مهران هژبر: صبح روز چهارشنبه 28 مرداد هنوز گرمای خورشید پهن نشده بود که نجواهایی پراکنده از دل بازار تهران به هم رسیدند و تا ظهر به فریادی بلند تبدیل شدند که با تانکهای ارتش و صدای رگبار گلولهها اسکورت میشدند: «زنده باد شاه! مرگ بر مصدق!». تهران به کلی رنگ عوض کرده بود. از عاشقان مصدق خبری نبود. صدای «از جان خود گذشتم، با خون خود نوشتم: يا مرگ يا مصدق» از شهر رفته بود. اوباش اسمی تهران و یگانی از زنان شهرنو مثل موریانه از جنوب شهر به راه افتادند، دکههای روزنامهفروشی، تئاتر سعدی، دفاتر حزب ایران و روزنامه باختر امروز را جویدند تا به زندان مرکزی رسیدند. و بعد رادیو و بعدتر منزل دکتر مصدق.
نزدیک ظهر بدون هیچ مقاومتی ساختمان رادیو تسخیر شد. صدایی لرزان از هیجان میگفت: «الو... الو... اینجا تهران! مردم! خبر بشارتآمیز... چند دقیقه دیگر، سرلشکر زاهدی، نخستوزیر، پیام شاهنشاه را برای شما قرائت میکند. مصدق خائن، فرار کرده است. هزاران نفر را، امروز در تهران، مصدق خائن به مسلسل بسته است.»
حوالی بعد از ظهر، تانکهای تحت فرماندهی افسران هوادار شاه در معیت اراذل مشهور شهر، پشتِ در خانه شماره ۱۰۹ خیابان کاخ آرایش نظامی گرفتند. مدتها بود، این خانه هم محل سکونت دکتر مصدق بود و هم به دفتر نخستوزیر تبدیل شده بود و جلسات هیات دولت آنجا برگزار میشد.
از صبح همانروز، دکتر مصدق، همراه با شماری از اعضای جبهه ملی و وزیران، در خانهاش جلسه داشت. سربازان گارد شاهنشاهی از کاخ مرمر، به سوی خانه مصدق، آتش گشودند. کمکم تیراندازی و زدوخورد به یک جنگ تمامعیار تبدیل شد. بیش از 20 تانک خانه مصدق را محاصره کرده بودند. گلولههای تانک و خمپاره و مسلسل بیوقفه روی دیوارهای خانه میبارید.
درگیری شدید دو ساعت طول کشید و در نهایت دکتر مصدق به «سرهنگ ممتاز» که وظیفه محافظت از او را داشت، فرمان آتش بس داد. مصدق آرام و بیعجله، به همراه چند تن از نزدیکانش، با کمک یک نردبان به خانه همسایه میروند. سرهنگ ممتاز تا آخرین لحظه میماند و تا آخرین گلوله خود را شکلیک میکند. گلولهباران خانه تا پاسی از شب، ادامه پیدا میکند تا اینکه دیوارهای خانه فرو میریزند و تانکها وارد خانه میشوند. چاقوکشها و اوباش، با چماق و خنجر و زنجیر و چاقو، به درون خانه یورش میبرند تا مصدق و یارانش را بکشند. ولی آنها رفته بودند. اوباش خانه را غارت میکنند و بعد آن را آتش میزنند. روز ۲۹ مرداد مصدق به اصرار خودش و به همراه چند تن از نزدیکانش خود را تسلیم میکند.
این مقدمهِ طولانی آخر داستان کودتا است. اینکه یک روز گرم تابستان از ساعت هشت صبح تا هشت شب، مشتی اوباش با چوب و چماغ به خیابان آمدند و تاریخِ ایران، ورقِ بدی خورد. به همین سادگی. همه ماجرا، اما این نیست. این سادگی، پشتپردههای تلخ و زمختی دارد. جزئیات تکاندهندهای در سالهای بعد از طریق انتشار اسناد سازمان سیا درباره این روز منتشر شد؛ از پولپاشی بریتانیا و آمریکا تا دیدارهای مخفیانه نزدیکان شاه با عوامل کودتا و نقش آیتالله کاشانی در آن روزِ شوم.
از فردای بیستوهشتم مرداد، سوالات و ابهامات زیادی درباره این ماجرا مطرح شد که تا همین امروز هم محل جدال است.
دو سال و چند ماه به عقب برگردیم؛ ماجرا از کجا شروع شد؟
نخستوزیری محمد مصدق در هفتم اردیبهشت سال 1330 با تصویب قوانینی برای خلع ید از شرکت با نفوذ «نفت ایران و انگلیس» همراه شد تا او بتواند قانون ملیشدن نفت را اجرا کند. بر اساس این قانون کنترل صنعت نفت ایران، به ایرانیها واگذار میشد.
یک دهه سخنرانیها و اظهارنظرهای ضد انگلیسی محمد مصدق و تلاش او برای کوتاهکردن دست دولتهای خارجی از نفت، خبر نخست وزیری او را برای مدیران شرکت نفت و انگلیس به تلخترین خبر سال بدل کرد.
بهدستگرفتن کنترل صنعت نفت، مهمترین پروژه سیاسی محمد مصدق بود چرا که او از دریچه این اقدام میتوانست هدف اصلی خود، که تحقق آزادیهای بنیادی مردم ایران و بریدن پایِ دخالت دولتهای خارجی از ایران بود، را اجرا کند. از طرف دیگر، درآمدها و منفعتهای شرکت انگلیسی از نفتِ ایران هم آنقدر زیاد بود که برای حفظ آن حاضر بود دست به هر کاری بزند.
بریتانیا در آغاز از پذیرش قانون ملیکردن صنعت نفت خودداری کرد. آنها معتقد بوددند ایرانیها به شکل غیرقانونی، «قرارداد دارسی» را زیر پا گذاشتهاند و حق بریتانیا را پایمال کردهاند.
یکی از نخستین اقدامات دولت بریتانیا، طرح موضوع در شورای امنیت سازمان ملل بود که در آنزمان، تازه شکل گرفته بود و قدرتهای پیروز جنگ جهانی دوم در آن حرف اول را میزدند. دولت ایران مخالف طرح این مسئله در شورای امنیت بود. استدلال ایران این بود که ملیکردن نفت، یک دعوای حقوقی میان دولت ایران و یک شرکت خصوصی به نام «شرکت نفت انگلیس و ایران» است و طرح موضوع و شکایتِ بریتانیا در شورای امنیت، مبنای حقوقی ندارد. مصدق میگفت ما با دولت بریتانیا طرف دعوا نیستیم.
سخنرانی مشهور محمد مصدق در شورای امنیت، ورق را به نفع ایران برگرداند. حکم صلاحیت یا عدم صلاحیت شورای امنیت برای رسیدگی به این شکایت، به دادگاه لاهه ارجاع داده شد. خیلی زود عدم صلاحیت شورای امنیت در دادگاه لاهه تصویب شد و با این رای دعوای بینالمللی دولت بریتانیا با دولت ایران، به مجادله «ایران و شرکت نفت» کاهش پیدا کرد. این مساله پیروزی سیاسی مهمی برای دکتر مصدق به ارمغان آورد. پیروزی که خاورمیانه را هم تحت تاثیر قرار داد. برخی ملیشدن کانال سوئز در مصر را تحت تاثیر ملیشدن صنعت نفت در ایران میدانند.
در داخل ایران هم، همهچیز برای پیگیری قانون ملیکردن نفت برای دولت فراهم بود. بسیاری معتقدند مصدق بعد از پیروزی در لاهه، میبایست به نحوی با انگلیسیها به توافقی دست پیدا میکرد. درست از همینجا هم اختلاف نظرش با شاه شدت پیدا کرد. شاه طرفدار توافق بود ولی مصدق زیر بار هر توافقی نمیرفت.
با این حال محمدرضا شاه نمیتوانست به شکل علنی، مخالفتی جدی با قانون ملیکردن نفت از خود نشان بدهد. مساله ملیکردن نفت به شکلی پیش رفته بود که بیان مخالفت با این قانون، برای شخصیتی چون شاه ممکن نبود. ناگفته نماند که شاه و مصدق از سالها قبل از ماجراهای سال ۳۲، آبشان توی یک جوی نمیرفت. اختلاف شاه و مصدق بیشتر از هر چیز در نوع اداره کشور بود. مصدق معتقد بود که شاه باید سلطنت کند نه حکومت. او به روح جنبش مشروطیت وفادار بود و همین مساله در بزنگاههای مختلف، باعث اختلاف مصدق و شاه میشد.
در چنین شرایطی که بریتانیاییها همزمان شاه را تحت فشار گذاشته بودند تا مجلس را منحل کند و نخست وزیری تازه برگزیند، مذاکرات دولت مصدق با شرکت نفت انگلیس و ایران آغاز شد.
این مذاکرات در سال ۳۰، در سال ۳۱ و حتی تا ماههای آخر نخست وزیری محمد مصدق در سال ۳۲، پی گرفته شد و هیچگاه به توافقی ختم نشد و در عوض، همه تلاشها روی یک هدف نهایی متمرکز شد؛ اینکه به جای رسیدن به توافق با نخست وزیر، او سرنگون شود.
دلایل زیادی برای عدم توافق ایران و انگلیس مطرح شده است. در طول دوره مذاکرات، دوبار دولتهای ایران و بریتانیا به توافق نزدیک شدند که بعدها هر دو ماجرا نیز به موضوعات مناقشهبرانگیز در جریان ملیشدن صنعت نفت بدل شد. بسیاری رد کردن پیشنهاد بانک جهانی در سال 1330 را اشتباه بزرگ مصدق میدانند.
بانک جهانی پیشنهاد کرده بود که برای مدت دو سال به عنوان یک عامل بیطرف اداره تولید و صادرات نفت ایران را در دست بگیرد و درآمد حاصل از فروش نفت را در اینمدت به سه بخش تقسیم کند: بخشی از آن را به ایران بپردازد، بخشی را به شرکت نفت بدهد و بخش دیگر را نگه دارد تا پس از آنکه ایران و انگلیس بر سر مساله غرامت به توافق نهایی رسیدند، بر اساس آن توافق، بین دو طرف تقسیم شود.
همایون کاتوزیان، استاد تاریخ دانشگاه آکسفورد، رد پیشنهاد بانک جهانی را بزرگترین اشتباه مصدق میداند و مینویسد: «تراژدی دولت مصدق آن بود که با رد پیشنهاد بانک جهانی، همانکاری را کرد که طرف مقابل یعنی انگلستان میبایست انجام میداد. مصدق که قهرمان بیرونانداختن انگلیسیها نزد مردم شده بود، نمیخواست با قبولکردن پیشنهادات اینچنینی در انظار بخشی از مردم ایران سازشکار با غرب جلوه کند.»
کاتوزیان در گفتوگوهای متعددی، پیشنهاد بانک جهانی را «بهترین پیشنهاد در دوره خود» برای حل بحرانِ پس از ملیشدن صنعت نفت میداند و میگوید: «بانک جهانی زاییده دولت آمریکا نبود و فقط مقرش آنجا بود ولی حزب توده هیاهو به راه انداخت و مخالفت کرد! و این بعضی از همکاران مصدق را ترساند که تودهایها مردم را اغفال کنند که مصدق خیانت کرده است.»
این روایت، مخالفانی هم دارد. اخیرا نیکلا گرجستانی، که حدود چهل سال در بانک جهانی کار کرده است، در کتاب «جلوتر از زمان خود»، با استناد به آرشیو اسناد محرمانه بانک جهانی، اثبات کرده که پیشنهاد بانک جهانی منطبق بر خواستههای شرکت سابق نفت ایران و انگلیس تنظیم شده بود.
او معتقد است منتقدانِ مصدق از آنچه داخل سازمان بانک جهانی میگذشت آگاه نبودند. «بانک جهانی به عنوان نهاد بینالمللی واقعاً بیطرف رفتار نکرد بلکه به عنوان سخنگوی بالفعل انگلیسیها رفتار کرد. طرح به گونهای بود که در طول دو سال فقط تکنیسینهای بریتانیایی که با آبادان و صنعت نفت ایران آشنایی داشتند، میتوانستند کار کنند. با اصرار اینکه تکنیسینهای بریتانیایی برای «عملیات کارآمد» ضروری هستند (یعنی کسانی که با این تکنولوژی آشنا بودند تا بتوانند در عرض دو سال ظرفیت پالایشگاه آبادان را به صد درصد برسانند)، بانک جهانی یک «اسب تروا» را در زیر لوگوی خود ایجاد کرد. این پیشنهاد برای شکست دولت مصدق تنظیم شده بود.»
در روزهای آخر نخستوزیری محمد مصدق، آخرین پیشنهاد مطرحشده برای توافق ایران و انگلیس نیز رد شد. آنجا هم برخی معتقد بودند مصدق باید پیشنهاد را میپذیرفت. اما یرواند آبراهامیان مورخ و نویسنده کتاب کودتا معتقد است که پیشنهاد آخر ایران را به مدت ۶۰ سال به بریتانیا بدهکار میکرد. در این پیشنهاد که عملاً آخرین و مهمترین پیشنهاد برای حل مناقشه نفت است، ایران باید متعهد میشد تا به طرف انگلیسی خسارت عدمالنفع بپردازند. یعنی خسارت ضررهای شرکت انگلیسی از عدم فروش نفت ایران از سال ملیشدن نفت تا سال پایان قرارداد نفت یعنی سال ۱۹۹۳ میلادی (۱۳۷۱ خورشیدی).
سرانجام بیشتر از دو سال مذاکره ایران و بریتانیا به نتیجه نرسید و پروژه کودتا کلید خورد.
دکتر محمد مصدق در دوران حبس در لشکر دوم زرهی و حصر در احمدآباد، در کتابی که بعدها چاپ شد، به تلخی از روزهای کودتا یاد میکند.
او خطاب به محمدرضا شاه مینویسد: « ای کاش دستخظ مبارک صادر نشده بود تا معلوم شود قضیه چطور به نفع مردم ایران حل میشد. دولت انگلیس در تمام مراجع بینالمللی شکست خورد، جز در این مملکت که به مقصود رسید و دولت را ساقط کرد. ملت ایران تمام مراحل آزادی و استقلال را طی کرده بود.در دولت اینجانب صادرات بدون نفت مملکت با واردات توازن پیدا کرد. که هیچوقت سابقه نداشت. ولی بعد به واسطه دخالت بیگانگان در امور کشور این توزان از بین رفت. در تمام مدت عمر یک هدف بیشتر نداشتهام و آن این بوده و هست که ملت ایران بتواند مستقل و سرافراز زندگی کند و جز اراده اکثریت هیچکس بر او حکومت نکند. مبارزه درخشان مردم بر علیه شرکت سابق نفت، حلقه زنجیر استعمار خاورمیانه را گسسته و خواهد گسست. کیست که نداند که دولتهای قبل از من اسیر و زبون اراده عمال سیاسی شرکت سابق نفت بودهاند؟»
پاسخ به سوال «اگر کودتا نمیشد؟» سخت دشوار است. بهترین راه برای رسیدن به جواب این سوال این است که ابتدا پیامدهای کودتا را بررسی کنیم. بررسی این تحولات میتواند روی دیگر سکه تاریخ را به ما نشان دهد. تحولاتی که پس از کودتای 28 مرداد روی داد، سرنوشت ایران را به کلی دگرگون کرد. اگر کودتا نمیشد، قطعا تاریخی دیگرگونه برای مردم ایران نوشته میشد. فارغ از آن، کودتا پیامدهای پردامنهای در دیگر نقاط جهان نیز داشت.
یرواند آبراهامیان در کتاب کودتا می نویسد: «این واقعه سیاستگذاران آمریکایی را به این جمعبندی رساند که دولتهای مسئلهساز در دیگر مناطق جهان را به سادگی میتوان سرنگون کرد. در سالهای بعد از کودتای 28 مرداد سال 1332 در ایران، سازمان سیا کودتاهای بسیار مشابه را در گواتمالا، اندونزی و شیلی برنامهریزی و اجرا کرد. برخی از این کودتاها زمینهساز کشتارهای گسترده در حد نسلکشی شدند. فارغ از این کودتا، فرآیند ملیشدن نفت در سراسر جهان به ویژه در خاورمیانه و شمال آفریقا را دست کم تا دو دهه به تاخیر انداخت».
کودتا اما سیاهترین سایه خود را بر ایران گذاشت. شاه بعد از ۲۸ مرداد دیگر شباهتی به شاه قبل نداشت. هرچند او هیچگاه به مشروطه اعتقادی نداشت اما جلال متینی، پژوهشگر و ایرانشناس معتقد است که محمدرضا شاه وقتی از رم به ایران بازگشت، در همان فرودگاه نشان داد که شاهی جدید است.
او برای اثبات این حرف روایت معروفی را بازگو میکند که بر اساس آن، شاه وقتی از ایتالیا برگشت، در فرودگاه متوجه شد که سرهنگ نصیری، فرمانده گارد شاهنشاهی، با درجه «سرتیپی» در برابرش ایستاده است. گویا زاهدی، پیش از ورود شاه، درجه نصیری را به نشانه تشکر از خدماتش در جریان سرنگونی مصدق ارتقا داده بود. اما جلال متینی میگوید، شاه از این موضوع ناراحت شد و به زاهدی گفت که باید برای ارتقای درجه نصیری، منتظر او میماند و سرخود چنینکاری را انجام نمیداد. به گفته این پژوهشگر، چنین رفتاری در برابر فضلالله زاهدی، در واقع نتیجه رویدادهای ۲۸ مرداد بود.
جلال متینی میگوید: «تا ۲۸ مرداد، شاه یک شاه دموکرات و مشروطهخواه بود. حادثه ۲۵ مرداد پیش آمد، شاه از ایران رفت بیرون و شاید فکر نمیکرد که دیگر به ایران بازگردد. وقتی حوادث به گونهای شد که بازگشت، به کلی سیاستش را تغییر داد. یعنی این ضربهای که از مصدق خورده بود، درسی برای او شد تا به هیچیک از رجال کهنسال مملکت که بسیاریشان خدمتگزار کشور بودند، اعتماد نکند.»
بر اساس این تحلیل، شاه تنها بعد از ۲۸ مرداد بود که عملا با نادیدهگرفتن بخشهایی از قانون اساسی مشروطه، اداره امور کشور را به کلی در دست گرفت و به مردی تبدیل شد که عملا در دوره زمامداریاش، همهکاره ایران بود.
برخی بر این باور هستند که اگر کودتا نمیشد، پلورالیسم سیاسی در ایران ریشه میگرفت و به تدریج به دموکراسی کامل منتهی میشد. برخی دیگر اما معتقدند که مصدق در هر صورت با شورشهایی به تحریک دولتهای خارجی روبهرو میشد که در اینصورت، یا حکومتش سرنگون میشد و یا مجبور بود به شیوههای خشونتآمیز و آمرانه متوسل شود که در نهایت لیبرالیسم نو پا را قربانی شکلهای سرسختانهای از ناسیونالیسم نظامی میکرد. چیزی که کموبیش همراستای الگوی «ناصر» در مصر و دیگر رهبران جهان سوم بود.
عدهای دیگر استدلال میکنند در آن دوره شرایط به گونهای بود که شورشهای داخلی، راه را برای جنگی داخلی هموار میکرد و احتمال مداخله خارجی را در پی داشت و این امر شاید تجزیهای دیگر برای ایران به همراه میآورد.
همه این تحلیلها مخالفانی جدی دارد. برخی معتقدند رسیدن ایران به یک دیکتاتوری خاورمیانهای با توجه به تاثیری که مصدق از دموکراسی غربی گرفته بود و دوره زمامداریاش یکی از دورههایی است که آزادیهای سیاسی در آن رواج داشته، هرگز رخ نمیداد. مصدق در پی استقرار آرمان مشروطه بود و اگر کودتا رخ نداده بود، ایران کمکم به سمت یک دموکراسی حرکت میکرد.
یرواند آبراهامیان برای پاسخ به این سئوال که «اگر مصدق سرنگون نمیشد، سرنوشت دموکراسی در ایران چه میشد»، میگوید: «مطمئن نیستم که اگر مصدق سرنگون نمیشد دموکراسی در ایران تثبیت میشد. آنچه که میتوان گفت این است که اگر مصدق سرنگون نمیشد، دموکراسی شانس بیشتری میتوانست داشته باشد. چرا که مصدق، جز اینکه رهبر ملی بود، به حکومت مشروطه اعتقاد داشت و همین موضوع است که او را به یک چهره منحصربهفرد تبدیل میکند.
او در واقع محصول انقلاب مشروطه است و خیلی صادقانه به مسائلی چون تفکیک قوا، دولت دموکراتیک و پارلمان منتخب دموکراتیک اعتقاد داشت. برای همین به جز نفت، بخش بزرگی از فعالیت سیاسی او، تلاش برای برپایی انتخابات آزاد و سالم بود تا مجلس با رای واقعی مردم انتخاب شود و زیر نفوذ ارتش نباشد.»
جمعبندی نظرات کارشناسان و مورخان اما نشان میدهد که کودتا در ایران چهار پیامد کلی داشت؛ پیامدهایی که تا سالها ادامه یافتند و در برخی موارد هنوز هم شاهد تاثیر آن بر تحولات امروز ایران هستیم: یک) ملیزدایی از صنعت نفت برای دو دهه آینده. دو) حذف مخالفان سکولار و توقف روند سکولاریزاسیون در ایران. سه) تهیشدن نظام پادشاهی از مشروعیت. چهار) تشدید تفکر توطئهانگار در سیاست ایران. به بیانی دیگر، کودتا تاثیری عمیق، نه تنها بر سیاست و اقصاد ایران بلکه بر فرهنگ عمومی و ذهنیت ایرانیان گذاشت.
ملیشدن صنعت نفت ایران، پس از کودتا به اغما رفت و ایران که اولین کشوری بود که جنگ را با دولتهای استعماری کلید زده بود، بسیار دیرتر از همسایگانش توانست نفت خود را ملی کند.
پس از کودتا، از بین بردن مخالفان روندی تند و قاطع پیدا کرد. اکثر اعضای جبهه ملی بازداشت و به حبس محکوم شدند. دکتر مصدق به سه سال حبس محکوم و برای باقی عمر در احمدآباد حصر شد. دکتر فاطمی پس از هفتماه زندگی مخفیانه، بازداشت و اعدام شد. مختار کریمپور شیرازی، شاعر و مدیر روزنامه شورش و از یاران دکتر مصدق، که در سالهای ملیشدن صنعت نفت به تندی در روزنامهاش به خانواده سلطنتی میتاخت نیز بازداشت و در زندان سوزانده شد.
شدت عمل در برابر حزب توده و سازمانهای مرتبط با آن، بهویژه اتحادیههای کارگری، بسیار شدیدتر بود. بلافاصه پس از کودتا و تا یکسال بعد، نزدیک به پنج هزار نفر از اعضای حزب دستگیر شدند. 31 نفر از ردههای مختلف حزب توده اعدام شدند. شاه برای نابودی کامل مخالفان، در سال 1335 با همکاری موساد و سیا دست به تشکیل سازمان جدیدی زد؛ ساواک که مخفف فارسی نام سازمان اطلاعات و امنیت کشور بود. ساواک تا پایان عمر سلطنت پهلوی به شدت در ایران فعال بود و نقش موثری در سرکوب مخالفان شاه داشت.
از دیگر پیامدهای کودتا، توقف روند سکولاریزاسیون در ایران بود. دولت مصدق دولتی سکولار بود که تلاش میکرد آزادی مذاهب را تضمین کند. با کودتا این روند متوقف شد. همچنین بسیاری معتقدند که برخورد شدید با حزب توده و جبهه ملی پس از کودتا، منجر به ایجاد خلاء سیاسی در کشور شد، خلائی که در نهایت توسط نیروهای اسلامی و برخی گروههای چریکی پر شد. تقریبا ده سال بعد از کودتای 28 مرداد، هنگامیکه شاه مصونیت قضایی از قوانین داخلی ایران را به مشاوران نظامی آمریکایی اعطا کرد، آیتالله خمینی با محکومکردن شدید این امتیاز، توانست زمینه ورود خود به عرصه سیاست ملی ایران را فراهم کند.
در عرصه خصوصیتر نیز، شاه هیچزمان نتوانست از کابوس کودتای 28 مرداد خود را بیرون کشد.
اسدالله علم، معتمد شخصی شاه، در خاطرات خود مینویسد: «شرفیابی. عرض تبریک به مناسبت سیوسومین سالگرد جلوس شاهنشاهی». شاه گفت: «ببین چه مصیبتهایی که از آن مقطع نکشیدهایم.» عرض کردم: «سالهای جنگ واقعا سالهای دشواری بودند.» شاه گفت: «خیر. بدترین سالهای سلطنت من، یعنی بدترین سالهای عمرم، وقتی بود که مصدق نخستوزیر شد. آن حرامزاد همیشه دنبال حمله بود. هر روز صبح با این حس از خواب بیدار میشدم که امروز آخرین روز سلطنتام است و هر شب با تحمل بیشرمانهترین اهانتها نسبت به خودم در مطبوعات به خواب می رفتم.»
اما پررنگترین تاثیر کودتا، اثر آن بر حافظه جمعی مردم ایران بود. این اقدام نه تنها نگاه توطئهاندیشانهِ غالب در فرهنگی سیاسی را تشدید کرد، بلکه آمریکاستیزی را نیز به شکل رسمی وارد مناسبات و جدالهای سیاسی آینده ایران کرد.
کودتای 28 مرداد، آمریکا را بهعنوان بزرگترین قدرت امپریالیستی جهان، جایگزین بریتانیا کرد. در سال ۲۰۰۰ مادلین آلبرایت وزیر امور خارجه آمریکا در جلسهای با حضور شماری از ایرانیان در سخنرانی خود گفت: «در سال ۱۹۵۳ آمریکا نقش مؤثری در ترتیبدادن براندازی نخستوزیر مردمی ایران محمد مصدق داشت. آن کودتا آشکارا باعث پسرفت سیر تکامل سیاسی ایران شد و تعجبی ندارد که هنوز بسیاری از ایرانیان از دخالت آمریکا در امور داخلی آنان ناراحت هستند.»
مصدق اگر میماند، حزب توده اگر کودتا میکرد، نظامیان دیگری اگر کودتا میکردند، شاه اگر برنمیگشت، انگلیس اگر قید نفت ایران را میزد، اگر سیا در ایران دخالت نمیکرد یا میکرد و هزار اما و اگر دیگر، سناریوهایی هستند که نمیتوان تایید یا رد کرد. همه اینها تحلیلهایی هستند برخاسته از کنکاشهای تاریخی. اگر کودتا نشده بود اما، هیچ کدام از اتفاقات بعد از آن نیز رخ نمیداد یا به گونهای دیگر بروز میکرد.
با اینحال، هر که چه هست، کودتای ۲۸ مرداد زخمِ کهنهای است در تاریخِ ایران. زخمی که تنها در حصار آن روز نماند و رد آن تا سالها بعد بر تنِ ایران ماند. سایه کودتا ما را تا خودِ همین امروز هم دنبال میکند. آن ترس و داشتن حس بیاعتمادی به غرب که از فردای کودتا نخست از قلبِ خود شاه شروع شد و تا سینه تکتک مردمان آن زمانه راه یافت، امروز به هویت برخی از سیاستمداران این روزها بدل شده است. شکستهای بزرگِ تاریخی، بحرانهای بزرگی در زِهدان دارند که هر روز، یکیشان به دنیا میآید.