۰۵ شهريور ۱۴۰۴
به روز شده در: ۰۵ شهريور ۱۴۰۴ - ۱۶:۰۹
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۱۰۸۹۲۵۵
تاریخ انتشار: ۱۳:۰۹ - ۰۵-۰۶-۱۴۰۴
کد ۱۰۸۹۲۵۵
انتشار: ۱۳:۰۹ - ۰۵-۰۶-۱۴۰۴
به مناسبت سالگرد شهادت سیدعلی‌اکبر ابوترابی

از هم‌نشینی با نواب صفوی و اندرزگو تا ۱۰ سال اسارت در دوزخ بعثی

از هم‌نشینی با نواب صفوی و اندرزگو تا ۱۰ سال اسارت در دوزخ بعثی
با کشف اعلامیه‌های امام خمینی که در چمدان جاسازی شده بودند، او به زندان افتاد و تا دی ماه، دوران حبس را در زندان قصر گذرانید. پس از آزادی به قم رفت و دیگر اجازه مسافرت به عراق نیافت. در همین زمان او که تحت نظر ساواک بود با سید علی اندرزگو مبارز سرسخت رژیم پهلوی آشنا شد و با او صمیمیت بسیار یافت. حتی یک بار هم در اسفند ۱۳۵۱ توسط ساواک قم دستگیر و به تهران فرستاده شد.

جعفر گلشن، پژوهشگر تاریخ: «عراقی‌ها با اصرار بیشتری برخورد کردند و تهدید کردند که اگر صحبت نکنم سرم را با میخ سوراخ می‌کنند. سرهنگ عراقی به افرادی که آن‌جا بودند گفت این حق خوابیدن ندارد. ما نیمه‌شب برای اعتراف گرفتن می‌آییم اگر اطلاعات لازم را به ما نداد سرش را با میخ سوراخ می‌کنیم. بعد هم مرا تحویل سربازی دادند و او را مکلف کردند که شب مانع خوابیدن من شود. با این‌که عراقی‌ها معمولا راست نمی‌گفتند، ولی آن شب به وعده خودشان عمل کردند.

به گزارش ایبنا، آخرشب بود که همان سرهنگ برای بازجویی آمد. هنگامی که جواب‌های اول شب را گرفت میخی روی سرم گذاشت. با سنگ بزرگی روی آن می‌زد. صبح هیچ نقطه‌ای از سرم جای سالم نداشت و همه جایش شکسته و خون‌آلود بود ولی ضربه‌ها طوری نبود که راحت شوم. ساعت ۸ صبح، مرا سوار جیپی کردند و به پشت مقر فرماندهی قرارگاه بردند. سرهنگ یک لیوان چای جلوی ما گذاشت و گفت این آخرین مایعی است که می‌نوشید. مگر آن‌چه ما می‌خواهیم بگویید. پس از آن مرا سینه دیوار گذاشتند و سربازها آماده آتش شدند. اما بعد از تهدید فراوان، سرانجام دست برداشتند. در اسارت برای اعتراف گرفتن چندین بار مرا به پای چوبه‌دار بردند و شماره یک و دو را گفتند و دوباره برگرداندند. در طول این روز چندین بار مرا بردند و آوردند» (ص ۱۸۴و۱۸۵).

مشی و منش سید علی‌اکبر ابوترابی‌فرد در دوران اسارت

این جملات بخشی از خاطرات فردی است که نزدیک به ۱۰ سال در زندان‌های رژیم بعثی عراق اسارت کشید ولی حاضر نشد تسلیم وعده و وعیدهای دشمن بشود و با ایمان و اعتقاد کامل به خدا و ائمه معصومین، همواره مرهم دردهای دیگر اسیران ایرانی بود و حفظ جان و سلامت روح را در ایام اسارت واجب می‌شمرد. به اسیران ایرانی همیشه توصیه می‌کرد که «با عراقی‌ها درگیر نشوید. تحمل داشته باشید. اسارت می‌گذرد. آزاد می‌شوید.» مشی و منش و سیره زندگانی وی در دوران اسارت سبب شد تا دوران زندگانی وی به همت نویسنده‌ای علاقه‌مند به حوزه اسارت و ادبیات اسارت، مد نظر پژوهشی تاریخی قرار بگیرد و محتوای کتابی ۳۰۰ صفحه‌ای با عنوان «پاسیاد پسر خاک» شکل گرفته به زیور طبع آراسته گردد.

زندگی‌نامه و تحولات سیاسی سید علی‌اکبر ابوترابی‌فرد

مشاهده رفتار و کردار ظاهری او همچون افتاده‌حالی و سکوت «با عمامه‌ای کوچک و رنگ‌ورو رفته که می‌شد خستگی سال‌ها مبارزه و تلاش را از پیشانی چین و چروک خورده‌اش خواند» سبب شد تا نخستین جرقه‌های شناخت هرچه بیشتر این روحانی لاغراندامِ دردکشیده در وجود نویسنده کتاب زده شود. پرس‌وجوها و کنجکاوی‌های هرچه بیشتر او باعث شد تا او را بیش از پیش بشناسد و آگاهی بیشتری نسبت به او بیابد. «با سید علی اندرزگو همراه بوده، در کنار مصطفی چمران جنگیده، ده سال اسارت را در اردوگاه‌های حزب بعث عراق تجربه کرده، مرارت بسیاری کشیده و سنگ صبور دوستان و هم‌بندان پیر و جوان معتقد و بی‌اعتقاد به انقلاب و امام بوده‌ است.» حالا دیگر این اطلاعات ارزشمند در کنار منش جذاب و اثرگذار ابوترابی، بر نویسنده کتاب موثر واقع گشت و او را به شناخت هرچه بیشتر وی واداشت.

 البته فوت نابهنگام وی، این شوق شناسایی و شناساندن وی به جامعه را در نویسنده بیش از پیش فوران ساخت. حاصل این امر، به مطالعه آثار مکتوب منتشره به قصد یافتن اطلاعات درباره ابوترابی از یکسو و مصاحبه با نزدیکان و صاحبان خاطره از آن مرحوم از سوی دیگر شد. بدین ترتیب نتیجه چند سال تلاش در این مسیر و گردآوری و طبقه‌بندی مطالب بسیار، ارائه شرح حال، زندگانی و زمانه زیست مرحوم سید علی‌اکبر ابوترابی‌فرد در کتابی با عنوان «پاسیاد پسر خاک» به قلم محمد قبادی گردید.

 کتابی که کاملا در دو بخش مجزا تنظیم و نوشته شده است: ۱. از ولادت در ۱۳۱۸ ش همراه با پیشینه خانوادگی، رشد و نمو و سیر تحصیلات و آغاز فعالیت‌های سیاسی و همراهی با شهید اندرزگو تا پیروزی انقلاب در ۱۳۵۷ ش. در این بخش علاوه بر خاطرات شفاهی گردآوری شده از سوی نویسنده، سه کتاب نقش ویژه‌ای در شکل‌گیری محتوای این بخش داشتند: یاران امام به روایت اسناد ساواک: حجت‌الاسلام حاج سیدعلی‌اکبرابوترابی؛ یاران امام به روایت اسناد ساواک: سردار سرفراز شهید حجت‌الاسلام سیدعلی اندرزگو؛ از تربت کربلا: مجموعه سخنان حجت الاسلام و المسلمین سیدعلی‌اکبر ابوترابی در اردوگاه‌های عراق ۲. دوران حضور در ستاد جنگ‌های نامنظم و حضور در جبهه و درنتیجه اسارت ده‌ساله در چنگال بعثی‌ها تا آزادی و بازگشت به ایران و دو دوره نمایندگی مردم تهران در مجلس شورای ملی و سرانجام وفات در ۱۳۷۹ ش به سبب سانحه رانندگی به همراه پدر آیت‌الله سید عباس ابوترابی‌فرد.

شرح انصراف ابوترابی از رویای خلبانی

بیان شرح حال بزرگان خاندان، شروع مطالب بخش اول کتاب را رقم می‌زند. احوال افرادی همچون سید ابوتراب مجتهد (فوت ۱۳۵۲ ش) پدربزرگِ پدری سیدعلی‌اکبر که نام خانوادگی ابوترابی از جد ایشان اتخاذ شده است؛ احوال سیدمحمد باقر علوی قزوینی (فوت ۱۳۲۳ ش) پدربزرگ مادری سیدعلی‌اکبر که از بزرگان حوزه علمیه قم به حساب می‌آمد و احوال سید عباس ابوترابی فرد پدر سیدعلی‌اکبر که همراه او در سفر به مشهد مقدس در اثر تصادف به سال ۱۳۷۹ ش درگذشت.

 ازجمله مطالب جالب توجه در این بخش که در بیان ولادت و آغاز مراحل زندگانی و دوران تحصیل سیدعلی‌اکبر ابوترابی فرد در مدارس قم آورده شده است، علاقه او به آموختن خلبانی است که هرچند پدر با این تصمیم فرزند موافقتی نداشت اما ماجرایی پیش آمد که سیدعلی اکبر برای همیشه از تحصیل در آموزشگاه خلبانی دست کشید: «بعد از معاینه چشم و گوش و حلق و بینی می‌خواستند یک معاینه بدنی بکنند.

 یک روز هم شرکت کنندگان را که جوانان هم سن و سال بودند فقط با یک شورت به خط کردند. در داخل اتاقی به صورت کاملا برهنه از آن‌ها آزمایش می‌کردند. این‌جا من از یکی از پزشکان خواستم که خُب داخل این اتاق افراد زیادی نشسته‌اند چه مانعی دارد که یک پزشک معاینه بدنی بکند. دیدم عصبانی شد و با لحن بدی برخورد کرد. بعد از این هم سعی می‌کرد ابتدای ورودی اتاق بچه‌ها را لخت بکند و همین باعث شد که آن اصرار پدری در ما صد در صد مؤثر واقع شود و از همان‌جا بنده خدمت پدرمان برگشتم و ضمن پوزش از پافشاری و اصرار گذشته انصراف خود را اعلام کردم.» (ص ۳۲و۳۳).

نشستن در مکتب طلب و پوشیدن لباس روحانیت

سیدعلی‌اکبر در ۱۳۳۹ ش از دبیرستان حکیم نظامی قم دیپلم ریاضی گرفت. دایی‌اش سیدعلی علوی اصرار داشت او را برای ادامه تحصیل و کسب استقلال مالی به آلمان بفرستد، اما او نپذیرفت و با توصیه پدر به نزد شیخ مجتبی قزوینی بزرگ حوزه علمیه مشهد رفت و تحصیلات علوم دینی را آغاز کرد. پس از یک سال و نیم به توصیه شیخ مجتبی قزوینی با حضور در حرم مطهر رضوی این‌گونه معمم شد و لباس روحانیت برتن کرد: «آقا چیزی بر شما پوشیده و مخفی نیست آن بزرگواری که به من پیشنهاد می‌دادند به آلمان بروم از روی محبت و دلسوزی بود تا بنده محتاج کسی نشوم. ولی بنده امروز در محضر مبارک شما این عهد و پیمان را با خدا می بندم که از نظر مالی از هیچ احدی کمک نگیرم حتی پدرم و اگر مشکل مالی هم پیدا کردم به خوردن علف بیابان و حتی پوست هندوانه و خربزه اکتفا کنم، ولی رو به کسی نزنم. از شما هم می‌خواهم عنایتی بفرمایید که با این مشکل کمتر مواجه و روبه‌رو شوم. سیدعلی‌اکبر پس از این عهد لباس روحانیت پوشید… ملبس شدن سیدعلی‌اکبر برای خانواده‌اش غیر مترقبه بود. او آمده بود تا قبل از رفتن به آلمان مقداری با مبانی اسلامی و مفاهیم قرآن آشنایی پیدا کند. نه اینکه ملبس به این لباس شود. این اتفاق در منزل حاج سید عباس ولوله بر پا کرده بود» (ص ۳۹).

نخستین بارقه‌های علاقه به سید مجتبی نواب‌صفوی

قسمت اعظم بخش اول کتاب که به سیر احوال و زندگانی سیدعلی‌اکبر تا پیروزی انقلاب اسلامی می‌پردازد، مربوط به چگونگی ورود او به فعالیت‌های سیاسی و آشنایی با امام‌خمینی و حرکت در مسیر نهضت ایشان و سپس همراهی با شهید اندرزگو است. مولف کتاب حدودا هشتاد صفحه از کتاب را به این موضوع اختصاص داده است. بر این اساس، مشاهده تجمعات فدائیان اسلام در دوران نوجوانی و شیوه رفتار آن‌ها، نخستین بارقه‌های علاقه به سیدمجتبی نواب‌صفوی و سیدحسین واحدی و فعالیت در مسیر برپایی اهداف آن‌ها در تقابل با حاکمیت رژیم پهلوی را در وجود او روشن ساخت.

 به قول خودش: «سن ما در آن سال‌های قیامِ به حق آن‌ها، در حدی نبود که بتوانیم حضور داشته و بهره‌مند باشیم. فقط در بعضی از اجتماعاتی که داشتند می‌توانستیم تماشاگر باشیم. خصوصا صلوات‌هایی که آن‌ها می‌فرستادند خیلی جذاب بود و طنین خاصی داشت» (ص ۴۳).

سیدعلی‌اکبر چون در شمار هواخواهان و دوستداران امام خمینی

با آغاز نهضت امام خمینی در شمار دوستداران و پیروان ایشان درآمد. بدین شکل که در پی اعلام برنامه اصلاحات ارضی با عنوان «انقلاب سفید شاه و مردم»، قرار شد تا طی رفراندومی در ۶ بهمن ۱۳۴۱ اصول شش‌گانه آن به همه‌پرسی همگانی گذاشته شود. به سبب مخالفت امام خمینی و تعدادی دیگر از علما و مراجع با آن، شاه تصمیم گرفت در ۴ بهمن ماه به قم برود و طی سخنانی به مقابله جدی و تهدیدآمیز با مخالفت علما و مراجع بپردازد.

 از این رو برای استقبال از شاه در شهر قم آذین‌بندی و برافراشتن طاق نصرت‌ها صورت گرفت. پیام مخالفت‌آمیز امام در همان روز سوم بهمن ماه سبب شد تا دوستداران وی به خیابان‌های قم بیایند و شعار بدهند: «ما تابع قرآنیم، رفراندوم نمی‌خواهیم» و اقدام به تخریب آذین‌بندی‌های شهر کنند. با حضور نیروهای نظامی و انتظامی به ماجرا، درگیری سختی میان معترضان حضور شاه با مامورین صورت گرفت.

 امام خمینی در ظهر همان روز سوم بهمن پیام دیگری با مطلع «إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ» صادر کرد و نوشت: «از اوایل روز عده‌ای رجاله با مأمورین دولت در شهر مقدس قم به راه افتادند و به مردم بی‌پناه قم و طلاب و روحانیون حمله کرده و اهانت نمودند و بسیاری را کتک زدند و به زندان بردند جمعی از مأمورین و رجاله به مدرسه فیضیه، مجاور حرم مطهر، ریخته و تیراندازی کردند و با چوب و چماق طلاب مظلوم را کتک زدند و به بازار و خیابان قم ریخته و بعضی دکان‌ها را غارت کردند و درب و پنجره و شیشه مغازه‌ها را شکستند؛ هیچ‌کس پیدا نشد که به داد مردم متدین و روحانیت برسد. این است حال ما در این ساعت که ظهر است و عاقبت امر معلوم نیست چه خواهد شد.

 این است معنای طرفداری دولت از دیانت و این است معنای آزادی رأی و رأی دهندگان …» (صحیفه امام، ج ۱، ص ۱۴۲). سید علی‌اکبر چون در شمار هواخواهان و دوستداران امام خمینی و معترضان حاضر در خیابان به حساب می‌آمد، شاهد تمامی این قضایا بود. هرچند شاه در ۴ بهمن به قم آمد و طی سخنانی بسیار تند روحانیت را ارتجاع سیاه نامید و دو روز بعد هم رفراندوم ششم بهمن را برگزار کرد و اعلام شد که ۸۷ درصد مردم به رفراندوم رای مثبت داده‌اند.

طنین سخنرانی ضد حکومتی امام در مسجد اعظم قم

سیدعلی‌اکبر روز به روز به حلقه مریدان امام خمینی نزدیک‌تر می‌شد و علاقه و ارادت ویژه‌ای به ایشان پیدا می‌کرد: «در مدرسه حجتیه بودیم تا جریان حضرت امام رضوان الله تعالی علیه کم کم پیش آمد. از همان روزهای اول سعی ما بر این بود، گرچه به درس حضرت امام در آن ایام نمی‌توانستیم برویم یعنی درسمان در سطحی نبود که از محضر ایشان استفاده کنیم ولی شب‌ها در نماز منزل‌شان شرکت داشتیم و هر وقت هم که صحبتی داشتند در مسجد اعظم خدمتشان می‌رسیدیم.

 اولین صحبت ایشان در مسجد اعظم هنوز کاملاً در ذهنم هست. در مسجد اعظم فرمودند: «که من از سال‌ها پیش با رژیم شاه مکاتباتی داشتم با مسئولین مملکتی. بی توجهی اینها را به اسلام و به حق و حقوق این ملت یادآور می‌شدم. ولی در طول این مدتی که من با اینها مکاتبه داشتم و این مسائل را مطرح می‌کردم کمترین جوابی به من ندادند و امروز تصمیم نهایی خودم را گرفتم. تصمیم این است که اینها فکر نکنند که ما به فکر این هستیم که مردم دور ما جمع بشوند، دست ما را ببوسند.

 من آن دست را قطع می‌کنم که بخواهد از این به بعد سکوت اختیار بکند و تنها به دست‌بوسی مردم اکتفا بکند». از این به بعد سعی مان بر این بود که در همه جلسات در محضر مبارکشان حضور پیدا کنیم یا روزهایی را که در منزلشان برنامه سوگواری یا مجالس عمومی داشتند خدمتشان شرفیاب بشویم». (ص ۵۰)

بالا رفتن سیدعلی اکبر از دیوار مدرسه فیضه

در ماجرای حمله مامورین حکومتی به مدرسه فیضیه قم در دوم فروردین ۱۳۴۲ و ضرب و شتم بسیارِ طلاب و دستگیری بسیاری از آنها و شکستن در حجره‌ها، سیدعلی‌اکبر به همراه تعدادی حدوداً بیست نفره، در حجره‌ای پناه گرفتند و اجازه ورود مامورین را به داخل حجره ندادند تا اینکه شبانه از تاریکی استفاده کرده خود را به بیرون فیضیه رساندند. پس از آن هم با بسته شدن فیضیه از سوی حکومت و حضور نیروهای نظامی و امنیتی در جلوی در فیضیه، او درشمار همراهان امام خمینی درآمد که برای اقامه عزا در هفتمین روز واقعه حمله به فیضیه، به همراه عده‌ای از طرفدارانش بی‌توجه به تهدیدهای قوای امنیتی و نظامی به فیضیه رفت.

 با بسته بودن در فیضیه به اشاره امام برخی همچون سیدعلی‌اکبراز دیوار بالا رفتند و در را از پشت باز کردند. عزاداری و روضه خوانی برای مصیبت‌دیدگان واقعه با حضور امام، سبب شد تا فیضیه بازگشایی شود و بغض حکومت پهلوی و مخالفت با آن بیش از پیش در دل سیدعلی‌اکبر شعله ور گردد.

مهاجرت تعدادی از مراجع برجسته و علمای طراز اول به تهران

با بازداشت امام خمینی در سحرگاه ۱۵ خرداد ۱۳۴۲، مردم شهر قم کم‌کم از ماجرا اطلاع یافتند. حاج آقا مصطفی خمینی فرزند ارشد ایشان به خیابان آمد و در راس گروهی از مردم که سیدعلی‌اکبر هم در شمار آنان بود و هر لحظه بر تعدادشان افزوده می‌شد، به سمت حرم مطهر حضرت معصومه حرکت کرد تا در آنجا چگونگی دستگیری امام توسط مامورین حکومتی به اطلاع مردم رسانده شود و بهترین تصمیم در این زمینه اتخاذ شود.

این تجمع عظیم با سخنرانی آیت الله اشراقی در میان جمعیت حاضر در صحن مطهر و بیان چگونگی دستگیری امام خمینی، به هیجان و ناراحتی و عصبانیت بیشتر مردم منجر شد. درنتیجه جمعیت به خیابان‌ها ریختند و حتی تلاش کردند تا خود را به سمت مسیر قم - تهران برسانند که با نیروهای نظامی مواجه شدند. تیراندازی نیروها منجر به شهادت تعدادی از مردم و جراحت عده دیگر شد.

سیدعلی‌اکبر در میان جمعیت حضور داشت و شهادت تعدادی را به چشم دید. پس از آن با مهاجرت تعدادی از مراجع برجسته و علمای طراز اول به تهران جهت آزادی امام خمینی، سیدعلی‌اکبر به تهران آمد و در بیت آیت الله سید محمدهادی میلانی و برخی دیگر از علما حاضر شد. این مهاجرتِ تحصن‌وار سرانجام باعث شد تا امام خمینی در ۱۱ مرداد ۱۳۴۲ از حبس به حصر برده شوند و سرانجام در ۱۸ فروردین ۱۳۴۳ آزاد شده به قم بازگردانده شوند.

تحصیل ابوترابی در در دانشکده فقه اسلامی نجف

سیدعلی‌اکبر در تابستان ۱۳۴۴ ش برای ادامه تحصیل علوم دینی به نجف رفت و از محضر استادانی همچون میرزا علی‌آقا غروی تبریزی، شیخ محمد علمی، آیت‌الله حسین وحید خراسانی و امام خمینی که در این زمان از بورسای ترکیه به نجف تبعید شده بودند، بهره‌مند شد. مدتی نیز در دانشکده فقه اسلامی نجف (کلیه الفقه) که شعبه‌ای از دانشگاه الازهر مصر به حساب می‌آمد به تحصیل پرداخت. در ۱۳۴۹ ش از سوی حاج آقا مصطفی و سید محمود دعایی موظف شد تا پیام‌های امام‌خمینی را با حمل چمدان مخصوص به ایران برساند. ساواک با آگاهی از این مسئله او را که به همراه همسر و نوزادش قصد ورود به ایران از مرز خسروی داشتند، در اردیبهشت ۱۳۴۹ بازداشت کرد.

 با کشف اعلامیه‌های امام خمینی که در چمدان جاسازی شده بودند، او به زندان افتاد و تا دی ماه، دوران حبس را در زندان قصر گذرانید. پس از آزادی به قم رفت و دیگر اجازه مسافرت به عراق نیافت. در همین زمان او که تحت نظر ساواک بود با سید علی اندرزگو مبارز سرسخت رژیم پهلوی آشنا شد و با او صمیمیت بسیار یافت. حتی یکبار هم در اسفند ۱۳۵۱ توسط ساواک قم دستگیر و به تهران فرستاده شد، اما پس از بازجویی در همان اسفند ماه آزاد شد: «بر اساس گزارش ساواک در ۱۶ اسفند ۱۳۵۱ سیدعلی‌اکبرابوترابی توسط ساواک قم دستگیر و روانه تهران می شود. از آنجا که موقعیت سیاسی و اهمیت فعالیت‌های اندرزگو را به عنوان یک مبارز مسلمان که مشی مسلحانه نیز دارد می‌دانست آشنایی و هرگونه ارتباط با او را منکر شده و اظهار بی‌اطلاعی می‌کند. او حتی برای اینکه ساواک را از سر خود باز کند تعهد همکاری نیز می‌دهد.» (ص ۸۸). … خودش می‌گفت: «در آن رابطه ما هم دستگیر شدیم ولی الحمد لله به خیر گذشت. چون گزارش شده بود که ما هم با شیخ عباس رابطه داریم، آمدند و ریختند و ما را توی خیابان گرفتند» (ص ۸۹).

همکاری منظم و گسترده ابوترابی با اندرزگو از تابستان ۱۳۵۳ صورت جدی به خود گرفت به شکلی که تامین کننده خانه‌های امن برای اندرزگو بود. افزون بر این با روابطی که داشت از افراد بازاری و صاحب ثروت معتقد به مبارزه، منابع مالی دریافت می‌کرد و در اختیار اندرزگو قرار می‌داد. اندرزگو اعتماد و اطمینان کامل به ابوترابی داشت و در اکثر فعالیت‌هایش از توانایی‌ها و روابط او بهره می‌گرفت تا اینکه در شب بیست و یکم ماه رمضان / ۲ شهریور ۱۳۵۶ به شهادت رسید.

ارسال به دوستان
دولت هدیه مالیاتی ویژه به ۹ میلیون نفر داد شمار شهدای جنگ غزه به ۶۲ هزار و ۸۹۵ نفر رسید رجزخوانی فرمانده عملیات بر صحنه «هلاکت 13 تروریست»؛ امروز در سیستان و بلوچستان (فیلم) بهنوش بختیاری در پروژه سینمایی «سلام بازیگر» کنار دوستانش (عکس) نسخه چشم نواز دست نویس از کلیله و دمنه در کتابخانه کاخ گلستان افزایش حقوق برای این گروه از کارمندان قطعی شد کمالوندی: بازرسان آژانس بر تعویض سوخت نیروگاه اتمی بوشهر نظارت می‌کنند نماینده قم در مجلس: برای حل بحران آب، گردنم را گرو می گذارم؛ اگر حل نشد دادگاهی ام کنید جبلی: صداوسیما یک رسانه بی جهت نیست فروش ۳۶ هزار میلیارد تومان املاک مازاد در چارچوب سیاست‌های دولت رسمی: سرمربی استقلال بخشیده شد سخنگوی دولت: یارانۀ دهک‌های ۸ و ۹ هم حذف می‌شود زیدآبادی: هزینۀ کیهان برای نظام از کوپنش بیشتر شده من انگومو، 16 سال دارم / با ستاره آینده دنیای فوتبال آشنا شوید/ او از یامال هم بهتر است 9 نکته برای موفقیت در فضای رقابتی کسب و کار