تاریخ انتشار: دوم آگوست/اوت ۲۰۲۵
مهمانان پادکست: میشل کاتل، دیوید فرنچ و لیدیا پولگرین
منبع: نیویورکتایمز
ترجمه و تحلیل: لیلا احمدی
عصر ایران- بحران انسانی در غزه و تغییر مواضع جهانی به جنگی که سایه شومش خاورمیانه را فراگرفته، بحثی است که این روزها بیش از هر زمان، توجه ناظران و صاحبنظران را به خود جلب کرده است. اسرائیل با استراتژی «پاکسازی» و کنترل نظامی غزه، به هر بهایی سعی در حفظ امنیت و یکسرهکردن ماجرا دارد و گویی غافل است از شکافهای عمیق در حمایتهای بینالمللی و رویکردهای جدید در سیاستهای کلانِ آمریکا و اروپا. چالشهای اخلاقی، سیاسی و انسانی، گره کور این بحران را پیچیدهتر میکنند و پرسشهایی بنیادین را در باب سرنوشت مردم فلسطین و چشمانداز صلح در منطقه پیش میکشند.
مقاله (پادکست) نیویورکتایمز در همین رابطه است و به بحران گرسنگی در این منطقه و نقطهعطفی میپردازد که رهبران سیاسی با آن مواجهاند. بحران بهنحوی شدت یافته که حتی برخی از متحدان دیرینه اسرائیل، در حال بازنگری مواضع خود نسبت به ابعاد انسانی فاجعه هستند. اشتباه بنیادینی در سیاستهای اسرائیل نسبت به غزه رخ داده و اکنون خطری جدی برای آینده خاورمیانه به همراه دارد.
به گزارش یکی از نهادهای وابسته به سازمان ملل، اکنون بدترین سناریوی پیشبینیشده درباره قحطی در غزه، رنگ واقعیت به خود گرفته است. این فاجعه، نهفقط در سطح جهانی، که در فضای سیاسی ایالات متحده نیز به نقطهای بحرانی رسیده و بسیاری از سیاستمدارانی که پیشتر در برابر اقدامات اسرائیل سکوت اختیار کرده بودند، اینک آشکارا لب به انتقاد گشودهاند.
پس از حملات خشونتبار حماس به اسرائیل در اکتبر ۲۰۲۳، واکنش تند این دولت، امری پیشبینیشده بود و بهسرعت نیز تحقق یافت. اما از همان آغاز، هشدارهایی جدی درباره احتمال وقوع جنایت جنگی یا حتی نسلکشی مطرح شد.
اکنون با قطع کمکهای بشردوستانه به غزه، رنج انسانی به سطحی رسیده که دیگر نمیتوان آن را نادیده گرفت و گرسنگی، برجستهترین جلوه این فاجعه است. محرومیت غذایی، بهعنوان تجربهای فراگیر و ملموس، همدلیبرانگیز است و افکار عمومی را بهشدت تحت تأثیر قرار میدهد. در تاریخ نیز بارها قحطیها توانستهاند جرقهای برای واکنش جهانی نسبت به بحرانهای انسانی باشند.
نباید فراموش کرد میان گرسنگی و «نسلکشی» پیوندی دیرینه و هولناک وجود دارد. رافائل لمکین، حقوقدان لهستانی و واضع واژه «نسلکشی» در دوران هولوکاست، گرسنگی و محرومسازی غذایی را از ابزارهای اصلی جنگهایی میدانست که هدفشان نابودی گروهی از انسانها بود.
اینک، با انتشار تصاویری از کودکان رنجدیده از سوءتغذیه و زنانی که دیگر توان شیردهی به نوزادانشان ندارند، وخامت اوضاع به حدی رسیده که حتی چهرههایی چون دونالد ترامپ نیز بهسختی میتوانند چشم بر آن ببندند.
این دگرگونی در فضای سیاسی و افکار عمومی، صرفاً به منتقدان دیرین اسرائیل محدود نمیشود و حتی در میان حامیان سنتی اسرائیل نیز نشانههایی از تردید و بازنگری به چشم میخورد. اکنون برای بسیاری از ناظران روشن است که شرایط فعلی، دیگر نه در امتداد آغاز جنگ، که در نقطهای متفاوت سیر میکند. بسیاری از کسانی که در ماههای نخست از اقدامات اسرائیل حمایت میکردند، این حمایت را بر پایه سه فرض بنیادین بنا کرده بودند؛ فرضیاتی که در ادامه بررسی خواهند شد.
در وهله نخست، این تصور غالب وجود داشت که پاسخ اسرائیل به حمله ۷ اکتبر، بسیار شدید خواهد بود؛ همانگونه که هر کشوری در برابر چنین حملهای واکنش نشان میدهد. دومین فرض این است که از همان ابتدا روشن بود این جنگ، صحنههایی غمانگیز، خونین، آشفته و هولناک در پی خواهد داشت، چرا که حماس در لایههای زیرین ساختار شهری غزه ریشه دوانده بود و این امر، مبارزه با آن را به نبردی شهری و تمامعیار بدل میکرد؛ نبردی مشابه آنچه در عملیات پاکسازی موصل از داعش یا در نبردهای رقه سوریه دیده شد.
سومین نکته که بسیاری از حامیان اسرائیل بر آن واقف بودند، این بود که بخش بزرگی از جامعه جهانی، خیلی زود در برابر اقدامات اسرائیل موضع خواهد گرفت و چنین هم شد. حتی در همان روزهای نخستین جنگ، موجی از انتقادهای تند علیه واکنش نظامی اسرائیل شکل گرفت.
با این حال، همین انتقادهای اولیه، برای حامیان اسرائیل نقش سپر تدافعی را ایفا کرد. این استدلال بهکرات شنیده میشد: «دست نگه دارید؛ در شرایطی که غیرنظامیان اسرائیلی در خانههایشان قتلعام شدهاند، چگونه میتوان کشوری را بابت پاسخ نظامی که هر دولت دیگری نیز در موقعیتی مشابه انجام میدهد، محکوم کرد؟»
این نوع نگاه، بسیاری از تحلیلگران را در موضع دفاعی قرار داد و آنان را به اتخاذ رویکردی سرسختانه در برابر منتقدان سوق داد. اما اکنون، چه چیزی باعث شده این مواضع دچار تزلزل شود و چرا اکنون به نقطه عطف رسیدهایم؟
جنگ مدتهاست ادامه دارد. توان رزمی حماس تا حد زیادی از بین رفته است. دیگر آن نیروی سابق نیست و گرچه هنوز بهطور کامل نابود نشده، اما فقط سایهای از قدرت پیشین را حفظ کرده است. در چنین شرایطی، پرسشی جدی در اذهان طنینانداز میشود: «چرا حالا که حماس تضعیف شده و دیگر کنترل واقعی بر غزه ندارد، شاهد شرایطی در حد و اندازه قحطی هستیم؟ چرا در این مقطع؟ مگر نه اینکه اکنون، حماس در ضعیفترین وضعیتِ دهههای اخیر قرار دارد؟»
بهنظر میرسد این پرسشها، دقیقاً همانهایی هستند که امروز در ذهن شمار فزایندهای از تحلیلگران و شهروندان به گردش درآمدهاند.
پیامدهای راهبردی اسرائیل اکنون آشکار است و تأسفبار آنکه، دولت این کشور هنوز با فوریت و جدیتی که بحران کنونی ایجاب میکند، واکنش نشان نداده است.
در عین حال، نمیتوان نقش حماس را در شکلگیری این وضعیت نادیده گرفت. اینکه حماس همچنان سلاح خود را زمین نگذاشته و گروگانها را آزاد نکرده، موضوعی است جدی و شایسته بررسی. با این همه، تخلفات حماس از قوانین جنگ و سرپیچی از اصول انسانی، اسرائیل را از مسئولیتهای بینالمللی و اخلاقیاش معاف نمیکند.
بهنظر میرسد به نقطهای رسیدهایم که دیگر هیچ ناظر منصف یا صادقی نمیتواند آنچه در غزه میگذرد را جنگی متقارن و دوطرفه توصیف کند، بهویژه در شرایطی که قحطی به واقعیتی غیرقابل انکار بدل شده است.
حملات حماس ادامه دارد، اما گرسنگیدادنِ سیستماتیک به مردم و مرگِ ناشی از قحطی، با بمباران جنگی بهنحو فاجعهبار تفاوت دارد. رنجی فراتر از ویرانی نظامی؛ تصویری از شکنجه تدریجی ملت.
با گذشت دو سال از آغاز درگیری، این پرسش بیش از هر زمان در اذهان طنینانداز شده است: هدف نهایی چیست؟ پایان این مسیر کجاست؟
گزارشهای مطبوعاتی برجستهای در این میان منتشر شدهاند؛ از جمله مقالهای در نیویورک تایمز مگزین که اوایل جولای منتشر شد و با دقتی تحسینبرانگیز نشان داد بنیامین نتانیاهو صرفاً برای حفظ ائتلاف سیاسی شکنندهاش، تصمیم به ادامه جنگ گرفته است.
برخی دیگر از گزارشها، ادعاهای مربوط به سوءاستفاده گسترده حماس از کمکهای بینالمللی را فاقد اعتبار دانستهاند. بیتردید، انحراف منابع و کمکها در هر منطقه جنگی مسبوق به سابقه است و ما که سالها در مناطق بحرانزده فعالیت کردهایم، بهخوبی از این واقعیت آگاهیم. اما آنچه اکنون در غزه رخ میدهد، سطحی از فاجعه انسانی است که دیگر با توجیهاتی اینچنین ضعیف و سطحی، نمیتوان آن را لاپوشانی کرد و اینجاست که گزارشهای تحقیقی و بیطرفانه، با نگاهی نقادانه، پرسشهایی بنیادین را درباره اعتبار این توجیهات و اخلاقیات نهفته در دل این جنگ، پیش میکشند.
اتحادیه اروپا در حال افزایش فشارهای سیاسی بر اسرائیل است. بریتانیا هشدار داده اگر اسرائیل به بحران انسانی در غزه پایان ندهد، کشور فلسطین را به رسمیت خواهد شناخت. فرانسه نیز اعلام کرده در ماه سپتامبر، بدون هیچ پیششرطی، فلسطین را بهعنوان کشور مستقل به رسمیت خواهد شناخت. در چنین شرایطی، این پرسش اساسی مطرح میشود: نخستوزیر بنیامین نتانیاهو و ائتلاف سیاسیاش در برابر این موج از فشارهای بینالمللی چه موضعی اتخاذ خواهند کرد و اساساً این فشارها تا چه اندازه میتوانند بر محاسبات سیاسی اسرائیل تأثیر بگذارند؟ پاسخ به این سؤال ساده نیست و در حال حاضر، فضای سیاسیِ پیرامون آن با ابهام فراوانی همراه است. زیرا تحلیل واقعبینانهٔ واکنش اسرائیل، مستلزم نگاهی فراتر از تحولات روزمره و درک شرایط در بستری گستردهتر است.
در این بستر، نکتهای کلیدی نباید از نظر دور بماند: اسرائیل در شرایط کنونی، از منظر نظامی در موقعیتی قدرتمند قرار دارد. حمله ۷ اکتبر، از حیث میزان تلفات غیرنظامیان و غافلگیری امنیتی، حتی از شوک آغازین جنگ یومکیپور نیز سهمگینتر توصیف شده است. آن روز، بهنوعی بدترین و تاریکترین روز در تاریخ ارتش اسرائیل بود؛ روزی که ساختارهای دفاعی کشور نتوانستند از جان شهروندانشان حفاظت کنند.
با این حال، ارتش اسرائیل پس از هجوم سنگین ۷ اکتبر، بهسرعت خود را بازیابی کرد و در جبهههای مختلف به پیروزیهایی دست یافت که کمتر کسی انتظارش را داشت. این موفقیتهای نظامی، بهویژه در فضای داخلی اسرائیل، موجب تقویت نوعی حس مصونیت از پیامدهای بینالمللی شده است. بهنظر میرسد همین دستاوردها، اسرائیل را به نادیدهگرفتن محدودیتهایی سوق داده که جامعه جهانی میکوشد بر آن تحمیل کند؛ گویی این کشور دیگر کمترین نیاز را به تأیید یا حمایت خارجی احساس میکند.
اما چنین نگرشی، در نگاه کلان، بینهایت کوتهنگرانه و پرهزینه است. در شرایط کنونی، قدرتهای اروپایی ــ و حتی کشورهایی مانند کانادا ــ در تلاشاند از آنچه در اختیار دارند، برای کاهش ابعاد بحران انسانی استفاده کنند. ابزارهای فشار اندک است، اما اراده این دولتها برای اقدام دیپلماتیک رو به افزایش. ممکن است این پرسش مطرح شود که آیا این اقدامات به معنای پاداشدادن به حماس است؟ آیا به رسمیتشناختن فلسطین حتی پیش از انحلال کامل حماس، به معنای تقویت این گروه تلقی نمیشود؟ این استدلال بیراه نیست و قابل تأمل است.
اما نکته کلیدی اینجاست: همانطور که پیشتر اشاره شد، حماس عملاً نابود شده است؛ نه بهطور کامل، اما تا حد زیادی تضعیف و فروپاشیده است. در چنین شرایطی، تداوم قحطی و محرومیت گسترده، نهفقط غیرمنطقی، که از اساس غیرقابل توجیه است. اینجاست که معادلات موجود دیگر "دو دو تا چهار تا" نمیشود. علت این بنبست را باید در انتخاب راهبردی اسرائیل جُست؛ تصمیمی که تاکنون نیز بر آن پافشاری شده است. اسرائیل از ابتدا خواهان اشغال غزه و پذیرش مسئولیت تأمین امنیت، تغذیه و خدمات برای مردم غیرنظامی نبود. در نقطه مقابل، تجربه آمریکا در عراق ــ بهویژه در دوران «افزایش نیرو» ـ نشان میدهد وقتی ارتشی مسئولیت کامل منطقه را بپذیرد، امکان برقراری امنیت، ارائه خدمات و جلوگیری از بازگشت گروههای تروریستی فراهم میشود.
اما اسرائیل چنین نکرد. راهبردش به بازیِ «موشکوب» شبیه بود؛ استفاده از نیروی کوبنده در هر نقطهای که نشانی از تروریستها دارد، بدون آنکه وارد مناطق آزادشده شود، کنترل برقرار کند یا بازگشت حماس را عملاً ناممکن سازد. نتیجهٔ این استراتژی، نه نابودی حماس، که تکرار بیپایان خشونت و ویرانی گسترده در غزه و همین شرایطی است که اکنون شاهد آن هستیم: فاجعهای انسانی که بهدلیل خطای راهبردی رخ داده است.
در تحلیل واکنش اروپا ــ و همچنین تغییر موضع برخی از بازیگران در دولت ترامپ ــ باید تحولات منطقهای را نیز در نظر داشت. اسرائیل در ماههای اخیر، به سلسلهای از موفقیتهای نظامی فراتر از مرزهای خود دست یافته است: از حذف فرماندهان ارشد حزبالله در لبنان، تا حملات هدفمند علیه رهبران ایران و حملاتی در سوریه که میتوانند ثبات منطقه را به خطر بیندازند.
بهنظر میرسد نهفقط رهبران اروپایی، که حتی برخی مقامات دولت ترامپ، با نگاهی وسیعتر به تحولات منطقه و الگوی رفتاری اسرائیل در غزه، بهویژه استراتژی موسوم به «چمنزنی» به نگرانیهای عمیقی رسیدهاند. سیاستی که بر انجام حملات دورهای و هدفمند برای «کنترل» اوضاع امنیتی مبتنی است، اکنون فراتر از مرزهای غزه در حال گسترش است و چهرهای از اسرائیل ترسیم میکند که بیشتر به قدرت منطقهایِ هژمون با گرایشهای امپریالیستی شباهت دارد. همین الگوست که با منافع ژئوپولیتیکی و راهبردی بسیاری از کشورها، بهویژه در اروپا تعارض جدی دارد.
تجربه سوریه هنوز از حافظه اروپا پاک نشده. جنگ داخلی آن کشور، فاجعه انسانی تمامعیار و عامل شکلگیری بحرانهای عظیم مهاجرتی، تنشهای اجتماعی و دگرگونیهای عمیق در سیاست داخلی اروپا بود و اکنون، تکرار آن تجربه در مقیاسی تازه ــ این بار در غزه یا جنوب لبنان ــ کابوس بزرگی برای پایتختهای اروپایی است. آنها بهویژه نگرانند که بیثباتی منطقه، موج جدیدی از پناهجویان را بهسوی مرزهایشان روانه کند؛ مهاجرانی که بسیاری از دولتها به فکر بازگرداندنشان به کشورهای مبدأ هستند، نه پذیرش دوبارهشان. در کنار ابعاد انسانی فاجعه، همین دغدغههای راهبردی باعث شکلگیری شکافهایی آشکار میان اسرائیل و برخی از وفادارترین متحدان سابقش شده است.
برای نمونه، آلمان ــ کشوری که بقای اسرائیل را جزء اصول بنیادین سیاست خارجیاش قرار داده ــ اکنون با نوعی دوگانگی فزاینده روبهرو است. تعهد تاریخی آلمان به حمایت از ملت یهود تردیدناپذیر است، اما حتی در این کشور نیز صداهای ناراضی از دولت نتانیاهو و شیوه پیشبرد جنگ به گوش میرسد. پرسشهایی مهم در فضاهای رسمی و عمومی آلمان در حال شکلگیری است: منافع واقعی ما در این بحران چیست؟ تا چه اندازه باید به این دولت خاص و جنگ دیوانهوارش متعهد بمانیم؟ این مسیر به کجا میانجامد؟ پایان این وضعیت چیست؟ پرسشهایی بهظاهر ساده و در حقیقت بسیار پیچیده و چندلایه.
یکی از مقامات ارشد حماس اخیراً اعلام کرده این گروه فقط در صورتی با آتشبس یا توافق نهایی موافقت خواهد کرد که اسرائیل بهطور کامل از نوار غزه خارج شود. این تقاضا، اسرائیل را در بنبستی واقعی قرار داده است. آیا اسرائیل میتواند بهصورت نامحدود و با همین شدت، جنگ را ادامه دهد؟ پاسخ روشن است: خیر، نمیتواند.
اما اگر اسرائیل حاضر به عقبنشینی کامل نباشد ــ و با توجه به آنچه در ۷ اکتبر رخ داد، بعید است چنین ریسکی را بپذیرد ــ آنگاه مسیر دیپلماتیک نیز بسته میشود. اسرائیل، بدون ایجاد مناطق حائل یا سازوکارهای امنیتی گسترده، حاضر به واگذاری کامل کنترل غزه نخواهد بود و اگر حماس همچنان در ساختار قدرت حضور داشته باشد، تقویت مرزها و تشدید امنیت برای اسرائیل به الزام بدل میشود. این همان اشتباه راهبردی بزرگی است که اسرائیل در آغاز مرتکب شد: تصورِ نابودی حماس بدون اشغال کامل غزه.
تجربه تاریخی نشان میدهد که در منازعات شهری و درگیری با گروههای چریکی، نمیتوان صرفاً با حملات هوایی و بدون مسئولیتپذیری در قبال امنیت غیرنظامیان، به پیروزی پایدار دست یافت. اسرائیل در نقطهای ایستاده که ناگزیر است میان دو گزینه روشن یکی را برگزیند: اشغال نظامی کامل غزه و اداره موقت تا زمان شکلگیری نهاد غیرنظامی جایگزین یا چشمپوشی از هدفِ نابودی کامل حماس.
اسرائیل راه میانه را برگزید؛ هدفی عظیم در سر داشت و با تاکتیکهایی پیش رفت که با آن هدف همخوانی نداشت. شکاف میان راهبرد و واقعیتهای میدانی، بنیان بحران کنونی را ایجاد کرده است. البته باید اذعان کرد که اشغال و مدیریت غزه، راهی آسان یا بیهزینه نبود. قطعاً دشوار، پرمخاطره و سیاسی–امنیتی بود، اما با همه دشواریها، چنین رویکردی میتوانست تبعات انسانی و راهبردی بسیار کمتری نسبت به وضعیت کنونی داشته باشد. شکی نیست که جامعه جهانی هم در برابر اشغال واکنش منفی نشان میداد. اکنون باید پرسید: آیا آن فرصت از دست رفته و صرفاً در میزگردهای آکادمیک و بحثهای نظری میتوان درباره آن صحبت کرد؟
بهنظر میرسد در وضعیت کنونی، اسرائیل فقط یک گزینه روی میز دارد: مذاکره برای آزادی گروگانها و پذیرش آتشبس. اما پس از آن چه خواهد شد؟ با چه اهرم یا مشروعیتی میتواند ورود کمکهای بشردوستانه به غزه را تسهیل کند؟ چه نهادی باید زمام امور را در این منطقه به دست گیرد؟ احساس عمومی این است که حتی اگر آتشبس برقرار شود ــ که بیتردید دستاوردی مهم خواهد بود ــ غزه در معرض فروغلتیدن به آشوبی نظیر دنیای مدمکس قرار خواهد گرفت؛ جایی که گروههای مختلف شبهنظامی و قدرتهای منطقهای برای سلطه بر سرزمینی بیدولت با هم رقابت میکنند.
در پاسخ به انتقادها، برخی از حامیان اسرائیل به خشنترین لحظات جنگهای آمریکا از جمله بمبارانهای گسترده در جنگ جهانی دوم اشاره میکنند. این مقایسه از نظر تاریخی صحیح است، اما تفاوت اساسی نباید نادیده گرفته شود: آمریکا پس از پیروزی، مسئولیت کامل مناطق اشغالی را پذیرفت. ما امنیت برقرار کردیم، غذا و خدمات رساندیم و روند بازسازی را آغاز کردیم. در نتیجه، بسیاری از مردم اروپا با پای خود و با میل و رأی شخصی به سمت نظم جدید حرکت کردند و آن را پذیرفتند. اما در غزه، اسرائیل از پذیرفتن چنین مسئولیتی سرباز زد. این امتناع، مانع از پیروزی کامل شد و بذرِ بیثباتی را در منطقه پاشید.
آنها میتوانستند به جبهه شوروی بپیوندند، یا به آمریکا و بریتانیا گرایش پیدا کنند و در نهایت، میلیونها نفر به سوی جبهه آمریکا و بریتانیا رفتند. چرا؟ زیرا ما تا حد امکان، از مردم مراقبت کردیم و این کار انسانی، مطابق با قوانین بینالمللی و هوشمندانه بود. مراقبت از غیرنظامیان در دوران جنگ، در درازمدت به سود کشورهایی است که درگیر جنگ هستند. از همین منظر، نادیدهگرفتن این درسهای تاریخی، اندوهبار، تأسفبرانگیز و خشمآور است.
با این اوصاف در غزه چه آیندهای ممکن است؟ یا چه باید رخ دهد که نتیجه بهتری رقم بخورد؟ مشکل اصلی در تصور آینده بهتر، به مجموعهای از تصمیمات بدبینانه و تراژیک در گذشته برمیگردد. اما باید به این واقعیت نیز اشاره کرد که حماس توانست سالها در غزه دوام بیاورد، آنهم نه بهصورت تصادفی، که در نتیجه استراتژی عامدانه بنیامین نتانیاهو. او در تلاش بود تشکیلات خودگردان فلسطین را تضعیف کند و همزمان اجازه داد میلیاردها دلار از طریق قطر به حماس برسد تا حکمرانی فاجعهبارشان در غزه ادامه یابد. پس با انبوهی از سوابق تاریک و تصمیمات فرصتطلبانه روبهرو هستیم که تحلیل چشمانداز آینده را دشوار میسازد.
اسرائیل اکنون در اوج قدرت نظامیاش قرار دارد و بهویژه با پیروزیهایی فراتر از مرزهای سرزمینی این نکته صادق است. اما نشانههایی مبنی بر فشار شدید داخلی مشاهده میشود. مدتی است که موضوع فشار روانی گسترده بر سربازان ارتش اسرائیل (IDF) را دنبال میکنیم. نرخ خودکشی در حال افزایش است و شاید مثل دوران جنگ ویتنام در ایالات متحده، موجی از نارضایتی در میان جوانان اسرائیلی شکل بگیرد و بگویند: «دیگر نمیخواهیم بخشی از این ماجرا باشیم.»
Ahmadi Motarjem, [15/05/1404 09:05 ق.ظ]
نمونه دیگر، سرباز پیشین نیروهای ویژه آمریکا (گرینبره) است که بهعنوان پیمانکار برای بنیاد بشردوستانه فعال در غزه کار میکرد. او اکنون بازگشته و گزارشهای تکاندهندهای از وضعیت موجود ارائه داده است. این مسائل، تأثیرات روانی و اجتماعی عمیقی دارند. به همین دلیل است که باور دارم اسرائیل با فساد عمیق در لایههای سیاستگذاری و در روان جمعی جامعهاش روبهروست؛ فسادی که باید با آن روبهرو شود.
حالا بیایید درباره پرزیدنت ترامپ صحبت کنیم. او اخیراً اعلام کرده خواهان رسیدن کمکهای بشردوستانه به غزه است؛ موضعی که آشکارا با ادعای نتانیاهو مبنی بر «عدم وجود قحطی» در تناقض است (هرچند چنین انکاری بهشدت غیرقابل باور است). سؤالی که مطرح میشود این است: آیا تغییر موضع ترامپ میتواند معادله روابط آمریکا و اسرائیل را دگرگون کند؟
نکتهای که در مورد دونالد ترامپ باید به آن توجه کرد این است که با وجود شخصیت زمخت، بیپرده و گاه بیرحمانهاش، واکنش غریزی عجیبی به رنج کودکان نشان میدهد. هرچند نمیدانم این واکنش احساسی در سیاستگذاریاش دوام خواهد داشت یا نه.
احتمالاً آنچه رخ خواهد داد، بازگشت نسبی کمکها است؛ نه در حدی که از موج مرگ فراگیر جلوگیری کند؛ بهاندازهای که ترامپ بتواند بگوید: «ما اوضاع را کنترل کردیم.»
ترامپ تاکنون اظهارات متعددی درباره وضعیت نهایی غزه کرده است. همه ما ویدئوی معروف او درباره «ریویرا غزه» را به یاد داریم؛ رؤیایی عجیب که در آن آمریکا غزه را تصرف میکند و تفرجگاهی پرزرقوبرق میسازد. نگرانی اصلی این است که دولت ترامپ، زمینهساز پاکسازی قومی در منطقه شود.
نمیتوان بهسادگی در اینباره سخن گفت. اگر کسانی در غزه هستند که صرفاً برای نجاتِ جانشان میخواهند از این منطقه خارج شوند، نمیتوانیم بگوییم نباید بروند. زیستن، حقی اساسی همه انسانهاست و در عین حال، این مسئله یکی از پُرچالشترین و تکاندهندهترین پرسشهای دوران معاصر است. باید پرسید چه سرنوشتی در انتظار مردم فلسطین است؟ مردم نهفقط در غزه، که در کرانه باختری نیز با خشونتی باورنکردنی مواجهاند. ما با مجموعهای از مسائل بسیار پیچیده و درهمتنیده روبهرو هستیم که پاسخ به آنها، نیازمند دقت، اراده و تدبیر عقلانی است. آیا امیدواریم دونالد ترامپ و دولتش، ناگهان و بهشکلی معجزهآسا، بتوانند راهحلی برای مشکلی بیایند که نسلهای متوالیِ رؤسای جمهور آمریکا را به چالش کشیده است؟ قطعاً نه.
در حال حاضر، ترامپ در موقعیتی نسبتاً قدرتمند قرار دارد؛ بخشی از این قدرت بهدلیل حملات نظامی به ایران، و بخشی دیگر، در گرو حمایت پرشور مسیحیان انجیلی و محافظهکار است که تمامقد از اسرائیل حمایت میکنند.
اما همزمان، شکافی در جریان راست آمریکا و اردوگاه MAGA در حال شکلگیری است. زمانی این اردوگاه در حمایت از اسرائیل کاملاً منسجم بود و اکنون میبینیم چهرههای یهودستیزی مانند تاکر کارلسن و کندِیس اووِنز — که متأسفانه میلیونها مخاطب دارند — پیوسته و پرتبوتاب از اسرائیل انتقاد میکنند.
در نتیجه، یکی از سناریوهای محتمل برای اسرائیل این است که بهرغم پیروزیهای نظامی، با انتقاد افکار عمومی و سیاستمدارانی مواجه شود که تمایل اندکی به حمایت از اسرائیل در آینده دارند. اسرائیل با ادامه این فشارها و تداوم جنگ چه چیزی به دست خواهد آورد؟ شاید این روند به فروپاشی روابطی منجر شود که نتانیاهو دیگر نیازی به آنها ندارد، ولی اسرائیل را به نابودی میکشاند.
نکته جالب، افزایش اعتراضها در میان برخی از اعضای جریان MAGA است؛ افرادی مثل نماینده مارجوری تیلور گرین که اخیراً اوضاع غزه را "نسلکشی" خوانده و از کنگره و دولت آمریکا خواسته برای پایان دادن به این بحران، دست به اقدام بزنند.
این موضعگیری برایتان تعجبآور است؟ او همان کسی است که نظریه «لیزرهای فضایی یهودی» را مطرح کرد و با این حال، پیش از این حامی اسرائیل محسوب میشد. نکته مهمتر، حضور چهرههایی مانند جو راگن و تئو وان در این فضاست؛ اینفلوئنسرهای معروف جهان پادکستها. آنها الزاماً نماینده جریان اصلی MAGA نیستند، ولی جریان خاکستری و حاشیهایای را نمایندگی میکنند که در انتخابات ۲۰۲۴ به ترامپ تمایل پیدا کرد.
اکنون نیروهایی وجود دارند که این بخش حاشیهای را از ترامپ دور میکنند تا شاید به دموکراتها و شاید به بیتفاوتی کامل سیاسی سوق دهند. هرچه باشد، یک چیز مسلم است: روابط آمریکا با اسرائیل و وضعیت غزه برای این افراد، ناخوشایند و نگرانکننده به نظر میرسد.
من به "عقل سلیم" شک دارم، چون عملکردش بسیار نسبی است، اما فاهمهای عمومی و انسانی در ذهن بسیاری از افراد در حال شکلگیری است. مردم از خود میپرسند: «چطور میتوانیم بخشی از این فاجعه باشیم؟»
یکی از پیامدهای موضع جدید ترامپ این است که دست اعضای جمهوریخواه کنگره - که همواره پیرو محض او بودهاند- ، را کمی باز گذاشته تا با احتیاط، صدای انتقادشان را بلند کنند. هنوز نمیدانیم این تغییر موضع، چه فرجامی خواهد داشت، اما واقعیت این است که وقتی رهبر راهی میگشاید، پیروان نیز مجاز به پیروی میشوند.
اگر به نظریهای باور داشته باشید که در پس سیاست خارجیِ «اول آمریکا»ی ترامپ نهفته است، میتوانیم بگوییم ایالات متحده در حال حرکت به سوی روابط خارجیِ مبتنی بر معاملهگری است، نه وفاداری بیقید و شرط. ما همین روند را در مورد اوکراین، ناتو و سایر متحدان نیز مشاهده کردهایم.
این نگرش جدید در سیاست خارجی چگونه در دو جناح چپ و راستِ آمریکا نمود مییابد؟ پاسخ به این پرسش، واقعاً جالب است. برای مثال، تصمیم ترامپ برای بهرسمیت شناختنِ «الشرع»، رئیسجمهور جدید سوریه، لغو تحریمها علیه آن کشور و پایان دادن به «موعظهگریهای حقوق بشری» در قبال کشورهای دیگر، تحسین عمومی را - نه فقط در جناح راست، که حتی در میان گروههای متعلق به جناح چپ - برانگیخت.
اساساً، تلاش برای خروج آمریکا از درگیریهای خارجی و کاهش مداخلات نظامی، در اقشار سیاسی آمریکا، طرفداران زیادی دارد. این موضوع، کوتهنگری دولت اسرائیل را نشان میدهد. در سالهای اخیر، شاهد شکاف عمیق در پایگاه رأی حزب دموکرات بودهایم؛ شکافی که در ماههای اخیر، با تشدید بحران غزه، آشکارتر و رادیکالتر شده است.
این مسئله، پیامدهایی بلندمدت برای میزان حمایتی دارد که اسرائیل میتواند در آینده از آمریکا انتظار داشته باشد و صرفاً نزاع تاکتیکی یا سیاسیِ داخلی نیست. قطعاً پیامدهای بینالمللی گستردهای خواهد داشت.
سؤال مهم این است که آیا این شکاف در حزب دموکرات، پایدار یا دستکم نیمهپایدار خواهد بود؟
لیدیا: قطعاً همینطور است. البته علاقهای به استفاده از واژه "پایدار" ندارم، چون در سیاست، هیچ چیز پایدار نیست. اما بدون تردید با بازآرایی اساسی در حزب دموکرات مواجهایم. برایم بسیار قابلتوجه است که برنی سندرز، بارها در سنای آمریکا قطعنامههایی برای ممانعت از فروشِ تسلیحات خاص به اسرائیل مطرح کرده و هر بار، تعداد سناتورهای دموکراتی که از او حمایت کردهاند، افزایش یافته است.
در آخرین رأیگیری، ۲۷ سناتور به این قطعنامه رأی مثبت دادند و این فهرست شامل افرادی چون ژان شاهین است که چهرهای میانهرو و از اعضای برجسته کمیته روابط خارجی سناست. امی کلوبشار و تمی بالدوین نیز در این زمرهاند. اینها چهرههای چپ افراطی نیستند؛ دموکراتهایی معتدل و نهادگرا بهشمار میآیند. از سوی دیگر، طبق آخرین نظرسنجی گالوپ، میزان حمایت دموکراتها از اقدامات نظامی اسرائیل فقط ۸٪ گزارش شده و به نظرم، نشانهای روشن از جهتگیری جدید حزبی است.
در همین نیویورک، ما شاهد انتخاباتی تاریخی در حزب دموکرات بودیم. خیلیها تصور میکردند مواضع زهران ممدانی درباره اسرائیل، موجب شکست او خواهد شد.
اما تحلیلهای جدید نشان میدهند که دقیقاً برعکس است. موضعگیری اصولی او در این زمینه، بهویژه برای رأیدهندگان زیر ۴۵ سال، نقشی کلیدی در پیروزیاش ایفا کرده است.
بنابراین، گرچه ممکن است در آینده همچنان بحثهایی درباره انتخابات ۲۰۲۴ و مسائل گذشته مطرح باشد، اما مسیر پیشرو نشان میدهد شکافی بنیادین و ماندگار در حال شکلگیری است.
دیوید: من هم این شکاف نسلی در حزب دموکرات درباره اسرائیل را بهوضوح احساس کردهام؛ بهویژه در میان نسل جوانتر که بسیار صریحتر و منتقدتر عمل میکند و از آنجا که حزب دموکرات در جذب جوانان با چالشهای زیادی روبهرو است، مشاهده سیر این تحول، بسیار جالب است.
این شکاف سیاسی، جدیتر از آن است که جمهوریخواهان درک کرده باشند. جمهوریخواهان مدتهای مدید، خودشان را با این ادعا فریب دادهاند که دموکراتها «حزب ضد اسرائیل»اند، ادعایی که بهمرور به یکی از شعارهای تکراری آنان بدل شده است. وقتی در سال ۲۰۱۶ تصمیم گرفتم بههیچوجه از ترامپ حمایت نکنم، استدلال جمهوریخواهان این بود: «هرچه درباره ترامپ میخواهی بگو، اما اگر از او حمایت نکنی، یعنی اسرائیل را رها کردهای.» استدلال من این بود که این حرفها بهشدت اغراقآمیز است، چون دولتهای دموکرات در بزنگاهها، بارها از اسرائیل حمایت کردهاند.
یکی از بزرگترین قراردادهای تسلیحاتی تاریخ اسرائیل با ایالات متحده، در دولت اوباما منعقد شد. همچنین، وقتی اسرائیل در اوایل دولت بایدن با حمله موشکی ایران مواجه شد، هواپیماهای آمریکایی برای دفاع از اسرائیل به پرواز درآمدند. اینها اتفاقات بسیار مهمی هستند که نشان میدهد حتی دولتهای دموکرات نیز، در عمل، حامی سرسخت اسرائیل بودهاند.
نکته مهم این است که دولت آمریکا، با اعزام خلبانان آمریکایی، بهصورت عینی و عملی از اسرائیل دفاع کرده و سؤالی که مطرح میشود این است: با این اوصاف، چه آیندهای متصور خواهیم شد؟ اگر بخواهیم مسئله را در سطحی کلانتر بررسی کنیم، میبینیم قطبیسازی منفی در سیاست داخلی آمریکا به نحوی ملموس و معنادار، در حال نفوذ به سیاست خارجی این کشور است. پس ممکن است با سناریویی روبرو شویم که در آن، اسرائیل به متحد ضروریِ جمهوریخواهان و اوکراین به متحد انحصاریِ دموکراتها تبدیل میشود.
در این شرایط، بسته به اینکه چه کسی در انتخابات پیروز شود، نوع حمایت آمریکا از متحدانش تغییر خواهد کرد. این فرمول نهفقط برای آمریکا، که برای آینده اسرائیل نیز خطرناک و ناپایدار است.
در این گفتوگو فقط لایههای سطحی را کاویدیم و میدانیم که بیش از اینها میتوان به موضوع پرداخت. لیدیا، منبع خاصی هست که بخواهید به مخاطبان پیشنهاد دهید منظورم کتاب، مقاله، پادکست یا گفتوگویی است که بتواند فهم بهتری از این بحران به مخاطب بدهد.
لیدیا: بله، چند پیشنهاد دارم. یکی از آنها گفتوگویی است که دوست مشترکمان، میشل ایزاکچوتینر با آمیت سگال، روزنامهنگار راستگرای اسرائیلی انجام داده است. این مصاحبه در وبسایت نیویورکر منتشر شده، به روال همیشگیِ ایزاکچوتینر، چالشبرانگیز و دقیق است و کمک میکند مخاطب، زاویه دید جناح راست اسرائیل را بهتر درک کند. دومین منبعی که بهشدت پیشنهاد میکنم، مقالهای است از آدام شَتز در لاندنریویوآفبوکز با عنوان جهان از هفت اکتبر تاکنون. این مقالهی بلند و عمیق، سعی دارد با نگاهی جامع، آنچه از ۷ اکتبر ۲۰۲۳ به بعد رخ داده را همراه با زمینههای تاریخیاش تحلیل کند و نگاهی آیندهنگرانه ارائه دهد. به نظرم این مقاله، جامع، تأملبرانگیز و عاطفی است و خواندنش برای افرادی که به بررسی این بحران علاقهمندند، سودمند خواهد بود.
دیوید: لیدیا یکی از منابعی را که میخواستم معرفی کنم، سوزاند. من هم گفتوگوی تحسینبرانگیز ایزاکچوتینر را پیشنهاد میکنم و باید بگویم، شیوه مصاحبهاش واقعاً منحصربهفرد است. ایزاک را از سالهای جوانیاش میشناسم. او حالا به مصاحبهگری ترسناک تبدیل شده و اگر مصاحبهشونده دروغگو نباشد، واقعاً مهربان میشود. به همین دلیل من هم مصاحبه با او را قبول کردم. در آن مجال، واقعاً میتوانستم کشمکشهای درونی و تناقضات فکری مصاحبهشونده را ببینم. او حتی کسی مثل آمیت سگال را به چالش میکشد.
منبع دیگری که میخواهم معرفی کنم، کتابی است از همکار سابقمان جیمز وِرینی با عنوانِ "آنها همینحالا باید بمیرند". کتاب درباره نبرد موصل است و به این دلیل آن را توصیه میکنم که بهوضوح نشان میدهد جنگ شهری علیه گروهی تروریستی واقعاً چالشبرانگیز است؛ خصوصاً اگر آن گروه در میان مردم و در زیرساختها پنهان شده باشند. همچنین نشان میدهد که حتی در آن شرایط وخیم هم، راههایی برای کاهش تبعات انسانی وجود دارد.
البته نمیگویم ما (آمریکا) کامل و بینقص عمل کردیم. اصلاً چنین نیست؛ وضعیت وحشتناکی بود، اما بههرحال، هیچگاه نباید کار به جایی میرسید که اکنون در غزه شاهدیم.
میشل: عالی، من هم چند پیشنهاد برای مطالعه در تعطیلات دارم؛ آثاری غمانگیز و درعینحال سودمند و از هر دوی شما بابت این گفتوگوی فوقالعاده سپاسگزارم.
لیدیا و دیوید: ممنون از دعوتت، میشل. گفتوگوی بسیار خوبی بود.
یادداشت مترجم:
با شدت گرفتن بحران انسانی و گرسنگی در غزه، حتی برخی از حامیان سرسخت اسرائیل و متحدان جهانیاش از جمله دونالد ترامپ، رئیسجمهور سابق آمریکا در حال تجدیدنظر در موضع خود نسبت به این فاجعه هستند. این تغییر نگرش، سؤالات عمیقی را درباره سیاستهای اسرائیل و چشمانداز ژئوپلیتیکی منطقه مطرح میکند.
در این گفتوگوی مهم و پرچالش، میشل کاتل، نویسنده سیاسی نیویورک تایمز، بههمراه ستوننویسان سرشناس لیدیا پولگرین و دیوید فرنچ، بحران غزه را بررسی میکنند. آنها به بررسی دلایل این بحران انسانی و پیامدهای بلندمدت آن برای اسرائیل، فلسطین، آمریکا و کشورهای جهان پرداختهاند.
با رسیدن وضعیت غزه به مرز قحطی، بسیاری از بازیگران جهانی از جمله برخی از حامیان سرسخت اسرائیل، دیدگاه خود را نسبت به عملکرد این کشور در جنگ تغییر دادهاند. تصاویر کودکان گرسنه و گزارشهای مستند درباره محرومیت سیستماتیک مردم این منطقه، افکار عمومی را متأثر کرده و واکنشهایی در سیاست داخلی آمریکا و اروپا در پی داشته است. در باریکهای پرتنش از جهان، مردم رنجوری به سر میبرند که قرن بیستویکم را در پس آوار، دود و سیمخاردار نفس میکشند. در چشمان کودکان غزه، ترسی لانه کرده که از بدو تولد با آنها بوده است؛ مردم نگاهی بیپناه، ناباور و وحشتزده دارند و به لطف رهبران سیاسی، جهان را از ورای بمب و خمپاره میشناسد.
بدنهای نحیف و آفتابسوخته، استخوانهای بیرونزده و دستان ملتمسشان، گواهی بر رنج بیپایانی است که دیگر نه میتوان وصفش کرد، نه انکار. در حصاری که گویی نه راه پس دارد نه راه پیش، اسیر شدهاند و هر روزِ زندگیشان، تکرار کابوسیست بیپایان. آنچه امروز در غزه میگذرد، مرثیهای است در سوگ انسانیت؛ صداهایی که شنیده نمیشوند، اشکهایی که دیده نمیشوند و دردهایی که تسکین نمییابند.
در ماههای گذشته، خیابانهای جهان، صحنه فریادهایی شدهاند که از دل وجدانهای زخمی برمیخیزند؛ از نیویورک تا لندن، از استانبول تا ژوهانسبورگ، موجی از اعتراضات گسترده علیه جنایات اسرائیل در غزه به راه افتاده است. مردم با پلاکاردهایی در دست و اشکهایی حلقهزده، خواهان پایاندادن به محاصره، بمباران و مرگ تدریجی ساکنان غزهاند. دانشگاهها، نهادهای حقوق بشری، گروههای صلحطلب و حتی بخشی از یهودیان منتقد اسرائیل، یکصدا خواستار پاسخگویی شدهاند؛ همه فریاد برآوردهاند که حمایت کورکورانه از اسرائیل، به معنای شریکبودن در جنایت است. فشار افکار عمومی، دولتها را واداشته تا در سیاستهای خود تجدیدنظر کنند. آنها هنوز با احتیاط و دوپهلو سخن میگویند. دیگر مسلم است که غزه صرفاً نقطهای در خاورمیانهای نیست؛ نمادی است از آزمونِ وجدان جهانی.
دیوید فرنچ در این گفتوگو تأکید میکند که حمایت اولیه از عملیات اسرائیل بر سه فرض استوار است. او به واکنش نظامی قدرتمند و مشروع به حملات آغازين حماس، نبرد سخت و خونین با توجه به جایگاه حماس در بافت شهری غزه و انتقاد جهانی فراگیر اشاره کرده است. بهرغم تضعیف شدید حماس، بحران انسانی به اوج رسیده و این سؤال مطرح است که اگر حماس دیگر قدرت چندانی ندارد، چرا اسرائیل غیرنظامیان را گرسنگی میدهد و به کام مرگ میکشد؟
اشتباه راهبردی اسرائیل، جنگِ بدونِ مسئولیتپذیری است. اسرائیل بر آن بود که بدون اشغال غزه، حماس را از بین ببرد؛ تاکتیکی که فرنچ آن را «بازی موش و چکش» مینامد یعنی حملات مکرر بدون استقرار و بازسازی. به باور او، این راهبرد به ریشهکنی حماس منجر نشده و شرایط انسانی را وخیمتر کرده است.
فشار بینالمللی نیز در حال افزایش است. بریتانیا تهدید کرده در صورت تداوم بحران، فلسطین را بهعنوان کشور به رسمیت خواهد شناخت. فرانسه نیز وعده داده در ماه سپتامبر این اقدام را انجام دهد. آلمان، با وجود سابقه حمایت از اسرائیل، در حال بازنگری در موضع خود است. ترامپ نیز در چرخشی آشکار، خواستار رساندن کمکهای بشردوستانه به غزه شده است.
اینک شاهد شکاف فزاینده در جبهه جمهوریخواهان هستیم. در جناح راستِ آمریکا، شکافهایی در حال ظهور است. چهرههایی مانند مارجری تیلور گرین و مجریانی چون جو روگن و تئو وان مواضع ضد اسرائیلی گرفتهاند. جنبشهای پوپولیستی، بهویژه در میان جوانترها، نسبت به حمایت بیقید و شرط از اسرائیل تردید دارند.
سیاست خاورمیانهایِ حزب دموکرات نیز، تغییرات بنیادینی کرده است. سنا شاهد افزایش شمار دموکراتهایی است که خواستار محدودسازی ارسال تسلیحات به اسرائیل هستند و فقط ۸٪ از دموکراتها در نظرسنجی اخیر، از عملیات نظامی اسرائیل حمایت کردهاند. پیروزی فعالان ضد جنگ در انتخابات محلی (مثلاً در نیویورک) نشان از بازتاب این تغییر در افکار عمومی دارد.
تحلیلگران هشدار میدهند که آیندهی حمایتِ آمریکا از اسرائیل به انتخابات گره خواهد خورد و میگویند نوعی «قطبیسازی منفی» در سیاست خارجی آمریکا در حال شکلگیری است. اسرائیل ممکن است به متحد انحصاری جمهوریخواهان و اوکراین به متحد دموکراتها بدل شود. چنین تقسیمبندی حزبی در حوزه دیپلماسی میتواند برای آمریکا و اسرائیل بیثباتکننده و خطرناک باشد.
گفتوگوی مفصل میشل کاتل، لیدیا پولگرین و دیوید فرنچ درباره بحران غزه و تحولات سیاست بینالمللی در قبال اسرائیل و فلسطین، بهلحاظ محتوایی چندلایه، صریح و منسجم است.
هرچند تمرکز گفتوگو بر مسئله قحطی و بحران انسانی است که بسیار مهم و بهجا است، اما به ریشههای ساختاری این بحران از جمله محاصره اقتصادی ۱۷ ساله، وضعیت حقوقی غزه پس از ۲۰۰۵ و نقش دولتهای منطقهای بهطور سطحی یا گذرا اشاره شده است. این گفتوگو میتوانست ابعاد حقوقی و تاریخیِ بحران غزه را عمیقتر بررسی کند.
بخشی از بحث به عملکرد و تاکتیکهای اسرائیل اختصاص دارد و اشاره میشود به این که حماس «باید خلع سلاح شود» یا «گروگانها را آزاد کند»، اما ساختار، حمایت منطقهای، عوامل وابسته و استراتژی سیاسی این گروه بهدرستی واکاوی نمیشود.
Ahmadi Motarjem, [15/05/1404 09:05 ق.ظ]
گفتوگو، بیش از حد بر محاسبات سیاسی داخلی آمریکا متمرکز است و بخش بزرگی از آن به شکافها در حزب جمهوریخواه و دموکرات، تاثیر ترامپ، محبوبیت در نظرسنجیها و انتخابات داخلی آمریکا میپردازد. هرچند این نکته برای مخاطبان آمریکایی مهم است، اما به حاشیه راندنِ کاملِ عاملان بومی منطقه (مانند فلسطینیها، اسرائیلیهای اپوزیسیون و کشورهای عربی)، رویکردی آمریکا-محورانه (US-centric) به بحران جهانی است.
هر سه نفر به سیاقی دموکراتیک، تلاش تحسینبرانگیزی برای تعادلگرایی دارند. در گفتوگویشان از هر دو طرف انتقاد میکنند؛ از اسرائیل بابت تاکتیکهای جنگی و عدم توجه به بحران انسانی و از حماس بابت عدم پذیرش صلح و خلع سلاح؛ اما در عمل، روایت انها، بحران را به اشتباهات استراتژیک اسرائیل نسبت میدهد، نه ساختار نابرابر سیاسی و جغرافیای اشغال. برای نمونه، بارها گفته میشود اسرائیل "میتوانست بهتر عمل کند"، اما بهندرت مطرح میشود که شاید ساختار بنیادین اشغال و تبعیض سیستمی نیازمند بازنگری باشد.
بخشهایی از گفتوگو به این سؤال کلیدی اختصاص دارد که «چه باید کرد؟» پاسخها عمدتاً کلی و ناتماماند. میگویند: «اشغالِ موقت بهتر از وضعیت فعلی بود» یا «ترامپ ممکن است قحطی را کمی تخفیف دهد» و در مجموع پیشنهادهای مشخصی برای آیندهی پس از جنگ، نقش جامعه بینالمللی، اصلاحات فلسطینی، یا روند صلح واقعی به چشم نمیخورد.
این گفتوگو نسبت به بسیاری از رسانههای جریان اصلی آمریکا، صریحتر و منتقدانهتر با نقش اسرائیل برخورد میکند و با شجاعت به لایههای سیاست داخلی آمریکا وارد میشود. همین موضوع نشان میدهد این بحران بهشدت به ساختار سیاستورزی حزبی در آمریکا نفوذ کرده است. پیشنهاد منابع خواندنی و تحلیلی مانند مقاله آدام شاتز و مصاحبه آیزاک چوتینر نیز ارزش بالایی دارد و چهخوب که در سایر مقالات هم بهکار رود.
در مجموع میتوان گفت محتوای گفتوگو، تحلیلی هوشمندانه، اما محدود و تنگدامنه از بحران غزه است؛ هوشمندانه است چون تحولات میدانی را به سیاست داخلی و بینالمللی پیوند میدهد و محدود است چون برخی عناصر مهم در تحلیل ساختاری بحران یا درک واقعیت فلسطینی نادیده گرفته میشوند یا در حاشیه قرار دارند. به نظر میرسد فهم بهتر موضوع، در گرو تکمیل این روایت با صداهای فلسطینی، تحلیلگران حقوق بینالمل و دیدگاههایی فراتر از منظومه سیاست آمریکا باشد.