۲۱ شهريور ۱۴۰۴
به روز شده در: ۲۱ شهريور ۱۴۰۴ - ۱۸:۵۹
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۱۰۹۳۳۸۳
تاریخ انتشار: ۱۴:۰۷ - ۲۱-۰۶-۱۴۰۴
کد ۱۰۹۳۳۸۳
انتشار: ۱۴:۰۷ - ۲۱-۰۶-۱۴۰۴
واژه‌خانۀ عصر ایران

دیالکتیک؛ از جدل‌های زنون تا فلسفۀ مدرن

دیالکتیک؛ از جدل‌های زنون تا فلسفۀ مدرن
مروز، وقتی از دیالکتیک سخن می‌گوییم، هم می‌توانیم به هنر گفت‌وگوی فلسفی بیندیشیم، هم به منطق درونی حرکت اندیشه و جامعه. این چندمعنایی بودن، خود نشانه‌ای است از پویایی تاریخی این مفهوم: دیالکتیک همان‌قدر که دربارۀ تفکر است، دربارۀ زندگی و تاریخ نیز معنا دارد.

عصر ایران - واژۀ دیالکتیک (Dialectic) یکی از کلیدی‌ترین مفاهیم در تاریخ اندیشه است؛ مفهومی که مسیر فلسفه را از جدل‌های نخستین یونانی تا نظریه‌های اجتماعی مدرن همراهی کرده است. این واژه از ریشۀ یونانی dialegesthai به معنای «گفت‌وگو کردن» گرفته شده و در آغاز به هنر بحث و استدلال (یا پیکار فکری) در گفت‌وگو اطلاق می‌شد. با گذر زمان، دیالکتیک از سطح یک فن محاوره‌ای به جایگاهی رسید که بسیاری آن را روش اصلی فلسفه و حتی منطق حرکت تاریخ دانستند.

اگرچه ریشۀ این واژه به یونان باستان بازمی‌گردد، بسیاری از فیلسوفان، از جمله ارسطو، زنون الیایی (متولد 490 قبل از میلاد مسیح) را بنیان‌گذار حقیقی دیالکتیک دانسته‌اند. زنون در دفاع از آموزۀ استادش پارمنیدس ــ که بر «یگانگی هستی» و نفی حرکت و کثرت تأکید داشت ــ به روشی خاص متوسل شد: نشان دادن تناقض‌های درونی در باورهای مخالفان.

 پارادوکس‌های مشهور او مانند «آشیل و لاک‌پشت»، «پیکان در پرواز» و «دوگانگی» نمونه‌هایی از همین روش دیالکتیکی‌اند؛ استدلال‌هایی که با تکیه بر جدل و تضاد، باورهای متعارف به حرکت و زمان را به چالش می‌کشیدند.

در قرن پنجم پیش از میلاد، سقراط روش گفت‌وگوی خاص خود را به کار گرفت: پرسش و پاسخ‌های پیاپی که هدفشان آشکار کردن ناآگاهی پنهان و هدایت طرف مقابل به وضوح بیشتر بود. این «روش سقراطی» صورت متکامل‌تری از دیالکتیک زنون به شمار می‌آید، زیرا نه تنها به دنبال تناقض‌گیری، بلکه در پی روشن‌سازی و تربیت ذهنی بود.

زنون الیایی

دیالکتیک؛ از جدل‌های زنون تا فلسفه مدرن

افلاطون شاگرد سقراط، دیالکتیک را به مرتبه‌ای والاتر رساند. در نظر او، دیالکتیک عالی‌ترین راه برای صعود از عالم محسوسات به سوی ایده‌ها و حقیقت است. در رساله‌هایی چون «جمهور»، اثر مشهور افلاطون، دیالکتیک ابزار فلسفۀ راستین معرفی می‌شود؛ روشی که از جدل آغاز می‌کند اما در نهایت انسان را به شناخت «خیر اعلی» رهنمون می‌شود.

ارسطو با دقت نظام‌مند خود، میان «برهان» (apodeixis) و «دیالکتیک» تمایز گذاشت. برهان به معنای استدلالی بود که از مقدمات یقینی به نتیجه‌ای قطعی می‌رسید، در حالی که دیالکتیک بر پایۀ مقدمات «مقبول» یا «ظنّی» بنا می‌شد و بیشتر در حوزۀ خطابه و بحث عمومی کاربرد داشت. با این حال، ارسطو ارزش دیالکتیک را در تمرین ذهن و توانایی در جدل و مناظره انکار نکرد.

در دوران قرون وسطی، دیالکتیک بخشی از برنامۀ آموزشی مدارس و دانشگاه‌های اروپایی بود. در کنار دستور زبان و بلاغت، دیالکتیک یکی از «سه‌گانه»‌های علوم مقدماتی به شمار می‌رفت. الاهیدانانی چون توماس آکویناس از روش‌های دیالکتیکی برای بررسی مسائل کلامی بهره می‌بردند: طرح پرسش، آوردن استدلال موافق و مخالف، و سپس جمع‌بندی در قالب پاسخ نهایی. بدین‌سان، دیالکتیک به ابزاری جدی برای استدلال دینی و نظام‌مند کردن تفکر الاهیاتی بدل شد.

با ورود به دوران جدید، ایمانوئل کانت معنای تازه‌ای به دیالکتیک بخشید. در نقد عقل محض، بخش «دیالکتیک استعلایی» جایی است که کانت نشان می‌دهد عقل محض وقتی فراتر از حدود تجربه گام می‌نهد، گرفتار تناقض‌هایی اجتناب‌ناپذیر می‌شود. برای نمونه، پرسش از آغاز و پایان جهان یا وجود نفس جاویدان، عقل را در جدل‌های بی‌پایان می‌افکند. در این معنا، دیالکتیک دیگر هنر کشف حقیقت نیست، بلکه هشداری است در برابر خطاهای عقل.

تحول بنیادین در معنای دیالکتیک با هگل رخ داد. او دیالکتیک را "نیروی درونی حرکت اندیشه و تاریخ" می‌دانست: تضادها نه صرفاً خطا یا تناقض، بلکه محرک پیشرفت‌اند. در نظام هگلی، هر مفهوم یا وضعیتی (تز) در درون خود نقطۀ مقابلش (آنتی‌تز) را می‌پرورد، و از درگیری این دو، وضعی تازه و برتر (سنتز) پدید می‌آید. گرچه خود هگل همیشه دقیقاً از این اصطلاحات استفاده نکرد، اما روح نظام او در همین حرکت دیالکتیکی نهفته است: تاریخ بشر و تاریخ اندیشه با جدال درونی به پیش می‌روند.

هگل

دیالکتیک؛ از جدل‌های زنون تا فلسفه مدرن

کارل مارکس دیالکتیک هگل را «وارونه» خواند. از نظر او، دیالکتیک نه حرکت ایده‌ها بلکه حرکت ماده و روابط اجتماعی است. در «ماتریالیسم دیالکتیکی»، تضادهای درونی جامعه ــ بویژه تضاد طبقاتی میان سرمایه‌داران و کارگران ــ نیروی محرکۀ تاریخ‌اند. مارکس و انگلس بر این باور بودند که شناخت دیالکتیکی واقعیت، انسان را قادر می‌سازد روندهای تاریخی را درک کند و تغییر دهد. این برداشت، دیالکتیک را از حوزۀ صرفاً فلسفی به میدان سیاست و اقتصاد کشاند.

در قرن بیستم، فیلسوفان و متفکران گوناگون دیالکتیک را بازخوانی کردند. مکتب فرانکفورت، بویژه در آثار آدورنو و مارکوزه، بر «دیالکتیک منفی» تأکید داشت: فرایندی که حقیقت را نه در آشتی نهایی، بلکه در حفظ و آشکار ساختن تضادها می‌دید. در روانکاوی، ژاک لاکان نیز به ‌نوعی رویکردی دیالکتیکی در تحلیل سوژه و میل انسانی به کار گرفت. حتی در علوم اجتماعی و فرهنگی، دیالکتیک به‌مثابه روشی برای فهم پویایی‌های متضاد پدیده‌های انسانی جایگاهی ویژه یافت.

بنابراین مفهوم «دیالکتیک» مسیری طولانی پیموده است: از جدل‌های زنون در دفاع از آموزۀ پارمنیدس، تا روش سقراط در گفت‌وگو، تا نظام هگلی و نظریه‌های اجتماعی مارکسیستی. هرچند معنا و کارکرد آن در طول تاریخ دگرگون شده، عنصر مشترک همواره همان است: برخورد با تضاد، آشکار کردن تناقض، و حرکت به ‌سوی وضوح یا دگرگونی.

امروز، وقتی از دیالکتیک سخن می‌گوییم، هم می‌توانیم به هنر گفت‌وگوی فلسفی بیندیشیم، هم به منطق درونی حرکت اندیشه و جامعه. این چندمعنایی بودن، خود نشانه‌ای است از پویایی تاریخی این مفهوم: دیالکتیک همان‌قدر که دربارۀ تفکر است، دربارۀ زندگی و تاریخ نیز معنا دارد.

 
 
 
ارسال به دوستان
ورود کد امنیتی
captcha