عصر ایران ؛ کاوه معینفر ــ آقای علیرضا داوودنژاد را خیلی سال است که میشناسم، یعنی نه خودش را بلکه فیلمهایش را، خیلی جوان بودم که فیلم «نیاز» را دیدم و به عنوان یکی از فیلمهای محبوب آن زمان من درآمد، از همان زمان اسم کارگردانی که فیلمی چنین انسانی را ساخته است در ذهنم نقش بسته بود.
چند سال بعد فیلم «عاشقانه» را دیدم و از منظر اینکه کارگردان همان فیلم «نیاز» چنین فیلمی را ساخته است برایم عجیب بود، و اتفاقا این عجیب و غریب بودن این فیلمساز با دیدن فیلم «مصائب شیرین» کامل شد و من جوان علاقمند به سینما را کاملا دچار سردرگمی کرد.
بعد از مدتی مجموعه فیلمهای دیگری ساخت که هربار این غافلگیر شدن از فیلم بعدی او رخ داد برای نمونه با فیلمهای چون «بهشت از آن تو» ارتباط میگرفتم ولی با فیلمی چون «هوو» و «تیغ زن» کاملا از آن ذهنیتی که برای خودم ساخته بودم، دور میشد.
بعد فیلم «مرهم» را ساخت که باز هم من را به داخل جهان فیلمش برد و آنرا دوست داشتم اما اتفاق اصلی زمانی رخ داد که فیلم «کلاس هنرپیشگی» را دیدم و کاملا تمام آن چارچوبی که از او در ذهنم داشتم رخت بربست و به جای آن فیلمسازی را یافتم که چه راحت، صادقانه و بدون ادا و اصول غیلم ساخته است و همچنین در شکستن قواعد سینمای متعارف هم خودش و هم سینمای روز تا چه اندازه توانمند عمل کرده است.
از آن زمان تا به امروز همواره پیگیر آثارش بودم، برایم یک فیلمساز جدی شد که زیاد هم اهل خودنمایی و به رخ کشیدن نیست، در صورتی که کاملا پتانسیل استفاده از چنین تمهیداتی برایش مهیاست.
از قبل از انقلاب فیلم ساخته، با معروفترین بازیگران سینمای آن دوران همکاری داشته و بعد از انقلاب خودش چند فیلم مهم دارد، جدای از آن در چند فیلم جریان ساز دیگر مانند تاراج و عروس نقش مهمی داشته است.
همواره دنبال این بودم که با او در فرصتی به گفتوگو بنشینم، این امکان عاقبت فراهم شد و اتفاقا برای خودم تجربه بسیار جالبی بود، چون در گفتوگو با فیلمسازان من همواره خودم را در موقعیت یک مصاحبه کننده که فقط پرسش میکند قرار نمیدهم و بیشتر قرار است تا با همدیگر گفتوگو داشته باشیم.
اما در برابر آقای داوودنژاد در درون خودم مدام در این فکر بودم که سعی کنم تا سرحد امکان زیاد حرف نزنم و نظرات ایشان را بپرسم، از هر منظر که نگاه میکردم او را بسیار باتجربه، فعال، سرد و گرم چشیده روزگار و همگام با اتفاقات جهان امروز مییافتم. اصلا ناخودگاه دیدم که غیر از واژه «استاد» نمیتوانم ایشان را با کلمهای دیگر مورد خطاب قرار دهم.
اتفاقا برای خودم این دغدغه اصلی شد که چگونه بتوان در این فرصت کم حرف زد اما حرفهایی را زد که باید زده شود، که شاید هم تا به حال هیچ کسی با او به چنین گفتوگویی ننشسته باشد، واقعیت را بگویم در مقابل ایشان مانند شاگردی نشستم که از این جلسه یاد بگیرم و البته که این اتفاق هم رخ داد.
چند موضوع دیگر هم بود که شاید هر مخاطبی فکر کند که چرا درباره آنها حرف نزدیم، شاید مهمترین آنها بحث درباره کوچ ابدی رضا داوودنژاد فرزند ایشان، واقعیتش این بود که من از استاد پرسیدم و خواستم اجازه بگیرم ولی از همین پرسش ساده دیدم که تا چه اندازه حالشان منقلب شد، خیلی ساده گفت که اصلا توان حرف زدن درباره این قضیه را ندارد.
خود من با دیدن حال ایشان، بسیار متاسف و ناراحت شدم و عذرخواهی کردم، که انصافا چقدر بزرگوارانه از کنار این خطای سهوی من عبور کردند.
در نهایت از آقای علیرضا داوودنژاد بسیار ممنونم که حاضر شدند در این گفتوگو شرکت کنند و برای من واقعا خاطرهای بسیار دوست داشتنی رقم خورد از همان لحظه دیدار تا زمان خداحافظی، همچنین باید گفت که فرصت این گفتوگو به همت خانم شیما غفاری شکل گرفت که از ایشان هم بسیار سپاسگزارم.