ناشي از بيداري اسلامي به پرچمداري جمهوري اسلامي ايران مي دانند تا آنجا كه حتي روزنامه آمريكايي «واشنگتن تايمز» هفته پيش در ارزيابي قيام ملت هاي مسلمان در خاورميانه و شمال آفريقا مي نويسد: «تحولات جديد در خاورميانه و ناآرامي در كشورهاي منطقه همان هدفي را دنبال مي كند كه انقلاب اسلامي از سال 1979 به دنبال آن بود و آن هدف تضعيف قدرت و نفوذ آمريكاست.»
تحليلگر اين روزنامه آمريكايي ادامه مي دهد كه الگوي انقلاب اسلامي و در نقطه مقابل آن كمرنگ شدن نفوذ آمريكا در منطقه عيان شده است.
آنچه با اين توضيحات و توصيفات بدست مي آيد دورنماي شرايط منطقه اي است كه در آينده اي نه چندان دور، سقوط آمريكا و رژيم صهيونيستي را به دنبال دارد و تحليل و تفسير درباره اين موضوع، بيشترين گزارش ها و يادداشت ها را به خود اختصاص مي دهد.
جمهوري اسلامي:فصل مشترك حركتهاي پرشتاب در منطقه
«فصل مشترك حركتهاي پرشتاب در منطقه»عنوان سرمقالهي روزنامهي جمهوري اسلامي است كه در آن ميخوانيد؛لرزهاي كه قيام اخير ملتهاي عرب و مسلمان بر پيكره استعمار سياه و صهيونيستها انداخته است، شايد حتي پس از شكل گيري حكومتهاي جديد در اين كشورها نيز مهار و جبران نشود، چرا كه اساس سلطه و ارتباطات نامشروع غرب استعمارگر با اين كشورها را هدف قرار داده است.
در اين زمينه نكات فراواني گفته شده ولي ناگفتههاي بيشتري وجود دارد كه هنوز هم فرصتهاي زيادي را براي طرح آن ميطلبد.
1 - قدرتهاي استعماري نميتوانند انكار كنند كه در برابر قيامهاي مردم در جهان عرب غافلگير شدهاند. اين از عبرتهاي بزرگ تاريخ معاصر است كه تنها حكومتهاي عرب، حتي حاميان ماوراي بحاري آنها هرگز نتوانستند اين پديدههاي شگفت انگيز را پيشبيني كنند و خود را براي مقابله با طوفان عظيم خشم و خروش ملتها آماده سازند. براي سه دهه، آمريكا و متحدانش در مورد ناكامي سياستهاي شيطاني خود در برابر ايران اسلامي ادعا ميكردند كه رمز ناكامي آنها در اينست كه شبكههاي جاسوسي آنها در ايران حضور ندارند و به همين دليل نميتوانند ارزيابي صحيح و دقيقي از اوضاع داخلي ايران داشته باشند. اما سئوال اينست كه عليرغم نفوذ كامل اطلاعاتي غرب و صهيونيستها در مصر و اردن و ساير رژيمهاي عرب متحد آمريكا، چرا آنها از پيشبيني حوادث پرشتاب اخير عاجز ماندهاند؟ اين نكته بويژه در قبال رژيم كمپ ديويدي قاهره، بيشتر از ساير كشورهاي عرب موضوعيت دارد. ميدانيم كه اركان رژيم قاهره در هماهنگي كامل با آمريكا و صهيونيستها شكل گرفته بود. بعلاوه صهيونيستها در تارو پود رژيم قاهره بويژه ارتش و دستگاههاي امنيتي مصر، رخنه كرده و تقريباً بدون استثنا در تمامي موقعيتهاي كليدي آن حضور داشتند و از روند تحولات مصر آگاه بودند. طبعاً سئوال اصلي اينست كه براي توجيه "شكست عظيم اطلاعاتي" آنها چه ميتوان گفت؟
2 - وابستگي شديد سران كشورهاي عربي از عوامل مهم روياروئي ملتها با آنهاست. براي ملتهاي عرب و مسلمان بسيار حائز اهميت است كه در روزهاي اخير ابعاد عظيم وابستگي رژيمهاي مفلوك عرب در مقياس گستردهاي آشكار شد. البته اين پديده كاملاً محرز بود ولي هرگز انتظار نميرفت كه جزئيات و ابعاد آن در اين حد و اندازه برملا شود.
اين، بسيار دردناك است كه اختيار رفتن يا ماندن
حاكمان كه 3 يا 4 دهه بر كشورهاي عرب حكمراني كرده اند، در اختيار آمريكا و
رژيم صهيونيستي باشد و "بايدها و نبايدها" از واشنگتن و تل آويو براي آنها
فهرست شود.
علاوه بر اين، غرب مشخصاً به خاطر غافلگيري مطلق در قبال
حوادث اخير آنچنان شتاب زده و انفعالي عمل كرد كه دستش در تمامي زمينهها
"رو" شد.
اين پديده چگونه قابل هضم است كه دلواپسي و سروصداي غرب در قبال سرنوشت مبارك و بن علي و قذافي، آنچنان وقيحانه و آشكار است كه اوباما، جوزف بايدن، نتانياهو و ديويد كامرون حتي بيش از مبارك و بن علي و ديگران امر و نهي ميكنند و براي ماندن يا رفتن آنها يا روند تحولات آينده خط و نشان ميكشند.
3 - فصل مشترك تمامي رژيمهاي مفلوك عرب اينست كه در تقابل جدي، كامل و هميشگي با ملتها قرار داشته و دارند و به محض نخستين اعتراض آنها، دست به اسلحه ميبرند تا با نابودي مردم، راه را براي ادامه حاكميت منحوس خود هموار سازند. تصادفي نيست كه ديكتاتورهاي خون آشام، وجود و حضور خود را معادل ثبات و آرامش كشور معرفي و تهديد ميكنند كه با كناره گيري آنها، جنگ داخلي به راه ميافتد. اين در واقع بزرگترين اهانت آشكار به ملتهاي عرب است كه حاكمانشان مدعي هستند عامل آرامش كشور، وجود آنها است و اگر مبارك و قذافي كناره گيري نمايند، مردم به جان همديگر خواهند افتاد و كشور دچار هرج و مرج خواهد شد، حال آنكه امروزه همين حاكمان جنايتكار و مزدوران آنها، عامل اصلي ناامني، بيثباتي، كشتار و تخريب اموال مردم و كشورند.
4 - يكي ديگر از عوامل سقوط ديكتاتورهاي جهان عرب، اشتباه آنها در محاسبات است. از عجايب تاريخ، يكي نيز همين است كه خداوند، دشمنان ملتهاي مسلمان را از عناصر نادان قرار داده و آنها در عين آنكه واقعيتهاي عيني و ملموس را ميدانند و ميبينند، اما همچنان در محاسبه و برداشت و عملكرد خود، دچار اشتباهات فراواني ميشوند كه حتي با اطلاعات و جمع بنديهاي آنها نيز در تضاد و تناقض است. مهمترين موردي كه در اين زمينه ميتوان بيان كرد، اينست كه حاكمان جنايتكار و ديكتاتورهاي تاريخ، هرگز روي مردم حساب نميكنند. حتي قدرتهاي شيطاني و حاميان ماوراء بحاري آنها نيز هرگز مردم را در محاسبات و مناسبات قدرت، در نظر نميگيرند.
تصادفي نيست كه اوباما در عين ادعاي فريبكاري و ادعاي طرفداري از دمكراسي و درحاليكه براي رنج و سختي ملتهاي منطقه اشك تمساح ميريزد، به طور همزمان براي نابودي قيام و باز گرداندن اوضاع به نفع حاكمان جنايتكار، در تلاش است و از مردم مظلوم ميخواهد خويشتنداري كنند! و به حكومتها فرصت دهند تا خواسته آنها را در نظر بگيرند. البته هدف كاملاً روشن است و سعي بر اينست كه مردم، خسته و دلسرد شوند و فرصتهاي طلائي براي سركوب آنها در اولين زمان ممكن فراهم گردد. با اينهمه، باز هم قدرتها مداخله گر اشتباه ميكنند و تصويري كه در ذهن دارند، برمبناي به قدرت رساندن فرد ديگري است كه با همان ويژگيهاي حاكمان جنايتكار قبلي بتواند اوضاع را در چارچوب منافع نامشروع و اهداف مورد نظر آنها ساماندهي كند.
نه دوستان، نه دشمنان، نه رقبا و نه حتي متحدين رژيمهاي وابسته و مفلوك، هرگز تصور نميكردند با چنين حركت پرخروشي مواجه گردند و طومار حاكميت پرننگ و نفرت آنها با چنين شتابي بسته شود. اما آيا كسي از طيف حاكمان عرب منطقه از اين پديدههاي پرنكته، عبرتها و درسهاي لازم را خواهد آموخت؟
رسالت:چند كلمه حرف حساب درباره بودجه 90
«چند كلمه حرف حساب درباره بودجه 90»عنوان سرمقالهي روزناتمهي رسالت به قلم محمد كاظم انبارلويي است كه در آن ميخوانيد؛
1- مهمترين ويژگي بودجه سال 90 كه آن را از بودجه سنوات گذشته متفاوت ميكند، بايد عملياتي كردن قانون هدفمند سازي يارانهها باشد.
اگر بخواهيم يك ترجمه مالي ومحاسباتي از قانون هدفمندي يارانهها در بودجه سال 90 داشته باشيم ، اين ترجمه آن است كه با اجراي اين قانون، فروش نفت خام مصرف داخلي كه تا قبل از سال 83 به كلي انكار ميشد و پس از اقرار از سال 84 به بعد تاكنون به قيمتهاي غير واقعي ( بخوانيد جمعي- خرجي) منظور ميشد، در سال آينده براي اولين بار در تاريخ بودجه نويسي بايد اين فروش واقعي شود . در مورد فروش گاز طبيعي نيز در داخل كه از قيمت تمام شده متر مكعبي يك ريال تا 8 ريال اكنون به 3 هزار ريال رسيده است، بايد همين كار صورت گيرد و منابع به دست آمده از اين رهگذر، به طور شفاف در بودجه عمومي دولت نشان داده شود.
اولين اشكال بودجه 90 اين است كه هيچ توضيح شفافي در مجلدات بودجه و نيز بندها وتبصرههاي ماده واحده به اين مهم داده نشده است.
2- مطابق بند 12 جزء الف ماده واحده لايحه بودجه سال آينده
10
درصد از ارزش نفت خام توليدي بابت مصارف سرمايهاي آن هم معاف از ماليات
به عنوان سهم شركت ملي نفت تعلق دارد. بارها در نقد بودجه سالهاي گذشته ياد
آور شدم اين رويكرد مالي ومحاسباتي، شركت ملي نفت را به صورت شركت سهامي
درميآورد و اين ناقض قانون نفت و مبارزات ملت ايران در نهضت ملي است .
وقتي فروش نفت در داخل به طور شفاف در قانون هدفمندي يارانهها مشخص است،
سخن از ارزش نفت خام چه محلي از اعراب دارد.
چه كسي تاكنون برآورد كرده است كه مصارف سرمايهاي شركت ملي نفت معادل 10 درصد ارزش نفت خام است. تفريغ سالهاي گذشته از 84 تا 88 نشان ميدهد با نقض اصل 44، 45، 52 و 53 و قانون اساسي با اين نوع بودجه نويسي اعداد وارقام شفاف نميشود و بيش از نيمي از درآمد نفت خارج از گردش خزانه درانبوهي ازشركتهاي وابسته به شركت ملي نفت به عنوان منابع در اختيار قرار ميگيرد. امسال با هدفمندي يارانهها اين منابع در اختيار قطعا بيشتر خواهد بود.
3- با آنكه در بند ياد شده فوق شركت ملي نفت ده درصد ارزش نفت خام توليدي را به بهانه هزينههاي خود به نفع منابع مالي در اختيار شركتهاي تحت پوشش مصادره ميكند، درتبصره بند 12 جزء "هـ" آمده است؛ تمامي سود خالص شركت ملي نفت بابت تامين منابع لازم براي انجام هزينههاي سرمايهاي دوباره به منابع مالي در اختيار و اندوخته هاي شركتها برميگردد.
اين نوع بودجه نويسي يعني بازگشت به نقطه صفر. در حالي كه امروز قيمتها در بازار انرژي در ايران به سمت شفافيت پيش ميرود. اما هيچ گامي براي شفافيت عملكرد مالي شركتهاي دولتي متصدي امر انرژي برداشته نشده است.
نگاهي به تفريغ ماده واحده بودجه سالهاي 85 تاكنون نشان ميدهد كه اساسا پيش بيني درآمد و برآورد هزينههاي شركتهاي دولتي بويژه در حوزه انرژي با 200 تا 300 در صد خطا صورت گرفته است. اگر قرار است ما در پيش بيني در آمد هزينه شركتي بيش از 100 درصد خطا كنيم اصلا فلسفه وجودي بودجه نويسي ، بودجه ريزي وبودجه بندي امري عبث و بيهوده خواهد بود.
4- مطابق بند 12 جزء الف ماده واحده قيمت فروش نفت خام از شركت ملي نفت به شركتهاي پخش پالايش 34 دلار است. اين رقم چگونه محاسبه شده وتقويم محاسباتي آن چيست؟ در حالي كه فروش فرآوردههاي نفتي كمتر از فوب خليج فارس نيست چرا خريد نفت خام بايد كمتر از ثلث فوب خليج فارس باشد؟ طبيعي است مبالغ نجومي از اين بابت به شركتهاي تابعه شركت ملي نفت سرازير ميشود اين وجوه نجومي غير از آن مبالغي است كه در بند 2 و 3 اين مقاله به آن اشارت رفت.
5- در مورد گاز مواد و بندها و تبصرههاي ماده واحده بودجه سال 90 ساكت است. سالي 200 ميليارد متر مكعب گاز در اين كشور توليد ميشود. 20 تا 30 ميليارد متر مكعب آن در اثر ناكارآمدي فني در وزارت نفت سوزانده ميشود و به هدر ميرود مقدار كمي هم صادر يا به چاههاي نفت براي صيانت و بارور كردن آن تزريق ميشود. بيش از 160 ميليارد متر مكعب با ارقام جديد كه ناشي از عملياتي كردن قانون هدفمندي يارانهها به مردم فروخته ميشود نزديك به 50 هزار ميليارد تومان از اين بابت نصيب شركت ملي گاز ميشود اين مبلغ در پيش بيني در آمد عمومي كجا ديده شده است؟
6- در بند 13 ماده واحده آمده است كليه در آمدهاي حاصل از فروش كالاها و خدمات موضوع قانون هدفمندي يارانهها به حسابهاي معرفي شده از سوي خزانهداريكل كشور واريز ميشود تا طبق احكام ومقررات قانوني مربوط بين طرفهاي ذينفع تقسيم گردد اگر كليه درآمد حاصل از فروش كالاها و خدمات موضوع قانون هدفمندي يارانهها به حسابهاي معرفي شده واريزشود، شركتهاي پخش و پالايش از كجا پول بياورند كه نفت خام را به قيمت مصوب از شركت ملي نفت بخرند و يا از كجا پول بياورند كه گاز طبيعي را به قيمتي كه در قانون هدفمندسازي يارانهها تعيين شده بخرند.
به نظر ميرسد در دولتهاي پيشين شركت ملي نفت كه با لغو تبصره 38 قانون بودجه سال 58 فروش نفت در داخل را دور زد، اكنون با الغاي قانون هدفمندي يارانهها بدون سرو صدا فروش نفت در داخل را ميخواهد دور بزند. متاسفانه كارشناسان دولت ومجلس به دليل فقد اهليت طي سالهاي گذشته چشمان خود را بر اين واقعيت بستهاند و قرار است سال آينده هم اين تخلف كه من نام آن را اخلال در نظام اقتصادي ومالي و محاسباتي كشور ميگذارم، استمرار يابد.
ايران:به اميد ديدار امام موسي صدر
«به اميد ديدار امام موسي صدر»عنوان سرمقاله روزنامهي ايران به قلم مهدي چمران است كه در آن ميخوانيد؛امام موسي صدر، نامي آشنا براي ملت ايران و لبنان و حتي ملتهاي كشورهاي اسلامي است. نامي كه سيودوسال است خيانت و جنايت سرهنگ معمرقذافي، حاكم ظالم و مستبد ليبي را بخاطر ميآورد.
آقاي صدر يك روحاني آگاه و روشنفكر ديني، كه هم در حوزههاي علميه سابقهاي طولاني و تلاشها و مجاهدتهاي فراواني دارد و هم در زمان اوج مبارزات ملي شدن صنعت نفت در رشته اقتصاد دانشگاه تهران بهعنوان اولين روحاني فارغالتحصيل شد، او از خاندان بزرگ، روحاني و مذهبي صدر و پدربزرگوار او از مراجع بزرگ زمان خود در قم بود.
سيد عبدالحسين شرفالدين رهبر شيعيان لبنان بود و توصيه نمود كه پس از او آقاي موسي صدر جانشين او شود كه پس از فوت او شيعيان لبنان بر حسب توصيه او به ايران آمدند و آقاي صدر را به لبنان بردند و با مشكلات فراوان شيعيان لبنان كه در اينجا گفتني نيست مواجه ميشود و بلافاصله فعاليت خستگي ناپذير خود را براي رهايي شيعيان از فقر و فلاكت و بيهويتي آغاز مينمايد.
شرايط آن روز شيعيان لبنان بازگو كردني نيست فقط، همين قدر ميتوان گفت كه آنان شرم داشتند كه خود را شيعه بنامند و همه طوائف لبناني بر آنها ميتاختند و امام موسي صدر با مبارزاتي سخت و مدبرانه توانست بعد از 20 سال مجاهدت در لبنان به گونهاي شيعيان را وارد صحنه حيات لبنان نمايد كه هنگام ربوده و زنداني شدن او در ليبي بهدست قذافي، شيعه لبنان نقطه قوتي براي همه مسلمانان لبنان و بلكه همه ملت لبنان بود.
همين نقاط قوت امام موسيصدر بود كه توانست نيروي مخلص، متفكر و سازماندهي قوي و توانمند همچون دكتر مصطفي چمران را بعد از امريكا و مصر به لبنان جذب نمايد و مدت هشت سال از اين همفكري كم نظير بخوبي استفاده نمايد و جايگاه شيعيان لبنان قبل از پيروزي انقلاب اسلامي ايران در لبنان چنان ارتقا يابد كه آنان بهخود ببالند و با پيروزي انقلاب اسلامي ايران به اوج خود برسد و امروز ميبينيم كه اين پايهگذاران مقاومت اسلامي لبنان، نه تنها در لبنان بلكه در همه كشورهاي اسلامي و حتي ساير ملل از محبوبيت و جايگاه والاي جهاني برخوردارند كه ريشه آنها به مجاهدات امام موسيصدر و تلاشهاي شهيد دكتر مصطفي چمران در كنار امام موسي صدر باز ميگردد.
قطعاً همين تلاشهاي سازنده كه توانست جايگاه بسيار بالايي براي يك رجل مذهبي اسلامي در لبنان و ساير كشورهاي عربي و اسلامي كسب نمايد، ميتواند بهترين دليل براي دشمنيهاي فراوان و توطئههاي پشت سر هم براي ضربه زدن به امام موسيصدر باشد و تاريخ مبارزات او در لبنان بويژه از سال 1975 (آغاز جنگهاي داخلي لبنان) انباشته از اين دشمنيها و برنامههاي دشمنان اسلام براي نابودي او و شكست مسلمين بود. هنگامي كه پيروزي انقلاب اسلامي ايران نزديك ميشد، هراس استكبار جهاني از اين نقطه و هسته مقاومت اسلامي در لبنان بيشتر ميشد تا بالاخره يك توطئه و برنامه ناجوانمردانه استكباري بهدست قذافي عامل سرسپرده صورت پذيرفت و در كمال ناباوري جنايت و خيانتي بزرگ به دنياي اسلام بلكه به كرامت و آزادي انساني صورت پذيرفت.
قذافي ابتدا به صورت يك انقلابي سوسياليست ظاهر شد، چون دنياي آن روز (42?سال قبل) عموماً انقلابيون وجهه كمونيست يا سوسياليست داشتند، گرچه او يك افسر ارتش ليبي زير نظر انگليس بود كه با يك كودتاي ساختگي و بدون هيچگونه مقاومتي از سوي قواي نظامي انگليس براحتي و قاعدتاً با هماهنگي دولت انگليس بر ليبي مسلط شد و از آن زمان تاكنون به عنوان حاكم مطلق العنان با يك سيستم پليسي و امنيتي بسيار گسترده و پيچيده بدون يكبار انتخابات آزاد به ليبي حكم ميراند و روش حزبي كمونيستي را پيروي مي نمايد، در شهرها كميتههاي انقلاب (لجناتالثوريه) تشكيل داده و اين كميتهها رهبر خود را انتخاب ميكنند؛ هميشه حاكم مستبد بوده است.
قذافي خود را نه فقط يك افسر نظامي، يك سياستمدار، حاكم و همه كاره كشور ليبي (كه بسياري معاهدههاي پنهاني با كشورهاي اروپايي منعقد نموده است)، بلكه يك عالم ديني هم ميداند و كتابي به نام كتاب سبز به عنوان عقايد خود منتشر نموده كه همه مردم ليبي موظف به پذيرش آن بودند و كسي را ياراي مخالفت با آن نبود، حتي علماي مذهبي و از جمله امام موسيصدر. قذافي به عنوان يك سوسياليست ظاهر شد و اقدام ميكرد ولي در حقيقت مزدور امريكا و غرب بود و در اين هشت سال اخير با يك چرخش آشكار اين وابستگي خود به غرب را علني نمود.
روابط قذافي با امام موسي صدر و به طور كلي با شيعيان لبنان و جامعه اسلامي لبنان دوستانه و خوب نبود، سازمانهاي وابسته به ليبي در لبنان و روزنامهها و راديوهاي اجير ليبي در لبنان از هيچ اهانتي به امام موسي صدر و شيعيان فروگذار نميكردند. در تابستان سال 1978، امام موسي صدر سفري به الجزاير رفت و توافقاتي با مسئولان و بخصوص شخص «بومدين» داشت. بعضي از مسئولان الجزايري به روابط تيره امام?موسي?صدر و قذافي اشاره كرده و پيشنهاد نمودند كه اين تيرگي برطرف شود. امام?موسي?صدر اين ميانجيگري را پذيرفت و پس از ارتباطاتي كه با قذافي برقرار كردند از طرف دولت ليبي دعوتي خاص از امام موسي صدر به عمل آمد تا در جشنهاي روز ملي ليبي به عنوان ميهمان رسمي شركت نمايد.
امام موسي صدر در تاريخ 25 اوت 1978 (3 شهريور 1357) رهسپار ليبي شد و تا 31 ماه اوت (نهم شهريورماه) براساس اطلاع رسمي دولت ليبي در آنجا بود كه البته ملاقاتي با قذافي صورت نگرفت. امام موسي صدر ساعت 30/14 بعد از ظهر روز 31 اوت در مقابل هتل ديده شده كه به ملاقات قذافي ميرفته است و بعد از آن هيچ خبري از امام موسي صدر، شيخ محمد يعقوب (روحاني) و عباس بدرالدين، (روزنامهنگار) همراهان امام موسي صدر در دست نيست.
گفته ميشود در جريان ملاقات با قذافي مباحثي مطرح شده و به مذاق ديكتاتور خوش نيامده است و امام موسي صدر را به دستور او زنداني كردهاند و اعلام داشتهاند كه ايشان خاك ليبي را ترك گفته است ولي هيچ كشوري ورود امام موسي صدر به خاك خود را اعلام نداشته است، بنابراين به قطع و يقين مسئول حفاظت از جان امام?موسي?صدر دولت ليبي و قذافي ميزبان او ميباشد. اخبار و تحليلهاي گوناگوني از دليل اين ربودن و اين جنايت منتشر شد و همه مردم را به شگفتي واداشت و شيعيان لبنان را بيش از همه به عكسالعملهايي بسيار شديد و برپا داشتن تظاهرات و اعتصابات حتي تظاهرات از بيروت تا دمشق واداشت ولي از آن زمان تا به حال خبر درستي از ايشان به دست نيامده است. در ميان اين تحليلها آنچه كه دكترمصطفي چمران بيان داشته است، با شناختي عميق كه از امام موسي صدر و رفتار او و عقدههاي خودخواهي و غرور و خودبزرگبيني و وابستگي قذافي به سياست غرب داشت، ميتواند بيشتر مورد توجه باشد كه چند مورد آن اشاره ميشود:
1- گفته ميشود كه اختلافات مذهبي سبب اين حادثه شده است، قذافي خود را خليفهالله علي الارض و اميرالمؤمنين ميخواند و فقط قرآن را آن هم با تغييراتي قبول داشت و به سنت قائل نبود و در كتاب سبز خود آنها را شرح داده است (البته ترجمه فارسي كتاب سبز عيناً كتاب عربي آن نيست و براي آنكه مورد تكفير ايرانيان مسلمان قرار نگيرد و وجهه قذافي خراب نشود، مزدوران او در ايران، محذوفاتي را در ترجمه و اصلاحاتي را در متن بهوجود آوردهاند). اين اختلافات ميتواند مورد بحث واقع شده و موجب عصبانيت و خشم ديكتاتور قرار گرفته باشد، چون امام موسي صدر يك عالم برجسته ديني و مسلط به همه اين امور بود و قذافي يك بيسواد بياطلاع ولي با ادعاهاي پوچ و بيمعني.
2- يك توطئه بينالمللي با مشاركت قدرتهاي بزرگ و حتي بعضي از حكام عرب سبب اين بحث شده است. موضوع توطن فلسطينيها در جنوب لبنان كه در معاهده كمپديويد آمده بود و مخالفت صريح و عملي امام موسي صدر با اين موضوع و حمايت از بازگشت فلسطينيها به سرزمين خود و مهمتر از اين موضوع شعلهور شدن انقلاب اسلامي و نزديك شدن به پيروزي حضرت امام خميني(ره) رهبر انقلاب اسلامي و فراگير شدن اين انقلاب در بين مردم مسلمان منطقه و شمال آفريقا و در خطر بودن حكومتهاي مستبد و خودكامه آنان ميتواند سبب اصلي اين جنايت و خيانت به ملت قذافي باشد.
امام موسي صدر در بين همه ملتهاي مسلمان جايگاه والايي داشت، بويژه در كشورهاي عربي كه مرتباً با آنها مراوده داشت و سياستها و احساسات آنها را بهخوبي ميشناخت، ارتباط نزديك او با شهيد سيد محمدباقر صدر در عراق و ساير علماي بلاد اسلامي موقعيت خاصي را براي او در دنياي اسلام و بخصوص كشورهاي عربي پديد آورده بود و به تعبير دكتر چمران دست امام خميني(ره) در منطقه بود و بهخوبي ميتوانست آرمانهاي اسلامي حضرت امام(ره) را در منطقه ارائه و گسترش دهد كه اين خطري بزرگ براي استكبار جهاني چه شرق و چه غرب بود و اين توطئه صورت پذيرفت كه دست امام(ره) را در منطقه قطع نمايند، همانگونه كه سيد محمدباقر صدر را نيز صدام (همپالگي قذافي) به شهادت رسانيد، البته زهي خيال باطل.
بدين ترتيب ميتوان نتيجه گرفت كه امام موسي صدر فداي انقلاب اسلامي و گسترش تفكر و ايدئولوژي اسلامي مكتب تشيع در ميان كشورهاي مسلمان عربي شده است، چون محبوب ملتهاي مسلمان و بويژه شيعيان عرب منطقه و كلامش در بين آنان نافذ بود و به روحيه و عادات آنها و افكار آنها آشنايي داشت و از نزديك با آنان در تماس بود و ميتوانست بهخوبي دنباله رسالت امام خميني(ره) را در اين كشورها پياده نمايد. از همينجا هم ميتوان به وظيفه بزرگ ايران اسلامي درباره زنداني شدن او در ليبي پي برد كه متأسفانه كوتاهي شده است. حضرت امام خميني(ره) اجازه تأسيس سفارت ليبي در تهران و ملاقات قذافي، جلود (نخستوزير وقت ليبي) و سعد مجبر (وابسته دولت ليبي) را تا روشن شدن قضيه امام موسي صدر نداد و چند بار بيانات احترامآميز از امام موسي صدر را كه همه شنيدهايم، خود از نزديك شاهد بودهام.
3- ميتوان هر دو مورد گذشته را با هم جمع نمود و كنار هم گذاشت و انگيزه اين جنايت بزرگ قذافي دانست كه همه كرامت و آرزوي انساني و همه ادعاهاي حقوق بشري را زير سؤال ميبرد و جالب است كه همه ابرقدرتها و تعداد زيادي از حكام عرب كه امروز در آستانه سقوط قرار گرفتهاند، در مقابل اين خشونت ضد انساني، سكوتي مرگبار برگزيدند؛ شايد در دل شادمان بودند.
ولي امروز كه ديكتاتور در سراشيبي سقوط و پايان دوره 42 ساله حكومت مرگبار و خيانتآميز او در ليبي فرا رسيده است، وظيفه دولت ايران و ملت به پاخاسته ليبي آن است كه براي روشن شدن وضعيت رهبر بزرگ زنداني قذافي، امام موسي صدر به دقت و تدبير تمام كه آسيبي به او نرسانند اقدامي كاملاً برنامهريزي شده و فكر شده به عمل آورند، بدان اميد كه چشم همه جهانيان به ديدار اين عالم رباني و مجاهد نستوه و مبارز مكتب انسانساز اسلام و بويژه شيعيان ايران و لبنان روشن گردد.
بد نيست اشارهاي هم به كساني بشود كه شيفته قذافي بودند و از او به عنوان يك انقلابي كه حتي به انقلاب اسلامي ايران هم ايراد ميگرفت ياد ميكردند. قذافي نسبت به مسئولان كشور اطلاعات وسيعي را جمعآوري كرده و با فريب و نيرنگ، سعي در خنثيسازي خيانت ربودن امام موسي صدر و همچنين وجههاي انقلابي با دخترهايي كه حفاظت او را برعهده داشته و شترها و چادرهاي بزرگي كه محل اقامت او را حتي در فرانسه و امريكا تشكيل ميدادند، به وجود آورند. بيش از همه آقاي منتظري و دفتر او، حاميان او بودند و بيشتر از همه آنها، مهدي هاشمي (معدوم) وابسته به او و پيرو راه او بود و جنايات خود را هم به تبعيت راه قذافي دنبال مينمود و عجب آن بود كه بازگوكنندگان حقايق ليبي و قذافي را به باد ناسزا و تهمت و افترا ميگرفتند ولي به هر حال حقيقت چهره خود را مينماياند و باز هم اين نشاني و تأكيدي بر روشنبيني حضرت امام خميني(ره) است.
ديكتاتورها از پسلرزههاي انقلاب اسلامي ايران يكي پس از ديگري چون بتان بالا و درون كعبه دوران جاهليت فرو ميريزند و اينك نوبت قذافي است تا به اميد خداوند شاهد دنيايي بدون اين ظلمت و جهل و خودكامگي باشيم.
سياست روز:دست نوازش بر سر جوجه اردك زشت
«دست نوازش بر سر جوجه اردك زشت»عنوان سرمقالهي روزنامهي سياست روز به قلم عليرضا بندري است كه در آن ميخوانيد؛از همان روز كه «ژوزف نوز» بلژيكي، راهآهن شهري تهران را پايهگذاري كرد تا همين امروز، هيچگاه حمل و نقل ريلي از حاشيه در امان نماند.
«ماشين دودي» از همان آغاز متعلق به يك خارجي بود اما بلافاصله با اصلاح ساختار بلديه در اختيار گردانندگان پايتخت قرار گرفت. ماشين دودي پرماجراي ديروز حالا در قامت متروي مدرن هر روز حاشيه تازهاي ميسازد و جار و جنجال به پا ميكند.
چندي پيش پارلمان شهري در اقدامي عجيب و غريب تصويب كرد قيمت بليت مترو در سال آينده با افزايش چند برابري به رقم 975 تومان برسد. پشت پرده اين تصميم را بايد در لبريز شدن كاسه صبر شورانشينان جستجو كرد، كه از كم التفاتي نسبت به خط آهن شهري تهران به تنگ آمدهاند و از كمك دولتيها به شهرداري نااميد شدهاند.
نكته مهم در اين تسويه حساب بخشي دولت و بخشي شهرداري، وضعيت شهرونداني است كه پيش از آنكه شهروند كلانشهر تهران باشند براي دولت، جمعي از «مردم» به شمار ميروند.
واكنش سريع وزير كشور به اين مصوبه و اين موضع كه دولت يارانه بهاي بليت مترو را از جيب ميدهد و اجازه نخواهد داد شهروندان دچار مشكل شوند، آنگونه در رسانهها منعكس شد كه مخاطبان تصور كنند شهرداري تهران و اعضاي شوراي شهر با هدف فشار به شهروندان، بليت را گران كردهاند.
البته اين خبر خوش وزير كشور يك خبر تكميلي را هم به دنبال داشت كه ابدا براي مديران شهري و شخص شهردار خوشايند نبود. دبير شوراي عالي ترافيك كه پيش از اين نيز بارها عملكرد مديران شهرداري را در ارتباط با اداره متروي پايتخت زير سوال برده بود در اظهار نظري صريح و بيپرده گفت: «دولت، آمادگي دارد مديريت مترو را برعهده بگيرد.»
آنچنانكه از شواهد و قرائن بر ميآيد شهرداري پايتخت بايد از منابع خود اين پروژه عظيم را به اتمام برساند كه بنابر اظهار نظر صريح مدير عامل مترو «نشدني» و «غير ممكن» است.
تقابل چندباره شهرداران پايتخت و حتي روساي دولتها با نفر اول متروي تهران، همواره به نفع مديريت كنوني به پايان رسيده و به نظر ميرسد احتمالا اين بار نيز طرح در اختيار گرفتن مديريت متروي تهران از سوي دولت بي نتيجه شود. دليل اصلي اين ناكامي را نخست بايد در سنخيت بيشتر شهرداري و حمل و نقل شهري جستجو كرد و دليل دوم مي تواند اصل كاهش تصديگري دولت است كه در برنامه پنجم به آن تاكيد شده است.
پايان سخن اينكه مسئله مترو يك مسئله شهري صرف نيست و هرگونه تحرك غيرمنطقي در اين حوزه ميتواند تبعات تلخ و غير قابل جبراني را در زمينههاي مختلف در برداشته باشد.
به نظر ميرسد در شرايط فعلي، متروي تهران غير از واگنهاي جديد و كمكهاي نقدي و فني به يك «وفاق ملي» نياز دارد. وفاق خجستهاي كه به دغدغههاي عميق و جدي شهروندان تهراني پايان خواهد داد.
مردم سالاري:بحران قذافي ها نتيجه طبيعي دوري از مردم
«بحران قذافي ها نتيجه طبيعي دوري از مردم»عنوان سرمقالهي روزنامهي مردم سالاري به قلم ميرزا بابا مطهري نژاد است كه در آني ميخوانيد؛حکومت ها اگر مي خواهند به سرنوشت قذافي ها، مبارک ها و... گرفتار نشوند، بايد از فقدان جايگاه نظري و عملي مردم در گفتمان پرهيز کنند. هر حکومتي که نخواهد و نگذارد حاکميت مردم محقق شود و جلوي اراده وحق محوري مردم را سد کند دير يا زود سرنوشتي مشابه قذافي ها، مبارک ها، صدام ها و... را پيدا خواهد کرد.
قذافي در پايان راه دوري از مردم، به جاي تسليم به اراده مردم و گوش فرادادن به صداي رساي مردم بازهم آنها را تحقير و موش و سگ، معتاد و الکلي معرفي مي کند وخود را ناجي; به قول مولا نا
کس به زير دم خرخاري نهد
خر نداند چاره اش بر مي جهد
برجهد، و آن خار محکم تر رود
عاقلي بايد که خارش برکند
نظامياني که تا ديروز در مقابلش زانو مي زدند و به فرمانش هرکاري که مي خواست انجام مي دادند، صداي مردم را شنيدند و پايگاه هاي نظامي و مرزهاي وحشت آفرين او را رها ساختند و ...
همه چيز به دست مردم افتاد، اما او هنوز با افراد
اندکي هم خصلت خود و مزدوراني که نان و فقر چشم حقيقت بين و واقعيت نگرشان
را کور کرده، عربده مي کشد، تهديد مي کند، خون مي ريزد، بلکه چند روز ديگر
در جهنم دروني خود بسوزد و به خيال خام خود خون بي گناهان ناجي حکومت سراسر
ظلم او شود، اما سنت خدا که لايتغير است، اين نبوده و نيست و نخواهد بود.
کشورهاي
اسلا مي و حکام آنها بايد از تحولا ت تاريخي حکومت ها در بستر قدرت هاي
سياسي درس بگيرند و قبل از آنکه کار از کار بگذرد، فاصله خود را با مردم کم
کنند و حاکميت مردم را گردن نهند که در غير اين صورت نه تجهيزات نظامي، نه
زندان و نه کشتار به نجات آنان کمک نخواهد کرد. مگر محمدرضا شاه پهلوي
معدوم، صدام حسين، مبارک، بن علي و ده ها ديکتاتور ديگر همين ابزار را در
مقياس وسيع در اختيار نداشتند و به کار نبستند؟ آيا توانستند آنها را
جايگزين «دوري» از مردم نمايند؟ در دوره بني اميه وقتي که به تدريج خلا فت
جاي خود را به سلطنت مي داد، حکومت خصلت مطلقه متغلبه به خود گرفت. در
اين دوره در نهاد قدرت تحولا ت عجيبي ايجاد شد که مهمترين آنها فاصله اي
بود که ميان مردم و حکام به وجود آمد. در حالي که با نظري به تاريخ صدر
اسلا م در مي يابيم که دوره نبوت و عصر برخي خلفا در خصوص رابطه بين
مردم و رهبران، اساسا ساختاري اسندادي را نگذاشتند که به وجود آيد و مردم
در مجامع عمومي با پيامبر خدا(ص) و سپس بعد از آن وجود مبارک با خلفاي
مسلمين بدون تکلف و به سادگي ارتباط بر قرار مي کردند، به گونه اي که هم
مردم از ديدگاه هاي رهبران سياسي خود آگاه و هم رهبران از تحولا ت بسته
اجتماع مطلع مي شدند در کشور ما ايران و ساير کشورهاي اسلا مي ساختار
سلطنت که پيش از اسلا م وجود داشت با ورود اسلا م نه تنها عوض نشد، بلکه
برخي از خصلت ها و شيوه هاي اسلا مي را براي توجيه مشروعيت خود يدک کشيد.
سلطنت ايراني مدعي اسلا م مبتني بر ويژگي هاي خاصي چون شوکت مندي، برداشت
ظاهري از شريعت، اطاعت طلبي محض از مردم و فقدان جايگاه نظري مردم در
حاکميت استوار شد تا جائي که شوکت هيبت سلطاني مهمترين خصلت حکام شد و
بسياري از سلا طين در بارگاه خود پوست يا اندام خالي شده حيواناتي نظير فيل
و پلنگ نصب مي کردند تا از اين طريق در چشمان مردم بزرگ و عظيم جلوه
کنند، لذا شکوهمند نماياندن سلطان و غيرزميني کردن او جزو ابزار ضروري و لا
زمه حکومت شد! اما از سوي ديگر با توجه به تاثيرات اسلا م و گرايش حکام
به شريعت، لا زم بود که حاکم از خصايص تقوي، پرهيزکاري، و صداقت نيز بهره
مند باشد، متاسفانه آنچانکه تاريخ نشان مي دهد شاهان در نزد عوام از هيبت و
اقتدارشان در جهت تغلب و ظلم و زور بهره مي گرفتند و در خلوت به فساد،
هرزگي، دنيا طلبي و ... روي ميآوردند و همچنين دو چهره گي باعث شده که
دستگاه هاي ارتباطي جوامع به سمت انقباض و ممانعت از آگاهي مردم نسبت به
لايه هاي مخفي حکام سوق داده شوند و گفتمان «اقتدارگراي سنتي» جاي گفتمان
«مردم گراي» صدراسلا م را بگيرد و مرز گذاري هاي عجيب و غريب ميان دستگاه
ديواني و مردم به اسامي مختلف اما ماهيت يکسان و کارکرد مشابه که ايجاد
فاصله ميان حاکميت و مردم است، ايجاد شود.
در اين مرزگذاري نوعي «غيريت»سازي صورت مي گيرد، اصحاب دستگاه ديواني، خودي و دروني و متن تلقي مي شوند و ديگران غير و بيگانه که فرصت تحليل آن در اين ظرف نيست که ظرفي بيش از سرمقاله را مي طلبد، يکي از نقاط قوت گفتمان هاي مدني معاصر، کنار نهادن غيره ها است انسان مدني با کنار نهادن اين معنا هويت مشترکي را تشخص مي بخشد.
گفتمان غيريت سازي، هيبت گرايي و فربه سازي شخصيت حاکم و دشوار سازي ارتباط ميان حکومت و مردم و گرفتار کردن ديگران در دام توطئه حاجبان درگاه حاکم، سرنوشتي عبرت انگيز است. اين گفتمان با ظهور نظام هاي مردم سالار فرو مي پاشد و فرو پاشيده اند و حکومت ها به سمت حکومت مسوول و پاسخگو حرکت کرده اند و کانال هاي ارتباطي حکومت و مردم نيز از خصلت هاي بسته «حاجبي» گرايش به خصلت باز و «گشودگي» پيدا کرده اند و مرز ميان حکومت و مردم به تدريج کم رنگ و بر ارتباط سهل وآسان سازي گرائيده اند و اقناع و تقاعد مخاطبان جايگزين پيروي ناآگاهانه شده اند.
خلا صه کلا م اينکه اگر حکومت ها گرايش هاي انفتاحي و انبساطي و تکثرگرا را جايگزين گرايش هاي بسته، محدودگرا، انقباضي و انحصارگرا نکنند، بر آنان آن رود که بر محمدرضا شاه، صدام ها، مبارک ها، قذافي ها، بن علي ها و... رفت.
تهران امروز:سكوت بيشرمانه
«سكوت بيشرمانه»عنوان سرمقالهي روزنامهي تهران امروز به قلم امير دبيري مهر است كه در آن ميخوانيد؛زشتي و پليدي ديكتاتورها در كارهايي نيست كه انجام دادهاند بلكه در ذهنيت و افكاري است كه سالهاست با آن به سر ميبرند و هرازگاهي در مواضع و رفتار و تصميماتشان بروز مييابد و نخبگان هوشمندانه منبع و سرمنشأ اين گندآب را شناسايي ميكنند و دري از آن به سوي افكار عمومي ميگشايند شايد اعتراضي و انقلابي درگيرد و بساط ديكتاتور برچيده شود و در اين هنگام است كه چهره حقيقي ديكتاتورها از پرده برون ميافتد و ماهيت حقيقي فرد ديكتاتور و سازمان متبوعش بر مردم آشكار ميشود وهمزمان با سردادن فريادهاي آتشين اعتراضي و انقلابي، نعرههاي سبعانه ديكتاتور و دستگاه نفرين شدهاش نيز بلند ميشود هرچه اين نعرهها بلندتر ميشود لحظه سقوط او نزديكتر است. اين روزها يكي از مصاديق ديكتاتوري در شمال آفريقا چنين نعرههايي سر ميدهد و از سقوط قريب الوقوع خود خبر ميدهد.
اين نعرهها كه در قالب «تهديد و تهمت و ترور» معترضان بيان ميشود بيشتر از آنكه حكايت از توانايي او كند حكايت از ناتواني و ضعف و سستي است. اين خشونت و سركوب بيشرمانه كه عليه مردم مظلوم ليبي اعمال ميشود نامش مقاومت و ايستادگي نيست بلكه دست و پا زدنهاي آخر نعش پوسيده و متعفن ديكتاتوري است و نه ترسي در دل معترضان ليبيايي ميافكند و نه بازدارندگي در ريزش پايههاي نظام پوسيده استبدادي معمر قذافي ايجاد ميكند. اين روندها و فراز و نشيبها در نظام استبدادي طبيعي است.
اولينش نيست و آخرينش هم نخواهد بود آنچيزي كه موجب حيرت است سكوت بيشرمانه و انفعال شرمآور سازوكارهايي است كه در جهان جديد براي پاسداري از صلح بشري ايجاد شده است و گويي همزمان با سقوط قذافي صداي مرگ آنها نيز به گوش ميرسد.
امروز در طرابلس و ديگر شهرهاي ليبي نظام وحشي و ويرانگر معمر قذافي، پاسخ اعتراض فروخفته مردم، باتوم و لگد و رعب و تير سلاح كمري افراد ناشناس نيست بلكه راكت و تانك و خمپاره و كاتيوشاست و قتل عام گستردهاي در جلوي چشم بشريت صورت ميگيرد و قلب همه انسانهاي بشر دوست را عميقا به درد ميآورد و هيج اقدام عملي از سوي نظام جهاني عليه اين جاني بهجاي مانده از دوران پارينه سنگي سياست صورت نميگيرد.گويي اتفاق مهمي رخ نداده است.
دولتهاي به اصطلاح مدرن و صاحب قدرت كه وقتي منافعشان مستقيما تهديد ميشود نگران جان حيوانات ميشوند و از ضرورت صيانت از حقوق حشرهها و پرندگان و خزندگان سخن ميگويند - تا عوامالناس تصور كنند كه اگر پاي حقوق انسانها به ميانآيد اين قدرتها چه سينهاي چاك خواهند كرد - چگونه است كه يك هفته است براي متوقف كردن قتل عام از نوع ليبيايي آن اقدام عملي انجام نميدهند؟ نه تنها هيچ قانون و مقرراتي در حقوق بينالملل به دولتها اجازه نميدهد در داخل مرزهاي ملي خود بيمحابا دست به جنايت و قتل عام بزنند بلكه برخي تفسيرهاي موجه از مقررات موجود اجازه ميدهد جامعه جهاني در دفاع از حقوق و ملتهاي اسير در چنگال ديكتاتوري وارد عمل شده و حتي در صورت نياز با تكيه برحقوق بينالملل عمومي از سازوكارهاي نظامي استفاده كنند. چنانچه دربوسني و هرزگوين چنين اقدامي صورت گرفت و موفقيت نيز حاصل شد. امروز نيز صحنه آزمون «قدرت و وجدان» قدرتهاي بزرگ و تاثيرگذار در روندهاي بينالمللي بهويژه ايالات متحده آمريكاست اگرچه كه تاكنون تنها شاهد سكوت شرم آوري از جانب اين كشور و هم پيمانانش بوديم.
سازمانهاي بينالمللي مثل شوراي امنيت سازمان ملل و ناتو نيز هم اين داغ ننگ را بر سينه دارند. غير از چشمان نگران جامعه جهاني و ابناي بشر اين روزها بيشتر از
هركس ديكتاتور قصاب ليبي براين چهرههاي دوگانه و عوام فريبانه عرصه بينالملل ميخندد.
چنانچه وقتي 32 سال پيش دست به ربودن يكي از رهبران بزرگ مسلمانان يعني امام موسي صدر زد و حساسيتي نديد امروز نيز با قساوت مردمان را ميكشد و اقدامي عليه او در هزاره سوم و در عصر متمدن صورت نميگيرد. بايد صبر كرد و موفقيت يا ناكاميها را در اين آزمون بزرگ تماشا كرد.
ابتكار:ديکتاتورهاي ديوانه يا ديوانههاي ديکتاتور!
«جناب آقاي خاتمي»،«صف رو به سقوط ديكتاتورها»،«فصل مشترك حركتهاي پرشتاب در منطقه»،«چند كلمه حرف حساب درباره بودجه 90»،«به اميد ديدار امام موسي صدر»،«سكوت بيشرمانه»،«ديکتاتورهاي ديوانه يا ديوانههاي ديکتاتور!»عنوان سرمقالهي روزنامهي ابتكار به قلم محمدعلي وکيلي است كه در آن ميخوانيد؛طمع قدرت از ديکتاتورها ديوانه ميسازد، بهطوريکه با کناررفتن نقاب واقعي، کار ديوانهها را ميکنند.
اما دراينبين، ديکتاتورهايي هستند که از ابتدا، ديوانهاند؛ چراکه خاصيت قدرت هوشبَري است و عقلستيزي سنت آن. بههميندليل هم، ديکتاتورها همواره براساس قانون نانوشتهاي و تابع سنت جاريهاي عمل ميکنند؛ يعني در اوج قدرت، نه به اقتضاي عقل، نه متناسب با ارزشهاي اخلاقي حکم ميرانند.
بهعبارتديگر، ديکتاتوري يعني در نقطهي مقابل «عقل ابزاري» و «عقل ارزشي» رفتارکردن. عقل ابزاري ميگويد که قدرت فسادآور است؛ پس عاقل کسي است که با تندادن به مکانيزم دموکراسي، به پيشواز فسادِ برآمده از قدرت مادامالعمر نرود و دورهي قدرت را به دليل رضايت اکثريت لذتبخش مينمايد. دلکندن ديکتاتور از قدرت، با جانکندن يکي است.
تاکنون، هر ديکتاتوري چه به قهر، چه به انتخاب از
قدرت کنار رفته، چند صباحي بيش، زنده نمانده است! عقل ارزشي يا عقل معطوف
به هدف ميگويد: «قدرت امانتي بيش نيست. نصيب هرکس شود، بر بار مسئوليت او و
ميزان تکليفش ميافزايد.» حاکمان اگر از عهدهي تکاليف و مسئوليتهاي
واگذارشده، در جهت تأمين منافع مردمان خود، سرفراز بيرون آيند، امکان
رستگاري مييابند. عاقل از نگاه عقل ارزشي کسي است که نهفقط به پيشواز
قدرت نميرود، بلکه براي تحويلدادن قدرت لحظهشماري ميکند.
***
در
روزگار ما، در بين ديکتاتورهاي موجود، قذافي مصداق کامل ديوانهاي است که
ديکتاتور هم هست! او اگر ديکتاتور هم نبود، ديوانه بود! چه برسد به اينکه
ديکتاتور هم هست. او عمري است که بهديوانگي شهرت دارد.
چادرنشيني او انتخاب دختران تنومندي بهعنوان اسکورت، نطقهاي افراطي، ايدههاي هضمنشدني و مواضع افراطي از ايشان ديوانهاي ساخته است.
بهطوريکه از طرفي با سخنان کليشهاي، بهدنبال تصويري قهرمانانه از خود، در جهان عرب و از طرف ديگر، با طرح شعارهاي ضدامپرياليسم، بهدنبال چهرهاي انقلابي و مقبول در بين انقلابيون بود. حال آنکه او نه در شعارهاي ضدامپرياليسم صادق بود، نه دغدغهي انقلابيگري داشت.
او ديوانهاي بيش نيست و تنها بهاقتضاي ديوانگي و جلب توجه ديگران، با پوزيشنهاي مختلف روزگار گذراند. امروز که ملت ستمکشيدهي ليبي دست او را خوانده و جانبرکف گذاشته و براي رهايي از دست ديوانهاي ديکتاتور، پردههاي خيمهشببازيهاي او را کنار زدند، چهرهي واقعي وي براي جهانيان نمايان شده است. تفاوت ايشان با ديگر ديکتاتورها، در اين است که ديکتاتورهايي همچون محمدرضاشاه ايران و حسنيمبارک و بنعلي، آنگاه که دريافتند ديگر مجالي براي حکمراني قهرآميز ندارند، عرصه را رها کرده و براي جانکندن گوشهاي آرام را برگزيدند.
اما اين روزها قذافي ديوانهوار، ليبي را به درياي خوني تبديل کرده که از خيابانهاي طرابلس و بنغازي و ديگر شهرهاي آن، جويهاي خون جاري است. در ساير کشورها، پليس از گاز اشکآور و باتوم، عليه معترضان استفاده ميکنند؛ اما قذافي به مردم خود، با انواع سلاح سنگين، شامل جنگندهبمبافکن، تانک، توپ، موشک، آرپيجي7 حمله ميکند. گويي، او که ديوانه بود، ديوانهتر شده است.
اَعمال وي جاي سرزنش ندارد؛ چراکه هيچگاه سرزنش ديوانهها امکان نداشته. اين دنياي بيرحم ماست که بهراحتي، مجال ميدهد تا ديوانهاي سالها در کسوت رهبري يک کشور، بر سرنوشت ملتي حکم راند و امروز هم، در مقابل جناياتش چشم فرو بستهاند و زبان، در کام نگه داشتهاند. گويي احساسها يخ زده است و انسانيت رختبربسته و وجدان بشري بهخواب اصحاب کهف، فرو رفته. انگار نهادها و دادگاههاي بهاصطلاح بينالملل براي تأمين و تضمين جنايات ديکتاتورهايي همچون قذافي ساخته و پرداخته شدهاند.
جنايات قذافي اگر در قرن نوزده و ابتداي قرن بيستم
رخ ميداد توجيحپذير بود؛ چراکه در نبود امکانات اطلاعرساني و در غياب
چشم بشر صورت ميپذيرفت. اما اين جنايات در حالي رخ ميدهد که زمانهي
سايبري و دهکدهي جهاني است؛ زمانهايکه فرياد کودکي بيقولهنشين در
گوشهاي از عالم، از چشم تکنولوژي ارتباطات مغفول نميماند. با اين اوصاف،
تنها نظارهگري جهان و بيتفاوتي آن، براي بشريت شرمندگي تاريخي رقم ميزند
و در اين حالوهوا، چه غريبانه فرمود سعدي بزرگ:
بنيآدم اعضاي يکديگرند که در آفرينش ز يک گوهرند
آفرينش:تاملي در وضعيت موسسات مالي و اعتباري
«تاملي در وضعيت موسسات مالي و اعتباري»عنوان سرمقالهي روزنامهي آفرينش به قلم حميدرضا عسگري است كه در آن ميخوانيد؛طبق ماده 11 قانون پولي و بانکي کشور، بانک مرکزي جمهوري اسلامي ايران به عنوان تنظيم کننده نظام پولي و اعتباري کشور، موظف به نظارت بر عملکرد بانک ها و موسسات اعتباري است. در حال حاضر بخش قابل توجهي از بازار پولي کشور در اختيار بانکهاي خصوصي، موسسات مالي و تعاوني هاي اعتباري قرار دارد که برخي از اين موسسات طي سالهاي اخير بدون توجه به ضوابط و دستورالعمل هاي بانک مرکزي، اقدام به انجام فعاليتهاي پولي غيرمتعارف کرده اند.
وجود سود بالا در موسسه هاي قرض الحسنه و موسسات اعتباري براي صاحبان آن، منجر شده که عده اي به دليل رانت موجود در اين بخش، به دنبال کسب مجوزهاي لازم از بانک مرکزي خيز بردارند.و بعضا با دادن برخي تسهيلات به متقاضيان محتاج توانسته اند سرمايه کلاني براي خود فراهم نمايند. روي صحبت ما با همه اين موسسات نيست چون برخي از اين موسسات با هدف خدمت رساني به مردم و پيشرفت و توسعه اقتصاد کشور تاسيس شده اند. متاسفانه امروز تعداد زيادي از اين موسسات به صورت غير قانوني تشکيل شده و به جذب سرمايه هاي مردم پرداخته اند.
از همين رو مقامات بانك مرکزي از تعطيلي هفتهاي حداقل 50 موسسه پولي بدون مجوز در سطح كشور خبر ميدهند.بر همين اساس از هفتههاي گذشته موسسات و تعاونيهاي پولي متعددي در سطح كشور به صورت پراكنده تعطيل شده و تمامي شعب آنها به حالت غيرفعال درآمدهاند.اما تعطيلي اين موسسات در عين حال كه با هدف ساماندهي موسسات و نهادهاي پولي صورت ميگيرد موجب سرگرداني سپردهگذاران اين موسسات شده است.
امروز بانک مرکزي به دليل کوتاهي در انجام وظايف خود، موظف است لجام گسيختگي در بازار پولي را ساماندهي کرده و از رانت خواري در اين بخش جلوگيري کند و از حقوق مردم که با بسته شدن شعب غير قانوني اين موسسات سرمايه هاي خود را سرگردان مي بينند دفاع کند.بانک مرکزي با بخشنامه هاي خود، موسسات اعتباري را ملزم به رعايت اصول مربوطه مي كند اما ابزار اجرايي اين بخشنامه ها در دست بانك مركزي قرار ندارد.
در صورتي كه اين بخشنامه ها پشتوانه اجرايي نداشته باشند، تهديدي براي موسسان محسوب نمي شوند و آنها روند فعاليت خود را ادامه مي دهندبسياري از کارشناسان بر اين امر تاکيد دارند که ادامه روند ايجاد موسسات مالي و اعتباري خصوصي، منجر به تعطيلي تعداد زيادي از اين موسسات خواهد شد که در اين صورت بخش وسيعي از سرمايه هاي ملي به هدر خواهد رفت.
طبق برآوردهاي صورت گرفته، حدود 25 ميليون نفر سپرده گذار در موسسات مالي و اعتباري خصوصي کشور سپرده گذاري کرده اند که وقوع هر گونه مشکل در وضعيت نقدينگي و اعتباري موسسات مذکور، مي تواند هزينه هاي غير قابل جبراني را براي مردم و اقتصاد کشور به همراه داشته باشد.
اين در حالي است که اين موسسات، روز به روز سهم خود را در بازار پولي کشور افزايش مي دهند.با وجود اينکه همواره از ايجاد موسسات پولي و اعتباري خصوصي به عنوان گامي در راستاي خصوصي سازي ياد مي شود، به اعتقاد برخي از اقتصاددانان کشور، در حال حاضر نحوه ايجاد اين موسسات به روش کنوني در بازار پولي کشور، به هيچ عنوان در راستاي اهداف واقعي اصل 44 قانون اساسي نيست.
متاسفانه در حال حاضر به بهانه حمايت از خصوصي سازي و به تبع آن افزايش رقابت ميان بخش خصوصي، به مرحله اي رسيده ايم که رانت جويي، جاي رقابت جويي را در بازار پولي گرفته است و خدمت رساني در اين ميان جايي ندارد.
دنياي اقتصاد:اقتصاد طرف عرضه
«اقتصاد طرف عرضه»عنوان سرمقالهي روزنامهي دنياي اقتصاد به قلم مهران دبيرسپهري است كه در آن ميخوانيد؛مفاهيمي كه «علم اقتصاد طرف عرضه» براي جامعه بشري به ارمغان آورده است به مقدار زيادي دلايل ركود و رخوت اقتصادي را در بسياري از كشورها توضيح ميدهد.
شايد شاخصترين اقتصاددان اين عرصه، آرتور لافر باشد كه منحني معروف لافر نيز از اسم اين اقتصاددان گرفته شده است. منحني لافر نشاندهنده اين معنا است كه كاهش سطوح مالياتي نه تنها باعث كاهش درآمد مالياتي دولت نميشود، بلكه به اين دليل كه اشتياق براي توليد را افزايش ميدهد باعث افزايش رشد اقتصادي و در نتيجه افزايش درآمدهاي مالياتي ميشود.
از زماني كه لافر نظريه خود را ارائه داد اين نظريه سالها مورد حمله اقتصاددانان كينزي قرار داشت. اين اقتصاددانان، معتقد بودند كاهش ماليات از درآمد توليدكنندگان به افزايش كسري بودجه ميانجامد و انتظار داشتند كه اين كسري بودجه باعث افزايش تقاضا شده و نرخ تورم را به سطوحي بالاتر از سطح موجود برساند. والتر هلر، رييس شوراي مشاوران اقتصادي در دوره رياستجمهوري جان اف كندي ميگفت: «كاهش مالياتها (توسط دولت ريگان) ظرفيت توليدي فعلي را با موجي از تقاضا روبهرو خواهد كرد.» اما اين اتفاق رخ نداد. نرخ تورم برخلاف ديدگاه كينزي به ميزان قابل ملاحظهاي از 9 درصد در پنج سال پيش از كاهش مالياتها به 3/3 درصد در پنج سال پس از آن در آمريكا كاهش يافت. در اثر تحقيقات اين اقتصاددانان، نرخ نهايي ماليات در آمريكا از 91 درصد در سال 1961 به كمتر از 40 درصد در سال 1986 كاهش يافت. پرسكات، اقتصاددان معروف ميگويد كاهش مالياتها ممكن است در كوتاه مدت اثر منفي داشته باشد؛ اما در مقايسهاي كه او بين دو كشور فرانسه و آمريكا انجام داد با ابراز شگفتي دريافت كه افزايش رفاه در نتيجه كاهش ماليات، بسيار بزرگ است.
با توجه به آنچه گفته شد در اينجا به نوع ديگري از ماليات؛ يعني ماليات تورمي اشاره ميكنيم. فرض كنيد كشوري با يك نرخ تورم 9 درصدي مواجه است. اين كشور مجبور است در صورت اتخاذ يك تصميم عاقلانه، نرخ سود بانكي را بالاتر از نرخ تورم، مثلا 12 درصد داشته باشد (اگر چه در همين شرايط نيز اگر فشار تقاضاي دستوري براي تسهيلات بانكي از سوي دولت بالا باشد در صورت شناور بودن نرخ سود بانكي، قيمت پول حتي از 12 درصد نيز بيشتر خواهد شد و در عمل هم با همين قيمتها به دست بسياري از مصرفكنندگان خواهد رسيد). در اين شرايط، كارخانهاي را در نظر بگيريد كه حتي قبل از آنكه ميزان سودش معلوم باشد بايد مالياتي را بپردازد كه توان رقابت را از او نسبت به رقيبان ميگيرد.
زيرا او براي تامين نقدينگي كه ميزان آن هم هر سال در اثر تورم افزايش مييابد بايد قيمت بيشتري را نسبت به بسياري از كشورها بپردازد، قيمتي كه حتي ممكن است در نهايت موجب زيان آن واحد توليدي شود. در صورتي كه عدالت حكم ميكند ابتدا ميزان درآمد مشخص شود و سپس ماليات اخذ گردد. تازه مطلب ديگر اين است كه نرخهاي تورم، نرخهايي ميانگين هستند و به همين دليل، توليدكنندگان به هيچ وجه نميتوانند روي توليدات خود برنامهريزي داشته باشند، زيرا ممكن است اثر تورم روي آنها كمتر يا بيشتر باشد. بنابراين نااطميناني در اين كشورها براي سرمايهگذاران، بيشتر از كشورهايي است كه تورم كمتري دارند.
در هر صورت براي رشد توليد، موثرترين روش، حمايت از آن يعني حمايت از طرف عرضه از طريق كاهش ماليات است نه تحريك تقاضا از طريق منابع محدود بانكي. در صورتي كه چند روز پيش، خبري از سوي مقامات اقتصادي اعلام شد مبني بر اينكه هدفگذاري جديدي براي نحوه تعيين نرخ سود بانكي در دستور كار قرار گرفته كه براساس آن احتمال ميرود نرخ سود متفاوتي نسبت به سالهاي قبل تعيين شود. براساس گزارش مزبور كه جزئيات آن هنوز مشخص نيست، گفته ميشود كه جهتگيري نرخ سود بانكي در سال آينده، اشتغالزايي با هدف تحريك تقاضا خواهد بود كه در اين صورت احتمال دارد منابع بانكي به سمت خريدهاي مصرفي سوق داده شود و نرخ سود نيز نه بر مبناي هدايت منابع به بنگاهها، بلكه در مسير تحريك تقاضا از مسير مصرف تعيين شود. (دنياي اقتصاد 28/11/89)
با توجه به مطلب فوق و با توجه به آغاز نهضت اشتغالزايي در سال 1390، ميتوان پيشبيني كرد كه در سال آينده حتي در صورت عدم افزايش نرخ تورم، كمبود نقدينگي و نرخ سود در بازار آزاد به شدت افزايش يابد كه اثر ضد توليدي آن واضح و مبرهن است. مگر آنكه سياستهاي پولي و مالي، مورد تجديدنظر قرار گيرند.
با توجه به آنچه گفته شد و در ارتباط با سياستهاي مالي، روز اول اسفند، بالاخره لايحه بودجه سال 1390 تقديم مجلس شد كه در اينجا اشاره كوتاهي به آن ميكنيم.
قبل از هر چيز بايد گفت مقايسه درست بين بودجه دولت در سالهاي مختلف بايد تنها در عملكرد بودجههاي سالانه صورت گيرد و بودجه مصوب يا لايحه بودجه، تصوير دقيقي از بودجه نيست و تنها به صورت غير دقيق ميتوان تغيير روندها را در آن احساس نمود.
با اين حال از سال 1376 تاكنون ركورد رشد بودجه عمومي دولت، مربوط به لايحه بودجه سال 1385 بود كه نسبت به سال قبل، 42 درصد رشد داشت (با خارج كردن رقم صوري مربوط به شفافسازي قيمت حاملهاي انرژي از بودجه مصوب سال 84) در صورتي كه رشد بودجه عمومي در لايحه بودجه سال 1390 نسبت به سال 89 حدود 39 درصد است.
اما نكته قابل توجه در بودجه 90 رشد 50 درصدي بودجه شركتهاي دولتي در آن است كه با توجه به خصوصي شدن برخي از شركتهاي دولتي در سال 1389 بايد گفت رشد واقعي بودجه شركتهاي دولتي، قاعدتا بايد از 50 درصد نيز بيشتر باشد.
ضمنا به لحاظ عملكرد، بيشترين رشد سالانه بودجه عمومي كشور طي دوره پس از اتمام جنگ تحميلي، در سالهاي 1374 و 1384 به وقوع پيوسته است. نكته قابل توجه آن است كه در كنار بودجه دولت، قرار است از سال 1390 نهضت اشتغالزايي نيز توسط بخش خصوصي و با كمك منابع ارزي صندوق توسعه ملي، در كشور شروع شود.
جهان صنعت:بانکهاي رنگارنگ زير چتر ابهام
«بانکهاي رنگارنگ زير چتر ابهام»عنوان سرمقالهي روزنامهي جهان صنعت به قلم مصطفي سعيديپور است كه در آن ميخوانيد؛ چندي است که حجم مجوزهاي اعطايي براي تشکيل بانکهاي خصوصي داخلي در دولت نهم و دهم تشديد شده و به تازگي بانکهاي متنوع با شاخههاي تازهاي در نظام بانکي کشور ديده ميشود و اين ترديد را ايجاد ميکند که سياستگذاريها در اين بخش آنچنان که گفته ميشود هدفمند و آيندهنگر نيست زيرا براساس اعلام مسوولان نظام بانکي مقرر است تا يکسانسازي کارمزدهاي بانکي نيز اجرايي شود و تفاوتي ميان بانکهاي دولتي و خصوصي مطرح نباشد.
در چنين شرايطي است که رحمانينيا، عضو شوراي پول و اعتبار خبر از بررسي چند درخواست خارجي براي تشکيل بانکهاي غير ايراني در کشور داده و رشد جمعيت و اقتصاد ايران را دليل موجهي براي حضور اينگونه بانکها ( که کشور ترکيه نيز يکي از آنهاست ) داده است تا اين سوال بزرگ مطرح شود که چرا دولت به اين سمت حرکت ميکند. زيرا با مقايسه نکات ياد شده بايد پرسيد که آينده اين حجم از مجوزهاي بانکي به کجا خواهد انجاميد، وقتي که قرار است همه يکسان عمل کنند و ذات رقابت بانکها به نوعي منتفي شود. بايد پرسيد وقتي که کارمزدهاي بانکي يکسان شود چه اتفاقي خواهد افتاد همچنين در اين وضعيت که دو سال است نرخ رشد اقتصادي کشور اعلام نميشود چگونه از رشد اقتصاد ياد ميشود و بر فرضي نامعلوم استدلال ميشود بانکهاي خارجي در ايران موفق خواهند بود؟
از سوي ديگر هم بايد بدانيم که ارتباط موضوع افزايش
جمعيت که از بالا بودن آن ياد ميشود با اين مجوزها چيست و چرا اين موضوع
پايهاي براي حضور بانکهاي رنگارنگ قرار ميگيرد.در نهايت هم بايد گفت
چرا اين مجوزهايي که در آيندهنگري و اطلاعات پايه آنها ترديد وجود دارد
صادر ميشود و بابي گشاده ميشود که اختلال نظام بانکي در آن محتمل
است.تعدد بانکي در شرايطي که سوددهي بانکهاي موجود هم دچار اشکالهاي
فراواني است همان موضوعي است که نيازمند روشنگريهاي بيشتري است که بايد
دولت و کارگزاران بانکي کشور در خصوص آن توضيح دهند.