رشید گفت: یک دایی داشتم که سنگبری داشت در اصفهان. دایی ام سنگ قبر حضرت ابوالفضل (ع) را گفت می خواهد بسازد و هدیه کند. جالب بود که دو کارخانه بغل سنگبری بود که وقتی تعطیل می شد، زن و مرد به این سنگبری می آمدند و می بوسیدند قبر را مثل اینکه زیارت کنند. این را توی کامیون گذاشتند و من و پدر و مادرم رفتیم کربلا.