عصر ایران؛ صادق آبسالان - جنگ، تلخ ترین رخداد بشری یا به اصطلاح وضعیتِ "ضد زندگی" است. در کنار این تلخ کامی و رنج آور بودن، اما تامل در فضای "پسا جنگ" از اهمیت در خور توجهی برخوردار است. چه بسا این تامل ورزی، نقطه عزیمتی برای پیشرفت کشورِ درگیر در جنگ باشد.
تجربه های تاریخی نشان می دهند جنگ ها گاه به مثابه "شوکی بیرونی" عمل کرده که "ساختارهای فرسوده" را به چالش کشیده و الزامات جدیدی برای حکمرانی فراهم کرده اند
. از تجربه دو جنگ جهانی که ویرانیهای گسترده به بار آوردند و درعینحال زمینهساز تحولات اقتصادی، سیاسی و تکنولوژیک شدند تا جنگهای ایران و روس یا هشت سال دفاع مقدس که هرکدام درسهایی برای اندیشیدن دارند. اکنون نیز میتوان با نگاهی به این تجربهها، جنگ ۱۲روزه ایران و اسرائیل را از این منظر مورد تامل قرار داد.
شکست ایران در طی دو جنگ متوالی با روسیه در دوره قاجار، چون پُتکی بود که بر سر حاکمان آن دوره فرود آمد و آنها را به بازاندیشی در حکومت داری بر "ممالک محروسه" واداشت؛ در دیالوگ معروف "عباس میرزا" با "ژوبر"، فرستاده "ناپلئون" آمده است: "نمی دانم این قدرتی که شما را بر ما مسلط کرده چیست؟ ... شما در فنون جنگیدن ... و به کار بردن تمام قوای عقلیه متبحرید و حال آنکه ما در جهل غوطه ور و به ندرت آتیه را در نظر میگیریم. ... اجنبی حرف بزن بگو من چه باید بکنم که ایرانیان را هشیار نمایم".
این دیالوگِ از سر استیصالِ عباس میرزا و ناتوانی گفتمانِ قدیم در مواجهه با بحران ها، اعم از جنگ و بحران های بهداشتی مانند طاعون و ...، ایران را وارد دوره نوینی از حیات خود کرد. گفتمانِ قدیم، و دانش و قدرت برخاسته از آن توشُ و توانِ لازم برای فائق آمدن بر چالش ها را نداشت.
قشونِ عباس میرزا، علیرغم شجاعت در نبرد، فاقد مهارت و فن و تکنیکِ جنگیدن با قشونِ روس بود. سرخوردگیِ ناشی از این شرایط، زمینه برآمدنِ نظمِ جدید و دوره نوینی از نظامِ حکمرانی را در ایران فراهم آورد. افکار جدید توسعه خواهانه که در دوره صدارت امیرکبیر پیگیری شد، پیدایش نهادهای آموزشی جدید و حتی خواستِ مشروطه خواهی یا ضرورتِ نوسازی سیاسی از دلِ این بحران پدیدار شد.
جنگهای جهانی اول و دوم نیز با همه ویرانیهای بیسابقهشان، نمونه بارز جنگ هایی هستند که کشورهای درگیرِ منازعه را وادار به بازتعریف "راهبردهای ملی" کردند. آلمان، پس از شکست در جنگ جهانی دوم به "اصلاحات ساختاری عمیقی" روی آورد: اولا با تدوین قانون اساسی ۱۹۴۹ که بر اصولی مانند: دموکراسی، جمهوری خواهی، فدرالیسم و حاکمیت قانون تاکید داشت به بازسازی دموکراتیک خود همت گماشت؛ ثانیا با اجرای برنامه "مارشال" در آلمان غربی به بازسازی زیرساخت های اقتصادی اش پرداخت و به قدرت صنعتی اروپا تبدیل شد.
ژاپن نیز با اقداماتی مانند: اصلاحات ارضی، انحلال زایباتسوها (کارتلهای صنعتی و مالی) و تدوین قانون اساسی صلحطلبانه، به الگوی توسعه شرق آسیا تبدیل شد.
جنگِ تحمیلی هشت ساله ایران با عراق نیز تجربه ای قابل تامل است. اگرچه خسارت های انسانی و مادی ناشی از این جنگ بسیار زیانبار بود، اما فضای پساجنگ کشور را به سمتِ بازسازی زیرساخت ها، رفع عقب ماندگی های ناشی از جنگ و توسعه صنعت دفاعی سوق داد؛ امری که شوربختانه تا انتهای منطقِ آن دنبال نشد و از این حیث تحولی بزرگ اتفاق نیفتاد.
تمرکز بر سازندگی اقتصادی و عمرانی، بدون توجه کافی و بایسته به توسعه سیاسی و اجتماعی و در ادامه ناکام ماندن پروژه اصلاحات سیاسی در دوره های بعد، فضای پساجنگِ تحمیلی را به نقطه عطفی برای "تغییرِ رویکرد" تبدیل نکرد.
این مصادیق تاریخی نشان میدهند که فضای پساجنگ، در صورت وجود اراده سیاسی و ظرفیت نهادی، می تواند به بستری برای عقلانیت گرایی، بازنگری راهبردی و جبران ضعف های ساختاری تبدیل شود. در واقع، جنگ می تواند همچون آینه ای تمام نما، ناکارآمدی های شیوه ی حکمرانی در یک کشور را عیان کرده و الزامات تحول را آشکار سازد.
اما پرسش های بنیادین در مورد جنگ ۱۲ روزه اخیر این است:
۱) آیا این جنگ کوتاه (با فرض اتمام آن) می تواند به مثابه «شوکِ تحول ساز» یا نقطه عطف تغییر عمل کرده و منجر به بازتعریف استراتژی های ملی در حوزه های امنیتی، اقتصادی و اجتماعی و ... شود؟
۲) در صورت وقوع چنین بازاندیشی ای، کدام محورها باید در کانون توجه قرار گیرند: توازن جدید بین امنیت و توسعه؟ بازتعریف نقش منطقه ای؟ اصلاح ساختار تصمیم گیری؟ بازگشت به میز مذاکره بین المللی؟ و ...
پاسخ به این پرسشها قطعاً نیازمند بررسیهای عمیقتر و دادههای متقن است، اما در این مجال کوتاه میتوان به چند نکته کلیدی اشاره کرد.
هر تحول واقعی، مشروط به پیششرطهایی است که بدون آنها، تغییر پایدار ممکن نخواهد بود. این پیش شرط ها عبارتند از:
- پذیرش جمعی ضرورتِ تغییر (هم در حاکمیت و هم در جامعه)؛
- اجماع بر سر "راهبردی نو" که خواستِ ملت و مصلحتِ ملی را توأمان بپذیرد؛
- "نهادهای کارآمد" برای اجرا و نظارتِ بر تغییراتِ مورد نظر؛
- نقشهراهی روشن که "امنیت ملی" را با "آرمانهای مردمی" پیوند زند؛
- و مهمتر از همه، "فراروی از نگاه تکبعدی به امنیت" و درک منظومهای از قدرت ملی.
این جنگ کوتاه اما پرمعنی، یک درس آشکار داشت: هیچ ملتی بدون توان دفاعی قوی، قادر به حفظ حاکمیت خود نیست. امروز، حمایت از اقتدار نظامی ایران، نقطه وفاق ملی است.
اما نکته قابل توجه این است که تقویتِ توان دفاعی با امور دیگر گره خورده است. یعنی جامعه مسائل را در ارتباط با هم معنا میکند. مقوله دفاع و امنیت، معیشت، آزادی های فردی و اجتماعی مشروع، حق تعیین سرنوشت، استقلال کشور، به رسمیت شناختن تفاوت و تکثر موجود در جامعه ... اموری تک و جدا افتاده از هم نیستند، بلکه حالت منظومه ای داشته و باید در پیوند تنگاتنگ با هم دیده شوند، تقویت هر کدام بدون توجه به دیگری دستاورد مطلوب و بادوامی برای کشور ندارد.
بنابراین حکمرانی خردمندانه، نه در تقلیلگرایی که در نگاه منظومهای به همه مؤلفههای قدرت ملی معنا مییابد. جامعه ایران امروز، با همه تنوع و تکثرش، غنیترین منبع قدرت ملی است. جنگ ۱۲روزه اخیر به وضوح نشان داد که ملت ایران حتی در سختترین شرایط، با حفظ انسجام و همبستگیای که ریشه در تاریخ پرافتخارش دارد، میتواند در مقابل تجاوز دشمنان بایستد.
امروز نیز فرصتی استثنایی پیش روی ایران قرار دارد: تبدیل شوکِ ناشی از این جنگ به موتورِ محرکی برای بازتعریف استراتژیهای ملی؛ با درکی واقعبینانه از نیازهای زمانه و انتظارات جامعه. آیا این بار نیز مانند دورههای تاریخی پیشین، از این آزمون سربلند بیرون خواهیم آمد؟
پاسخ این پرسش را آینده خواهد داد، اما تردیدی نیست که انتخاب مسیر درست، نیازمند خرد جمعی، شجاعت در تصمیم گیری و ارادهای استوار برای پیوند زدن امنیت ملی با توسعه همهجانبه است.