عصر ایران ــ دوازده روز. فقط دوازده روز طول کشید تا زندگیها فرو بریزد، قلبها ترک بردارد و خانهها به تلی از خاک و آوار بدل شود. دوازده روزی که سقفها فروریخت، خندههای کودکان خاموش شد و آوار بر سر مردمی بیگناه فرود آمد.
در ۲۳ خرداد ۱۴۰۴، رژیم اسرائیل عملیاتی گسترده علیه ایران آغاز کرد. جنگی دوازدهروزه که صدها زن و کودک بیگناه را به کام مرگ کشاند و هزاران خانه، بهویژه در تهران، به ویرانهای غمانگیز تبدیل شد.
یکی از این خانهها، خانه دختری بود که بهتازگی طعم زندگی مشترک را چشیده بود. صدایش آرام است، اما بغضی سنگین در گلو دارد. میگوید:
«اینجا خانه ما بود. خانهای که با هزار امید و آرزو ساختیم. هر گوشهاش را با عشق چیدیم، هر وسیلهاش را با دل خوش خریدیم. اما یک بمب، یکباره همهچیز را گرفت. نه فقط خانهمان، که زندگیمان ویران شد.»
پسر جوانی در شبکههای اجتماعی عکسی منتشر کرد: دو تصویر کنار هم. یکی خانهای گرم و زنده، پر از نور و خاطره، با قفسههای کتاب و گلدانهای آپارتمانی. دیگری، جز خاک و آوار چیزی نداشت.
مینویسد:
«اینجا خانهام بود. همین اتاق با نور گرم و دیوارهای رنگشده. هر چیزی در آن معنایی داشت، خاطرهای، تکهای از من. اما حالا فقط خاک است و سنگ. یک شب، یک بمب، همهچیز را از من گرفت. دیگر نمیدانم کجا بخوابم، اما سختتر از آن، نمیدانم کجا زندگی کنم.»
آن روز که هشدار تخلیه تهران با بیرحمی اعلام شد، آنها که توان و امکانش را داشتند، چمدان بستند و راهی جادهها شدند. پیش از رفتن، از خانههایشان عکس گرفتند و در شبکههای اجتماعی منتشر کردند. خداحافظی کردند با اتاقها، پنجرهها، گلدانها... با امیدی واهی به بازگشت و دیدن دوباره خانههایشان. اما برای ۳۵۰۰ خانواده در تهران، آن خانهها دیگر وجود نداشتند.
برخی نرفتند. نه جایی برای رفتن داشتند، نه توانش را. مرجان با دو پسر نوجوانش ماند. در یکی از حملات شبانه، خانهشان فرو ریخت. او زخمی سطحی برداشت، اما یکی از پسرانش به شدت آسیب دید؛ بدنش پر از زخم و بریدگی شیشههای خردشده.
مرجان حالا تنها یک آرزو دارد: که مسئولان به وعدهشان وفا کنند و خانهاش را بازسازی کنند تا زیر سقفی که مال خودشان است، زندگی را از نو بسازد. اما کابوسهای شبانه، صدای مهیب موشکها و انفجارها، هنوز در ذهن او و فرزندانش زنده است.
جنگ برای آنها چند خبر ساده در تلویزیون نبود. زخمهایی ساخت که با سیمان و آجر ترمیم نمیشود.
در این دوازده روز، بنابر اعلام رسمی، ۳۵۰۰ واحد مسکونی در تهران تخریب شد یا آسیب جدی دید. وزارت راه و شهرسازی وعده داده بستههای کمکهزینه رهن و اجاره برای مالکان این خانهها فراهم کند تا در دوران بازسازی، سرپناهی داشته باشند.
اما در میان این ویرانیها، تصویری در ذهنها حک شده است:
پسر بیستسالهای زیر آوار، نفسنفسزنان، گویی هر نفس آخرینش بود. پاهایش زیر سنگها گیر کرده بود، بدنش سرد و سنگین. تاریکی خفهکنندهای او را در بر گرفته بود. صدای پای امدادگران نزدیک شد. یکی فریاد زد: «آب بیارید!» قطرهای آب روی لبهایش چکید و نفسی راحتتر کشید. فکر میکرد پایان راه است، اما صدای امدادگران به او گفت که هنوز زنده است. او نجات یافت، تا دنیایی را که هنوز ندیده، ببیند.
دوازده روز.
فقط دوازده روز کافی بود تا زندگی هزاران نفر برای همیشه از هم بپاشد.
جنگ تمام شد، اما زندگیها با آن رفت.
خانهها دیگر نیستند، خیابانها راهی به زندگی ندارند، و خاطرات، زیر خروارها خاک مدفون شدهاند، بیآنکه کسی آنها را باز یابد.