عصر ایران - ساختارگرایی (Structuralism) یکی از جریانهای مهم در علوم انسانی و بهویژه در فلسفه، زبانشناسی، انسانشناسی و نقد ادبی است که در قرن بیستم شکل گرفت و تأثیر عمیقی بر پژوهشهای نظری و روششناسی در این حوزهها گذاشت.
این واژه برای نخستین بار در دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ میلادی به طور جدی مطرح شد و به یک رویکرد نظری منسجم تبدیل شد و تلاش میکرد ساختارهای پنهان و قوانین نانوشتهای را که پشت پدیدهها، متنها و رفتارهای انسانی وجود دارد، کشف و تحلیل کند.
ساختارگرایی بر این باور استوار است که برای فهم هر پدیدهٔ انسانی، صرفاً مشاهدهٔ ظاهر امر کافی نیست؛ بلکه باید ساختارهای زیربنایی و روابط بین عناصر مختلف را شناسایی کرد؛ زیرا این ساختارها معنای واقعی و منطق درونی پدیده را تعیین میکنند.
ریشهٔ نظری ساختارگرایی را میتوان در زبانشناسی فردینان دو سوسور یافت. دو سوسور نشان داد زبان تنها مجموعهای از کلمات و قواعد ظاهری نیست، بلکه سیستمی است منظم که روابط بین عناصر آن "معنا" ایجاد میکند. این ایده بعدها به عنوان بنیان فکری ساختارگرایی در حوزههای دیگر علوم انسانی مورد استفاده قرار گرفت؛ زیرا نشان میداد که شناخت پدیدهها بدون بررسی ساختارها و روابط بین اجزا، ناقص است.
در انسانشناسی، کلود لوی-استروس یکی از مهمترین نظریهپردازان ساختارگرایی است. او در دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰، با مطالعهٔ فرهنگها و اسطورههای بومی، نشان داد که پشت هر اسطوره یا سنت فرهنگی، ساختارهای مشترکی وجود دارد که به صورت جهانی قابل شناسایی هستند.
لوی-استروس معتقد بود انسانها در سراسر جهان، با وجود تفاوتهای ظاهری، ذهنیت مشابهی دارند که باعث میشود اسطورهها و افسانهها، الگوهای ساختاری قابل تشخیص داشته باشند. این تحلیلها نشان داد که بررسی روابط و ساختارهای زیربنایی، کلید فهم فرهنگ و رفتار انسانی است.
در حوزهٔ نقد ادبی و مطالعات فرهنگی، ساختارگرایی توسط افرادی مانند رولان بارت و ژرژ پرک به کار گرفته شد. این نظریهپردازان تلاش کردند الگوهای زبانی و روایی در ادبیات را شناسایی کنند و نشان دهند که متنها تنها با تحلیل سطحی داستان و شخصیتها قابل فهم نیستند. مثلا بارت مفهوم "نظام نشانهای" (semiotic system) را مطرح کرد و نشان داد که هر متن ادبی از مجموعهای از نشانهها تشکیل شده که روابط و ترکیب آنها معنا تولید میکند. بر اساس این دیدگاه، معنا نه در کلمات منفرد بلکه در ساختار کلی و روابط بین اجزا ایجاد میشود.
ساختارگرایی در علوم اجتماعی نیز تأثیرگذار بود. در روانشناسی و جامعهشناسی، پژوهشگران تلاش کردند قوانین و ساختارهای پنهانی که رفتار انسان را شکل میدهند، کشف کنند. این رویکرد معتقد است که الگوهای رفتاری و فرهنگی، برخلاف ظاهرشان که گاهی تصادفی و فردی به نظر میرسند، در قالب یک منطق درونی منظم عمل میکنند. به بیان دیگر، ساختارگرایی بر این اصل تأکید دارد که ساختارها اولویت دارند و افراد یا عناصر درون سیستم تابع آنها هستند.
آموزۀ کلیدی ساختارگرایی، تمرکز بر "رابطۀ بین عناصر" است، نه توجه به عناصر به خودی خود. مثلا در زبانشناسی، یک حرف یا کلمه فقط وقتی معنا پیدا میکند که در شبکهٔ روابط با سایر عناصر قرار گیرد. در فرهنگ و ادبیات نیز شخصیتها، رویدادها و عناصر داستان، فقط در چارچوب ساختار کلی و روابط بین آنها قابل فهم هستند. این نگاه باعث شد پژوهشگران به جای تحلیل جزئیات پراکنده، به دنبال شناسایی الگوها و قوانین کلی باشند که رفتارها، اسطورهها و متون را شکل میدهند.
از منظر تاریخی، ساختارگرایی در دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ در فرانسه و سپس در سایر کشورها رواج یافت و زمینهساز ظهور جریانهای فکری دیگر شد. پس از آن، نظریههای پساساختارگرایی با نقد محدودیتهای ساختارگرایی و تمرکز بر ناپایداری معنا و قدرت متن شکل گرفتند. با این حال، اهمیت ساختارگرایی به عنوان یک ابزار تحلیلی برای کشف قوانین پنهان در زبان، فرهنگ و اجتماع، هنوز باقی است و در مطالعات انسانی و علوم اجتماعی کاربرد دارد.
به طور خلاصه، باید گفت بر مبنای ساختارگرایی، همیشه تعدادی ساختار ناپیدا و ناملموس، چارچوب اصلی پدیدههای ظاهری اجتماع را تشکیل میدهند. روش ساختارگرایی در نیمهٔ دوم سدهٔ بیستم از سوی تحلیلگران زبان، فرهنگ و جامعه به گونهای گسترده به کار برده میشد. اندیشههای فردینان دو سوسور را میتوان آغازگاه این مکتب دانست. هرچند پس از وی ساختارگرایی تنها به زبانشناسی محدود نشد و در راههای گوناگونی به کار گرفته شد و مانند دیگر جنبشهای فرهنگی، اثرگذاری و بالندگی پیچیدهای پیدا کرد.
نهایتا باید گفت ساختارگرایی عموماً به اندیشهٔ فرانسویِ دههٔ ۱۹۶۰ گفته میشود و با نام متفکرانی چون کلود لوی-استروس، رولان بارت، میشل فوکو، لوئی آلتوسر، ژاک لاکان و ژان پیاژه آمیخته شدهاست.
پربیننده ترین پست همین یک ساعت اخیر