عصر ایران - مظفر بقائی کرمانی متولد 1291 متوفی به سال 1366 از فعالان سیاسی ایرانی، مؤسس روزنامه شاهد، مؤسس و رهبر حزب زحمتکشان ملت ایران و از بنیانگذاران جبهه ملی ایران بود. او در سال 1365 با تاریخ شفاهی هاروارد مصاحبه کرد و در آن خاطرات سیاسی خود را از دوران پهلوی ذکر کرده است. در این قسمت به بخشی از خاطرات او می پردازیم که ذکر ماجرای فرار قوام السلطنه از اعدام انقلابی پس از غایله 30 تیر 1331 است:
دکتر بقایی: « عرض کنم که ما میخواستیم که قوام را به محاکمه انقلابی بکشیم و در میدان بهارستان اعدام بکنیم. از همان جوانهایی که تربیت شده بودند از زمان نظارت آزادی انتخابات و یک عده اعضای حزب، عدهای را مأمور کردم به تجسس. عرض کنم که چون اطلاع داشتیم که طبیب معالجش دکتر غلامرضاخان شیخ است. اگر راجع به اسمش یک کم تردید دارم ولی دکتر غلامرضاخان شیخ از دکترهای خیلی خوب بوده و متخصص قلب بود از دکترهای قدیمی هم بود یعنی نیم نسل از ما بزرگتر بود چون یک وقتی هم معلم ما بود توی دارالفنون. این را چیز کرده بودیم که مراقب دکتر غلامرضاخان باشند و ببینند که کجا میرود و کجا میآید و اینها. بعد از مدتی معلوم شده بود که این در باغ خانم فخرالدوله است. این موقعی بود که فکر میکنم من مریض بودم، اینطور تصور میکنم. ما یکی دو نفر را مأمور کردیم که نقشه این باغ را بیاورند.
از خیابان ژاله ( مجاهدین اسلام فعلی) که وارد خیابان سپاه میشوید همین خیابانی که از جلوی مجلس رد میشود بهارستان. بعد از ژاله یک کوچه است به اسم کوچه قائن گمان میکنم. از اینجا دیوار باغ شروع میشود تا چهارراه فخرآباد و از چهارراه فخرآباد هم رو به شرق که میروید تا یک خیابان بعدی که حالا البته تویش چندتا کوچه و خیابان بیرون آمده یکهمچین مربعی هست، عرض کنم، داخل باغ چندین ساختمان مجزا هست، ویلا طوری که اولاد خانم فخرالدوله و اینها مینشستند. آنوقت قسمت غربی باغ را این چندتا ساختمان کرده بود که به سفارتخانههای خارجی اجاره میداد. و شایع بود که این از عمارت خودش هم نقب به اینجاها دارد که اگر یک وقتی حملهای چیزی بشود بتواند خودش را نجات بدهد. چون زن فوقالعادهای بود، خوب، مادر دکتر امینی است.
لابد شنیدید که رضاخان گفته بود «قاجاریه یک مرد تویشان بود آن هم خانم فخرالدوله.»
آنوقت این دیوارهای اطراف باغ را آنطرفهایش که دکان هست مثل جبهه غربی و جبهه شمالی این دکان ساخته روی دکانها هم بالاخانه ساخته که اشخاص سکونت دارند. آن دو جبهه دیگر هم خانه ساخته که فروخته یا اجاره داده که اینها باغ را در محاصره دارند. کسی نمیتواند از دیوار باغ برود بالا. آمارش را داشتیم که قوام آنجا مخفی شده بود ولی آنجا را فقط با یک لشکر میشد بروی تصرف کنی. اصلاً امکانش نبود. بعد من از بیمارستان آمده بودم بیرون حالم بهتر شده بود. بله، این مال بعد از بیمارستان است. به ما خبر دادند که قوام آنجاست. که من تلفن کردم به دکتر مصدق و قضیه را اطلاع دادم اما دکتر مصدق خیلی مصر و به جد گفت:« نه آقا اطلاع داریم ایشان در باغ سالاریه در قم هستند» خب می دانید که قوام السلطنه و دکتر مصدق قوم و خویش بودند.»
مصاحبه کننده: «یعنی قوام قم نبود؟»
دکتر بقایی: «نه آقا مطمین بودیم تهران تو همان ملک خانم فخر الدوله است. البته من بعدها فهمیدم اصل قضیه چیست و دکتر مصدق هر بار که به او جای قوام را می گفتیم به خود قوام اطلاع می داد و او جایش را عوض می کرد. بعد از یک مدت باخبر شدیم قوام بناست با هواپیما فردا صبح زود فرار کند و برود. به ما اطلاع دادند که قوام بناست فردا صبح از مهرآباد صبح سحر پرواز کند و برود خارج. من روی همان خوش خیالی همیشگی فوری تلفن کردم به آقای دکتر مصدق که «خبر داریم که قوام می خواهد برود و دستور بدهید که شهربانی کمک کند ما باید برویم این جادهها را محاصره کنیم.» دکتر مصدق هم جواب داد که «خیلی خوب، میگویم تا یک ساعت دیگر بیایند.»
ما حالا توی حزب بودیم و عدهای اعضای حزب بودند و عدهای هم از مریدهای مرحوم کاشانی و پسر مرحوم کاشانی و اینها. همان یک ساعت بعد دیدیم که آقای رئیس شهربانی آنوقت سرتیپ شیبانی بود اگر اشتباه نکنم. نود درصد فکر میکنم سرتیپ شیبانی بود. آمد و دوتا اتوبوس و چندتا کامیون و سرباز و افسر و آنها. ما راه افتادیم رفتیم و سه نقطه را چیز کردیم. یکی راهی که از کرج میآید به تهران که میخورد به مهرآباد. یکی باز جاده کرج که از تهران میرود به کرج پیش از انشعاب مهرآباد. یکی هم جادهای که از دروازه قزوین میآید. اینها را افراد فرستادیم با افسر و سرباز و اینها. و حالا مثلاً شروع کار ما از نصف شب شروع شده که رفتیم آنجا و ایستادیم به انتظار که قوام برسد . صبح شد از قوام خبری نشد و دیگر آفتاب که زد معلوم است دیگر روز که نمیتوانست بیاید. هیچی، برگشتیم. در ضمن این تجسسهایی که دوستانمان میکردند به دو مطلب پی بردیم. یکی اینکه خانم قوام دو دفعه آمده منزل آقای دکتر مصدق. یکی هم اینکه خانم آقای دکتر مصدق هم دیدن قوام رفته. البته در این مدت کلا تهران بود و فقط پناهگاهش را هربار تغییر می داد اما بالاخره بعد از چند ماه فهمیدیم رفته خارجه و خلاصه مرغ از قفس پرید.»