۰۷ آبان ۱۴۰۴
به روز شده در: ۰۷ آبان ۱۴۰۴ - ۰۰:۲۴
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۱۱۰۴۹۷۹
تاریخ انتشار: ۱۴:۰۱ - ۲۷-۰۷-۱۴۰۴
کد ۱۱۰۴۹۷۹
انتشار: ۱۴:۰۱ - ۲۷-۰۷-۱۴۰۴

اعترافات یک لاک‌پشت ایرانی در کانادا (۴) «مجبور نیستم خوشگل باشم!»

اعترافات یک لاک‌پشت ایرانی در کانادا (۴) «مجبور نیستم خوشگل باشم!»
چرا یک زن باید با حجمی از اضطراب برای زیبا و جوان ماندن زندگی کند؟ چرا نتواند به‌راحتی پیر شود؟ و اصلاً چرا پیر شدن در جامعه‌ ما مترادف با نازیبایی تعریف شده است؟ آیا این نفی زندگی و بی‌ارزش کردن تجربیاتش نیست؟
«اعترافات یک لاک‌پشت ایرانی در کانادا» مجموعه‌ای از جستارهای شخصی درباره تجربه‌ی زندگی در مهاجرت است. این نوشته‌ها نه در پی پررنگ‌‌کردن رؤیاهای فانتزی مهاجرت هستند و نه قصد دارند این انتخاب را یک‌سره نقد یا نفی کنند؛  بلکه صرفاً کوشیده‌ام برداشت‌ها، احساسات و تفاوت‌های زندگی میان دو جغرافیا در جهان را با نگاهی صادقانه ثبت کنم. هر یادداشت پنجره‌ای است رو به تجربیات فردی نویسنده؛ لحظاتی که حضور، تقلا برای سازگاری و کشف سرزمین و فرهنگی تازه را ممکن می‌سازند.

عصر ایران؛ کوثر شیخ نجدی - نسترن ۴ سال است که مهاجرت کرده و در یک جزیره در کانادا زندگی می‌کند که کمتر نامش را شنیده‌ایم. می‌گفت یکی از فشارهای بزرگی که به‌عنوان یک زن، بعد از مهاجرت از روی روانش برداشته شده، مسأله‌ی «آرایش کردن» است. به‌عنوان یک تازه‌از‌راه‌رسیده، توقع نداشتم خوشحال باشد از اینکه دیگر مجبور نیست آرایش کند. اما کم‌کم دارم می‌فهمم!

نسترن می‌گوید: «نمی‌دانی چه حس جالبی از آزادی است اینکه مجبور نباشم وقتی برای خرید تا سر کوچه می‌روم، دانشگاه می‌روم، یا حتی برای خوردن یک بستنی بیرون می‌روم، یک ساعت پای آینه بنشینم و آرایش کنم. دیگر نگران سِت کردن لباس‌هایم و بِرندشان نیستم! می‌دانی! یک جور آزادی است که مردها همیشه داشته‌اند، ولی من برای اولین بار حسش می‌کنم؛ آزادیِ بدون آرایش زندگی کردن، بیرون رفتن بدون نگرانی از به‌اندازه‌ی کافی زیبا نبودن!»

راست می‌گفت‌. اینجا در کانادا تقریباً هیچ‌کس آرایش ندارد. لااقل من به‌ندرت زنی را دیده‌ام که وقت و انرژی زیادی برای آرایش یا انجام انواع اعمال زیبایی گذاشته باشد. چرا بگذارد؟ وقتی همین‌گونه که هست، خوب و کافی و ارزشمند به نظر می‌رسد. و می‌دانم این برخلاف چیزی است که در رسانه‌ها تبلیغ می‌شود، اما واقعیت دارد.

چند روز پیش تصویری از سحر ولدبیگی منتشر شد؛ [...] با موهای نقره‌ایِ تاب‌خورده و پوستی که حاوی خاطرات نیم قرن زندگی است. شیارهایی که رد هرکدام را بگیری به یک تجربه می‌رسی. کسی زیر عکس نوشته بود: «ولی حجاب برای برخی نعمت است!»

و لابد منظورش این بود که بعضی‌ها مثل سحر می‌توانستند «نازیبایی‌شان» را زیر حجاب پنهان کنند، اما آن را از خود دریغ کردند!

سحر ولدبیگی
سحر ولدبیگی

این جمله از چند جهت نشان از نگرشی ضعیف و رو به زوال می‌دهد که راستش من در این بلاد کفر، تا به حال آن را ندیده‌ام‌. بگذریم که اساساً در این گزاره، به کارکرد و فلسفه‌ی حجاب اهانت شده است. از خشونتِ پنهان لای کلمات که با بی‌شرمی و بی‌ادبی، چهره‌ی زنی پا به سن گذاشته را زشت خطاب می‌کند نیز رد می‌شوم.

اما آیا پیام این گزاره جز این است که زنان محکوم‌اند به همیشه زیبا و جوان ماندن؟ بخشی از فرهنگ عمومی جامعه، به شیوه‌های نرمی نظیر این جمله، در حال تحمیل نوعی «زیبایی مصنوعی و افراطی» به زنان است و طبیعی بودن را مترادف با نازیبایی معنی می‌کند!

گویی رسالت «زن بودن» این است که تمام عمر بکوشی تا مبادا اثر گذر زمان بر چهره و اندامت نمایان شود؟ پارادوکسی نامعقول، غیرانسانی و خُردکننده که بدن زن را نه ظرفی برای حضور او، بلکه ابژه‌ای برای قضاوت مدام می‌شناسد.

چرا یک زن باید با این حجم از اضطراب برای زیبا و جوان ماندن زندگی کند؟ چرا نتواند به‌راحتی پیر شود؟ و اصلاً چرا پیر شدن در جامعه‌ی ما مترادف با نازیبایی تعریف شده است؟ آیا این نفی زندگی و بی‌ارزش کردن تجربیاتش نیست؟

آیا می‌شود به آدم‌ها تافت زد و همه‌ی رنج و لذتی را که از سر گذرانده‌اند نادیده گرفت؟ تجربیاتی مانند دانشگاه رفتن، درس خواندن، سر و کله زدن با کارفرما که هرکدام چند تار موی سفید به ما افزوده، تجربه‌ی عشق‌های نافرجام و اشک‌ها و فراق‌ها و عبرت‌ها که به شکل چند چروک دور چشم‌مان درآمده، تجربه‌ی نُه ماه زیستن با جنین یک انسان و بعد به دنیا آوردن و پروراندنش که منحصر به بدنی زنانه است را، چطور می‌توان نفی و تحقیر کرد؟

حس کردم «زن بودن» در ایران میان یک دوگانه‌ی «خودت را پنهان کن» یا «خیلی خوشگل باش و خودت را نمایش بده» در حال له شدن است.

 

ارسال به دوستان
ورود کد امنیتی
captcha