رسیدگی به این پرونده از اواسط سال ۱۴۰۳ با شکایت مردی مبنی بر ناپدید شدن پسر جوانش آغاز شد.
به گزارش ایران، وی به مأموران گفت: پسرم با یکی از دوستانش به نام بهمن اختلاف مالی داشت و از او طلبکار بود، اما نهتنها پولش را نمیداد، بلکه او را تهدید هم کرده بودند.
با شروع تحقیقات، خودرو پسر گمشده مقابل یک کارخانه موزاییکسازی پیدا شد، اما از خودش خبری نبود. با بررسی دوربینهای محل حادثه، پلیس موفق شد ردپای بهمن را در این ماجرا پیدا کند، بنابراین وی بازداشت شد و سرانجام به قتل دوستش اعتراف کرد.
متهم گفت: من و مقتول با هم بدهبستان مالی داشتیم. بر اساس یکسری مدارک مرا بدهکار کرده بود و من هم زیر بار نمیرفتم تا اینکه نقشه قتلش را کشیدم. بعد با همدستی ۲ کارگر افغانستانی در دامداریم او را کشتیم و جسدش را در چاهی که در قسمت انبار علوفه دامداری بود، انداختیم.
متهم در مورد انتقال خودرو مقتول اظهار کرد: خودرو او را به مقابل یک کارخانه موزاییکسازی منتقل کردم. چون با ۲ نفر از صاحبان کارخانه اختلاف و کینه قدیمی داشتم، میخواستم پای آنها را به این ماجرا باز کنم تا از این طریق از آنها انتقام بگیرم.
در ادامه، با توجه به اینکه از ۲ کارگر افغانستانی ردی به دست نیامد، با تکمیل تحقیقات، پرونده برای رسیدگی به شعبه دهم دادگاه کیفری یک استان تهران ارسال شد و متهم پای میز محاکمه رفت.
هر چند در دادگاه متهم منکر قتل شد و آن را به گردن دو کارگرش انداخت، اما در نهایت حکم قصاص وی صادر شد و دیوان عالی کشور نیز حکم قصاص وی را تأیید کرد.