عصر ایران؛ مهدی مالمیر- واژه نقد کریتیک critic به معنای سخن سنج، نقاد و نکوهشگر در زبان فارسی ترجمه شده است. اگر به ریشه شناسی واژه ها هم مختصر علاقه ای داشته باشیم ریشه آن در زبان یونانی به کلمه بحران هم می رسد.
به عبارت بهتر نقاد کسی است که با سنجشگری بحرانی در عادتها، ساختارهای به ظاهر دست نزدنیِ اجتماعی و نظایر اینها میآفریند. پس شاید ادعای گزافی نباشد که که هر نقد و منتقدی بحران خیز و بحرانساز هم هست. با این همه گویا برخی از منتقدان ما از واژه نقد به همان ریشه بحران چسبیدهاند و سخن سنجی و کارشناسی را به بوته فراموشی سپردهاند!
کاری که به نظر میرسد جناب مسعود فراستی منتقد سینما در پیش گرفته است و بحران سازی و سر و صدا را به جایِ نقد نظام نشانهشناسیکِ سینما برگزیدهاند!
نمونۀ نزدیک آن هم به شبه نقد ایشان به فیلم تازه «اُکتای براهنی» به نام «پیر پسر» است که بسیاری را انگشتِ حیرت به دهان باقی گذاشته است.
یکی از نقدهای ایشان به سکانسی است که محفلی را نشان می دهد که سرگرم بساط مواد کشیده هستند و یکی از اعضای محفل به عبارتی از ویل دورانت اشاره دارد و برای جناب منتقد گویی گران آمده است و این صحنه را بی معنا و شلخته دانستهاست.( نقل به مضمون)
در حالی که اگر از نزدیک تر بنگریم، از سر اتفاق این سکانس هیچ نکته غریب و عجیبی که در جامعه ما ناآشنا باشد در بر ندارد.کافی است نگاهی گذرا به دور و برمان داشته باشیم تا دریابیم اشاره به فلان فیلسوف در مجلس مصرف مواد، مابهازاهای فروان در جامعه ما دارد.
توضیح آنکه وقتی در جامعه ما دانشجوی دکتری کولبری می کند و فلان مهندس و فلان کارشناس ارشد در «اسنپ» کار می کند، چرا نباید در محفل مصرف مواد هم از ویل دورانت و تاریخ تمدن سخنی به میان بیاید؟!
مگر باسوادهای ما همه سرجای شان هستند؟ مگر گفتن از ادبیات و فلسفه فقط در کلاسهای فلسفه و ادبیات صورت می گیرد؟
به این همه بیفزایید کانال های تلگرامی و اینستاگرامی که جملههای قصار فیلسوفان را مثل آشِ نذری در فضای مجازی پخش کرده اند و دیگر نقل قول آوردن از فلان ادیب و بهمان فیلسوف نکته به راستی غریبی نیست!
فیلم، داستان پدر و دو پسرش را روایت می کند که در عین اینکه در کنار هم زندگی میکنند، کهکشانی از فاصله در میانشان وجود دارد. چیزی در درون هر سه خزیده که گهگاه نقابی از نفرت، لودگی و مرگ به چهره می زند که در نهایت به نبردی تن به تن می انجامد...
انصاف اینکه موقعیتی تلخناک تر از این نیست. منتقد باید از خود بپرسد که آیا پیچوتاب های روایت این قصۀ دردناک حساب شده بوده یا نه؟
آیا صحنه پردازی، دکور و نورپردازی توانسته تشنج و عصبیت نهفته در جسم و جان این خانواده سه نفره را بازبتاباند یا نه؟ گریم چه؟ تا چه اندازه توانسته به پیرنگ داستان یاری برساند؟
صنعتکاری کارگردان در این فیلم تا چه پایه بوده است؟ آیا بازی پدر خانواده که مرد سن و سال داری است که خوبی را « اخلاق بردگان» به تعبیر فردریک نیچه میداند و در سرکشی و ترک احتیاط و به استقبال بی آبرویی رفتن نوعی شکوه می بیند، کامیاب بوده است یا نه؟
پیر پسر خانواده چه؟ آیا فیزیک و رفتارش در نمایش یک پسر پا به سن گذاشته و فرهیخته، موفق بوده است یا نه؟ جملاتش به عنوان فردی کتابخوان برای کتابخوانها امری آشنا است یا دیالوگها یِلخی و باری به هر جهت نوشته شده است؟
از این پرسش ها فراوان است اما نکته بامزه ماجرا اینجا است که جناب منتقد در جایی ادعا دارند که کارگردان با این فیلم خود را و گرههای روانیاش را اشکار کرده و لوده داده است!
گیریم چنین باشد! آیا جناب منتقد تا به حال از تئوری «مرگ مولف» چیزی به گوش شان نرسیده است؟ اگر این فیلم اعترافی است از آن نوع که کاتولیکها در کلیسا نزد کشیش در میان می گذارند، قرار است چه چیزی را در ذهن تماشاگر جا به جا کند؟
تفسیر خودِ کارگردان می تواند یک تفسیر از هزاران تفسیری باشد که از فیلم میشود وبه اندازه تماشاگران فیلم می شود از این فیلم تفسیر به دست داد.
به عبارت بهتر، فیلم محدود به «منویات» فیلمساز نمی ماند و در بهترین حالت عریانی منویات کارگردان می تواند یکی از صدها هزار تفسیر و برداشت از یک فیلم باشد.
گویی که خود کارگردان فیلم در مصاحبه ای شخصیت خود را بیشتر شبیه پدر خانواده میدانست که البته میشود آن را گوشه ذهن نگه داشت اما خیلی جدی نگرفت.
هر تماشاگری که به سینما می رود می تواند با شخصیت های فیلم و برخی از وجوه آنها احساس همراهی کند و لمحه ای از زندگی خود را در آنها ببیند و نه لزوما زندگی شخصی کارگردان فیلم را..
به راستی چه اهمیتی دارد که شخصیت های فیلم با کدام یک از وجوه شخصیتی کارگردان تطابق دارد؟ این نکته چه چیزی به فیلم می افزاید یا می کاهد؟
با همه اینها به نظر می آید جناب منتقد از همه تعریف های نقد، بحران آفرینی و نکوهشگری را برگزیده اند به طوری که نفس سخنان آنچنانی زدن و جنجال سازی و بحران آفرینی ( در حد و حدود نقد فیلم) بدل به ارزش شده است.
می گویند زمانی چند منتقد فیلم در میزگردی سخن از فیلم ها و ژانرها می کردند و در آخر به مخاطبان شان تذکر دادند که سخن «باد هوا» است و اگر سخنان ما نقش همان باد هوا را داشته باشد و غباری برانگیزد و در چشمی بنشاند ما به مقصودمان رسیده ایم.
آنچه به نظر می آید نقد های جناب فراستی دیگر خاصیت باد هوا را هم از دست داده است و غباری از نوع آگاهی بر چشمان کمتر کسی می نشاند تا به تعبیر شاعر ناگزیر چشم هایش را بشوید و جورِ دیگر به سینما و زندگی نگاه کند!