عصر ایران؛ محسن سلیمانی فاخر- در معرفی اولیه فیلم «غیبت موجه» با لاگلاینی روبرو میشویم که نوید اثری رازآلود، چندلایه و درگیر با مفاهیم اگزیستانسیال را میدهد: زنی در جستوجوی گمشدهای، که در هر گام به خود نزدیکتر میشود؛ مسیری همچون سیمرغجویان منطقالطیر که در نهایت درمییابند گمشدهشان خودِ آنان است.
اما آنچه بر پرده میبینیم، چیزی نیست جز ملغمهای از کلیشههای مصرفشده، نمادسازیهای بیجان، و روایتی سرگردان که نه تنها به فرامتن نمیرسد، که از پرداخت صحیح متن نیز بازمیماند.
فیلم در لایه اول، مدعی نوعی واقعگرایی اجتماعی است. نشانههایی چون بوی چاه فاضلاب، آدمهای بیپناه، مدیر بیکفایت، هنرستانی با نام اغراقشده «آزادی» و شخصیتی به نام «پاکدامن» در ترکیبی گلدرشت میکوشند ساختاری نمادین ایجاد کنند. اما این تلاشها نه به تیپسازی متعهدانه میانجامد و نه به کارکرد دراماتیک منجر میشود.
لهجههای تصنعی، بازیهای تیپوار و شخصیتهایی فاقد قوس روایی، ما را با کاراکترهایی مواجه میکنند که بیش از آنکه انسان باشند، سایههایی کلیشهای از بحرانهای اجتماعیاند.
فیلم در سطح داستان نیز با پراکندگی مضمونی و ناتمامگوییهای پیدرپی ضربه میخورد. از مسأله مهریه و وکیل که در اقدامی اغراقآمیز به مدرسه مراجعه میکند، تا اجاره دادن فضای مدرسه به مهاجران افغان توسط سرایدار و لابیگری مدیر برای واگذاری مدرسه؛ هیچیک از این خطوط روایی به سرانجام نمیرسند. به جای تکامل، فیلم مدام در حال افزودن موضوعاتی تازه است بیآنکه پیشینها را جمعبندی کند.
از دیگر نشانههای ضعف تحقیق و بیتوجهی به منطق واقعگرایی در فیلمنامه، ادعای یکی از دانشآموزان هنرستان است که میگوید قصد دارد در آینده «دندانپزشکی» بخواند. این در حالی است که نظام آموزشی ایران بهروشنی مسیر تحصیلی هنرستان را از شاخههای علوم تجربی و پزشکی جدا میداند و عملاً دانشآموزان هنرستانی امکان ورود به رشتههای پزشکی را ندارند.
این اشتباه ساده اما مهم نشان میدهد نویسنده حتی به بدیهیترین قواعد آموزشی کشور وقوف ندارد و برای خلق از منطق عینی موقعیتها چشمپوشی کرده است.
بزرگترین ضعف «غیبت موجه» اما در درام مرکزیاش نهفته است. جستوجوی یک مادر برای فرزند گمشدهاش، که در انتها معلوم میشود اصلاً مادر نبوده، میتوانست بستری برای خلق یک روایت روانشناختی، تلخ و دروننگر باشد. اما بیکفایتی در فیلمنامهنویسی باعث میشود این پیچش روایی نهتنها تأثیری نگذارد، بلکه باورپذیری اثر را زیر سؤال ببرد.
چطور سه شخصیت اصلی مدرسه ـ مدیر، معاون، مربی ـ پس از آنهمه توضیحات مفصل و نشانههای آشکار متوجه هویت واقعی زن نمیشوند؟ این سطح از نابلدی در پردازش منطق روایی نشان از فیلمنامهای دارد که بدون شاکله ساختاری منسجم نگاشته شده است.
در تعلیق اصلی داستان، این پرسش اساسی شکل میگیرد که اصلاً چه ضرورتی دارد در حالی که دانشآموز در مدرسه حضور ندارد، کادر آموزشی با اصرار و پیگیری یک زن برای یافتن او همراهی میکنند؟
این همراهی بیمنطق، بدون دلیل روانی یا حرفهای مشخص، ساختار روایی را به ورطه بیپایهای میکشاند. اساساً وقتی گمشدهای در یک موقعیت مکانی مشخص ـ اینجا مدرسه ـ حضور ندارد، جستوجو باید به فضاهای دیگر و با استناد به شاهدان بیرونی منتقل شود؛ نه اینکه کادر مدرسه بیهیچ تردیدی درگیر پیرنگی شوند که حتی از منظر حرفهای نیز برایشان محلی از اعراب ندارد. این انتخاب فیلمنامهنویس بیش از آنکه مؤید تعلیق باشد، محصول فقدان منطق علی و روایی است.
درنهایت، فیلم در زمان و مکان هم سرگردان است؛ نه به درستی در گذشته یا حال سیر میکند، و نه مکان مشخصی را برای مخاطب شکل میدهد. این سردرگمی فرمی، در کنار ناتوانی در خلق جهان داستانی، باعث میشود فیلم بیش از آنکه تأثیرگذار باشد، صرفاً خستهکننده به نظر آید.
از آن بدتر، ادعای توقیف و اکراننشدن به عنوان سپر دفاعی آثار ضعیف، حالا بدل به ابزاری تبلیغاتی شده تا فیلمهایی که پخشکنندهای برای نمایش نمییابند، از این طریق برای خود قلاب رسانهای بسازند. «غیبت موجه» نیز گویی بر این موج سوار شده تا ضعف رواییاش را پشت حاشیهها پنهان کند.
فیلم نه به جستوجوی هویت میرسد، نه به بحران اجتماعی، نه به ساختار روایی، و نه به مضمونهای عمیق. تنها چیزی که میماند، «غیبت»ی است که بیتردید موجه نیست؛ نه برای مخاطب، نه برای منتقد و نه حتی برای سینمای ایران.
پربیننده ترین پست همین یک ساعت اخیر