روزنامه هممیهن نوشت: در فضای سیاسی امروز ایران، حملات و انتقادات و تعابیری که سالها از برجام مطرح میشد، حالا بهمرور زیر سؤال رفته و در گفتوگوهای صریح برخی از مسئولان سابق سیاست خارجی، با نگاهی از درون، به چالش کشیده میشود.
محمدجواد ظریف، وزیر خارجه پیشین ایران، اخیراً در اظهاراتی دقیق و بیپرده، تلاش کرد تصویری واقعیتر از مذاکرات هستهای ارائه دهد و نشان دهد که خسارتهای واقعی، نه در توافقی که بهرغم همه چالشها حاصل شد، بلکه در سالهایی رقم خورد که مذاکره برای «نرسیدن» انجام میشد. بازخوانی پرونده هستهای ایران، بیهیچ تعصب سیاسی، مستندات زیادی برای این مدعا دارد.
اگر هدف از دیپلماسی حفظ منافع ملی با کمترین هزینه است، باید از خود بپرسیم: در کدام دوره، بیشترین هزینه را دادیم و کمترین دستاورد را گرفتیم؟
از سال ۱۳۸۶ تا ۱۳۹۲، مسئولیت پرونده هستهای ایران برعهده سعید جلیلی، دبیر وقت شورای عالی امنیت ملی بود. نگاه او به مذاکرات، نگاه «مقاومت بدون تعامل» بود. رویکردی که عملاً هرگونه مصالحه، انعطاف یا سازوکار مرحلهای را نفی میکرد. در این شش سال، تیم مذاکرهکننده ایرانی با نمایندگان گروه ۱+۵ نشستهایی متعدد برگزار کرد، اما حتی به یک بیانیه مشترک نیز نرسید.
طرف غربی بارها اعلام کرد که گفتوگوها درجا میزند و ایران از ارائه بستههای قابلمذاکره خودداری میکند. نتیجه این بنبست دیپلماتیک، صدور شش قطعنامه الزامآور شورای امنیت سازمان ملل متحد بود که یکی پس از دیگری فشارها علیه ایران را گسترش داد:
قطعنامه ۱۷۳۷ (۲۰۰۶): تحریم فروش تجهیزات هستهای به ایران و مسدودسازی داراییهای مرتبط با برنامه هستهای.
قطعنامه ۱۷۴۷ (۲۰۰۷): گسترش دایره تحریمها، اضافه شدن افراد و نهادهای ایرانی به لیست سیاه بینالمللی.
قطعنامه ۱۸۰۳ (۲۰۰۸): محدودیتهای بیشتر در سفر مقامات ایرانی و ممنوعیت ارائه خدمات مالی و بیمهای.
قطعنامه ۱۸۳۵ (۲۰۰۸): تأکید بر قطعنامههای پیشین و هشدار به ایران.
قطعنامه ۱۹۲۹ (۲۰۱۰): سنگینترین قطعنامه که محدودیتهای تسلیحاتی، مالی، بانکی و کشتیرانی را شامل میشد.
در همین دوره، اتحادیه اروپا و آمریکا نیز دست به تحریمهای شدید یکجانبه زدند: فروش نفت ایران کاهش چشمگیر یافت، نقلوانتقالات بانکی متوقف شد، بانک مرکزی ایران هدف تحریم قرار گرفت و بسیاری از شرکتهای کشتیرانی و خطوط هوایی بینالمللی از همکاری با ایران منع شدند. مجموع این اقدامات، اقتصاد ایران را در تنگنایی تاریخی قرار داد که آثارش در زندگی روزمره مردم آشکار بود.
با روی کار آمدن دولت حسن روحانی و واگذاری پرونده هستهای به وزارت امور خارجه در سال ۱۳۹۲، فصل تازهای آغاز شد. تیمی به رهبری محمدجواد ظریف، طی کمتر از دو سال، به توافقی جامع با گروه ۱+۵ رسید که حاصل آن در تیرماه ۱۳۹۴ با عنوان برجام امضا شد.
برجام چهار دستاورد اصلی برای ایران داشت:
۱) لغو شش قطعنامه فصل هفتمی شورای امنیت که بهصورت خودکار با تصویب قطعنامه ۲۲۳۱ پایان یافت.
۲) افزایش صادرات نفت ایران که از کمتر از یک میلیون بشکه به بیش از ۵/۲میلیون بشکه در روز رسید.
۳) بازگشت منابع بلوکهشده ارزی از کشورهای مختلف از جمله هند، چین، کرهجنوبی و ژاپن.
۴) رفع محدودیتهای بانکی، بیمهای، حملونقل و فروش هواپیما که بسیاری از آنها اجرایی شد.
در کنار اینها، آژانس بینالمللی انرژی اتمی در ۱۵ گزارش متوالی، پایبندی ایران به تعهدات برجامی را تأیید کرد اما برجام قربانی بیاعتمادی داخلی و خروج آمریکا شد. دولت دونالد ترامپ در اردیبهشت ۱۳۹۷ بهصورت یکجانبه از توافق خارج شد و تحریمها را بازگرداند. این اتفاق، فضای سیاسی داخل ایران را نیز دچار تنش کرد و زمینه را برای حملات سنگین مخالفان به اصل توافق فراهم ساخت؛ حملاتی که با واژگانی چون «خسارت محض» همراه شد.
اگر قرار باشد دستاوردها و هزینههای برجام را با هم مقایسه کنیم، روشن است که برجام ـ بهرغم ناکامی در حفظ کامل منافع ایران پس از خروج آمریکا ـ لااقل برای مدتی کوتاه توانست بخشی از فشارهای اقتصادی را کاهش دهد و مسیر تعامل با جهان را هموار کند. در مقابل، آنچه میتوان از آن با عنوان «خسارت واقعی» یاد کرد، سالهایی بود که با سرسختی کورکورانه در مذاکره، نهتنها دستاوردی حاصل نشد، بلکه پرونده ایران به شورای امنیت کشیده شد و کشوری با بیشترین ذخایر انرژی جهان، در صف انزوا و تحریمهای فلجکننده قرار گرفت.
ظریف در گفتوگوی اخیر خود تأکید میکند که آنچه امروز برخی «دستاورد مقاومت» مینامند، در عمل به فشارهایی بیسابقه بر مردم ایران انجامید. او بهدرستی یادآور میشود که هرگز نباید سیاست خارجی را با شعارهای داخلی سنجید؛ چراکه در عرصه بینالملل، تنها نتیجه و دستاورد است که معیار است، نه نیت و نطق.
آنچه بیش از همه در این میان نگرانکننده است، نوعی فراموشی سازمانیافته و گزینشی در حافظه سیاسی کشور است. کسانی که قطعنامههای شورای امنیت را «کاغذپاره» مینامیدند، امروز از موضع طلبکار، به توافقی که این قطعنامهها را ملغی کرد، حمله میبرند. کسانی که در برابر فشارهای جهانی، مذاکره را بینتیجه رها کردند، امروز با نگاهی اخلاقی و انتزاعی از «اقتدار ملی» سخن میگویند.
شاید زمان آن رسیده باشد که سیاست خارجی ایران، بیش از هر چیز بر مبنای واقعگرایی و ارزیابی هزینه-فایده تنظیم شود. بازخوانی تجربه مذاکرات هستهای، با همه فراز و فرودهایش، میتواند در این مسیر آموزنده باشد؛ البته اگر چشم بر واقعیات نبندیم.