عصر ایران؛ مهرداد خدیر- خبرگزاریها دیروز از تغییر نام خیابان خالد اسلامبولی به «سید حسن نصرالله» دبیر کل شهید حزب الله لبنان خبر دادند و جالب این که یک خبرگزاری اصولگرا از واژۀ "شهید" برای خالد اسلامبولی استفاده نکرد و انگار تازه نام یک شهید را بر خیابانی نهادهاند که پیش تر به نام شهیدی نبوده است و بعید نیست دیگر از خالد اسلامبولی یاد نکنند تا دامان شورای شهر تمام اصول گرا مبرا باشد و تازه ببالند. منتها یک روی سکه نصرالله است و روی دیگر خالد اسلامبولی است.
در دوران شهرداری پیروز حناچی به او گیر داده بودند چرا در نصب تابلوهای برخی بزرگراه ها و خیابانها عنوان شهید نیامده حال آن که در بزرگراه راننده نمیتواند کلمات زیاد را ببیند و مثلا اگر زیر هم بنویسند شهید همت و شهید چمران شاید در آن سرعت متوجه نشود هر چند در خیابانها این گونه نیست.
توجیه حذف نام یک شهید از یک خیابان برای آنان دشوار بوده و به همین خاطر از ضارب انور سادات این بار به عنوان شهید یاد نکردهاند تا تغییر نام شهید در یک خیابان ولو غیر ایرانی و غیر شیعه و ولو به نام یک شهید مشهورتر و بزرگ تر باب نشود.
لحظه ترور انور سادات رییس جمهوری وقت مصر در ۶ اکتبر ۱۹۸۱ - مهر ۱۳۶۰ خورشیدی- به دست ستوان خالد اسلامبولی
به همین سبب هم بود که نامگذاری بزرگراه هایی به نام هاشمی رفسنجانی در سال 96 و سردار قاسم سلیمانی در سال 98 دشوار بود چون غالب بزرگراهها به نام سردار شهیدی هستند و غیر قابل تغییر و سرانجام در فقره اول نام بزرگراه نیایش به هاشمی رفسنجانی تغییر کرد و در مورد دوم نام بزرگراه رسالت.
نام خیابان خالد اسلامبولی که در گفتار مردم همچنان به وزرا شهرت دارد بزرگترین مانع تجدید رابطه ایران و مصر در دهههای گذشته بوده حتی بعد از سقوط حسنی مبارک (در پی آنچه به بهار عربی شهرت یافت و در ادبیات رسمی جمهوری اسلامی با عنوان بیداری اسلامی یاد شد). زیرا ستوان خالد اسلامبولی رییس جمهوری وقت مصر را ترور کرده بود و چندان مرسوم نیست نام قاتل رهبر یک کشور دیگر را بر خیابان مشهوری در پایتخت کشور دیگر بگذارند و اگر این اتفاق رخ دهد از عمق خصومت حکایت می کند. این عمق خصومت میان ایران بعد از انقلاب 57 و مصر البته سه دلیل داشت:
اول: پیمان کمپ دیوید میان مصر و اسراییل با وساطت آمریکا که در آن مصر از خصومت با اسراییل خارج شد و بر سر صحرای سینا و موارد دیگر امتیازاتی دادند و گرفتند و روابط ایران و مصر با دستور مستقیم امام خمینی به وزیر وقت خارجه - دکتر ایراهیم یزدی- قطع و در ایران این شعار سر داده شد: مرگ بر سه مفسدین: کارتر و سادات و بگین. ( در دو سه سال اخیر هوادارن رضا پهلوی که فاقد ابتکار و خلاقیتاند از روی این شعار مشهور شعاری علیه جمهوری اسلامی و نیروهای چپ و مجاهدین خلق ساختهاند).
دوم به دلیل پذیرفتن شاه چه بعد از ترک ایران در 26 دی 1357 و چه بعد از سقوط سلطنت و اخراج از آمریکا به گونه ای که در همان مصر درگذشت و تشییع و دفن شد.
سوم به خاطر حمایت از صدام حسین در جریان جنگ عراق با ایران. هر چند در ادامه به شدت اول نبود و مبارک برای صلح هم می کوشید و ادبیات تند علیه رهبران ایران به کار نمیگرفت.
با این که تغییر نام خیابان خالد اسلامبولی در شورای شهر دوم تصویب شده بود و قرار بود به انتفاضه تغییر یابد اما مخالفتها و تصویری که باید از دیوار ستاد اجرایی فرمان امام در همین خیابان حذف میشد مانع بود. تا این که سرانجام قرار شد نام عوض شود و به جای کوی نصر یا خیابان گیشا که قرار بود به خاطر شباهت به نصرالله تغییر یابد خالد اسلامبولی انتخاب شد تا با یک تیر دو نشان گرفته باشند. هم مانع تجدید رابطه ایران و مصر برداشته شود و هم خیابانی به نام نصرالله رهبر شهید حزب الله در تهران باشد.
۱۰ نکته دیگر در این باره هم از این قرار قابل یادآوری است:
نخست همین که در بحث تغییر نام نه به خالد اسلامبولی اشاره شد نه به خواست مصریها و انگار نه انگار که ضارب سادات بوده بلکه تا توانستند درباره سید حسن نصرالله گفتند.
دوم این که سابقه نداشته نام یک شهید را از خیابانی بردارند و به خاطر همین انتخاب اسامی جدید دشوار شده. بنا بر این هدف اصلی حذف نام خالد اسلامبولی بود وگرنه امکان تغییر نام خیابان گیشا یا نصر به نام نصرالله هم بود که هم طولانی تر و هم پرجمعیت تر است. خیابان وزرا که در ادبیات رسمی خالد اسلامبولی بود به مراتب کوتاه تر از گیشاست.
سوم این که هر چند به خاطر اجبار مسیریابها و نقشهیابها و نشانیهای رسمی نام خیابان خالد اسلامبولی به کار میرفت اما هرگز میان مردم جا نیفتاد و مردم همچنان به این خیابان میگفتند "وزرا" و جالب این که بدانیم پیش از انقلاب هم نام این خیابان وزرا نبوده! بلکه نام آن خیابان پارک بود ولی به وزرا شهرت داشت چون یکی دو وزیر ابتدا در آن زمین خریدند و خانه ساختند و مشخصا مهندس شهرستانی وزیر راه و همان شهردار بعدی تهران که بهمن ۱۳۵۷ استعفای خود را به امام خمینی تقدیم کرد و خانه زیبای او هنوز هست و خوشبختانه طعمه بساز بفروشها و به قوطیهای آپارتمانی یا به برج تجاری تبدیل نشده. البته مدتی هم به خیابان تلویزیون شهرت داشت چون مسیر شبکه دو در انتهای الوند و قبل از ساخت آن خیابان از همین خیابان بود!
چهارم: رفتار دولت مصر در این فقره را میتوان با دولت انگلستان مقایسه کرد. با این که نام خیابان ضلع غربی سفارت بریتانیا در تهران به "بابی ساندز " مبارز ایرلندی درگذشته پس از اعتصاب غذای تاریخی تغییر کرد ولی حساسیت نشان ندادند و تنها در ورودی کوچکی در خیابان جمهوری اسلامی تعبیه کردند تا در نشانیها ناچار نباشند بنویسند: بابی سندز! همین و مثل مصریها قیل و قال به پا نکردند.
پنجم: ایران و مصر در زمره معدود کشورهایی هستند که از قدیم بوده اند و روز استقلال ندارند. از این رو قطع رابطه نیم قرنی بسیار تأسفبار است و هر دو کشور را با اقصتادهای درخشانشان (!) از درآمد هنگفت گردشگری محروم کرده است. خاصه این که یکی از اولین و شاید نخستین حکومت شیعی (فاطمیان) در مصر برپا شد ( دولت شیعیان هفت امامی از ۹۶۹ تا ۱۱۷۱ در شمال آفریقا که از مصر کنونی فراتر بود). همچنین برخی بر این باورند که پیکر امام حسین در کربلا مدفون است ولی سر مبارک ایشان در قاهره است و در مکانی به نام "رأس الحسین" و سید حسین نصر فیلسوف مسلمان بر این نظر صحه گذاشته -در کتاب " در جستوجوی امر قدسی"-. البته قابل پیشبینی است که مصریها شیعیان ایران را از برگزاری مراسم در این محل برحذر دارند یا برخی مراجع بر این گزاره صحه نگذارند.
ششم: روابط ایران و مصر در 47 سال اخیر در حالی دچار این حد از خصومت شد که همسر اول محمد رضا شاه پهلوی (فوزیه) مصری بود و رضاشاه او را برای ولیعهد ۱۹ ساله خود انتخاب کرد تا با یک خاندان قدیمی سلطنتی پیوند برقرار کند زیرا خود اصل و نسب شاهی نداشت و از سوی دیگر روابط ایران و مصر تقویت شود. ولیعهد جوان برای این وصلت بسیار رنج دید. چه در سفر طولانی از راه زمین و دریا و چه به خاطر بی محلیهای بعدی فوزیه. از طرف دیگر با جنگ جهانی و تبعید رضاشاه و اشغال ایران هم زمان شد و فوزیه که در یک خانواده سلطنتی ریشهدار بالیده بود در وضعیت آن روز دربار پهلوی شکوهی نمیدید و رفتار خانواده شاه را نمیپسندید و مشخصا با اشرف مشکل جدی داشت و او را یک پرنسس با پرنسیب نمیدانست. همچنین مشخص نیست روز 25 شهریور 1320 که محمد رضا شاه شد فوزیه تهران بوده یا نه ولی غیبت او برای شاه تحقیر آمیز بود و با این که از این ازدواج یک فرزند داشتند (شهناز) اما جدا شدند و اردشیر زاهدی شوهر همین شهناز و داماد شاه و فوزیه بود.
میدانی هم در تهران به نام فوزیه نام گذاری شد وبعد از طلاق اگرچه به صورت رسمی به شهناز تغییر یافت ولی مردم با نام فوزیه میشناختند و بعد از انقلاب بود که نام آن به اعتبار مسجد امام حسین در همان میدان به امام حسین تغییر یافت.
شاه و فوزیه و شهناز
فوزیه روزهای آوارگی و بیماری و پناه بردن همسر تاج دار سابق به مصر را هم دید ولی به دیدار او نرفت و در مراسم تشییع شاه در مرداد ۵۹ هم شرکت نکرد. عمیقا از اشرف متنفر بود و یکی از مشهورترین تصاویر او وقتی است که در جنگ مصر با اسراییل لباس نظامی پوشید. او 11 تیر 1392 در 91 سالگی در اسکندریه مصر درگذشت و در قاهره به خاک سپرده شد.
هفتم: روابط ایران و مصر می توانست بلافاصله بعد از سقوط حسنی مبارک و انتخاب محمد مُرسی به ریاست جمهوری احیا شود اما هر چند مخالف رژیم سادات و مبارک بود علایق اخوانی تند داشت و در سفر شهریور 1391 در تهران به منظور شرکت در اجلاس سران جنبش غیر متعهدها در دوران احمدینژاد سخنان خود را با درود به خلفای راشدین شروع کرد. اتفاقی که بعد از رسمیت تشیع در ایران سابقه نداشته است.
همان موقع گفته شد اگر در مصر یک چهره ملی یا سکولار به قدرت رسیده بود مانند دکتر محمد برادعی یا عمرو موسی شاید این حساسیت به وجود نمی آمد. جمله بسیار قابل تاملی در کتاب « جامعهشناسی دین» خواندهام که جا دارد نقل شود: کسی که از 100 دین و مذهب به هیچ یک باور ندارد یا ابراز نمیکند با شما که که به یکی باور دارید و به 99 فقره دیگر نه 99 درصد اشتراک دارد! حال آن که میان متعصبان در مذاهب مختلف اختلاف بیش از اشتراک است چون بر سر یک با یک اختلاف جدی دارند. به خاطر همین اگر بعد از مبارک به جای مرسی متعصب و فرقهای کسی مثل برادعی یا عمروموسی رییس جمهوری مصر شده بود چه بسا رابطه ایران و مصر زودتر برقرار میشد.
هشتم: هر چند ایران از سقوط مبارک خوشحال بود ( اگرچه اواخر موضع ضد ایرانی نمی گرفت و با آقای خاتمی هم دیدار گرمی داشت) ولی به خاطر گرایش های بعضا ضد شیعی جانشین او - مرسی- با او هم کنار نیامد و تا کودتا شد و عبدالفتاح سیسی به قدرت رسید و آن قدر از اخوان المسلمین کشت و زندانی کرد که احیای رابطه در اوایل قدرت او هم میسر نشد. هر چند ایران هم نماینده ای به مراسم رسمی به قدرت رسیدن او فرستاد. مرحوم امیر عبداللهیان که چون در آن زمان دستیار وزیر خارجه بود حضور پررنگی تلقی نشد.
نهم: اگر قرار بر تکرار رفتار با مصر به خاطر عادی سازی روابط با اسراییل در قبال دیگر کشورهای اسلامی و عربی بود ایران باید با بعضی دیگر هم قطع رابطه می کرد ولی چنین نکرد و همین امر موجب شد استمرار قطع رابطه با مصر توجیه خود را از دست بدهد ضمن این که دیدار و گفت و گو انجام می شد و تنها سفارتخانه نداشتیم و مردم و گردشگران محروم بودند یا به سختی انجام می شد. با این حال گواهی است بر این که سیاست خارجی ما استاد یک کار است: مصالحه بعد از مدت ها اصرار بر روش قبلی و در وقتی که بیشترین منافع از دست رفته!
دهم: رفتار مصر که در قبال نام گذاری خیابانی به نام خالد اسلامبولی در تهران مقابله به مثل نکرد و نام خیابان دکتر محمد مصدق را برنداشت یا نام رهبران مخالف جمهوری اسلامی را نگذاشت متمدنانه بود.
کسی که از 100 دین و مذهب به هیچ یک باور ندارد یا ابراز نمی کند با شما که که به یکی باور دارید و به 99 فقره دیگر نه 99 درصد اشتراک دارد! حال آن که میان متعصبان در مذاهب مختلف اختلاف بیش از اشتراک است.