عصر ایران؛ شیرو ستمدیده - ارنست همینگوی، نویسندۀ آمریکایی قرن بیستم، با سبک ساده و موجزش، یکی از ماندگارترین آثار ادبیات مدرن را خلق کرده است؛ رمانی کوتاه اما سرشار از معنا به نام "پیرمرد و دریا". این اثر که آخرین رمان مهم همینگوی به شمار میرود، داستانی است نمادین دربارۀ تلاش، مبارزه و تحمل انسان در برابر طبیعت و سرنوشت. اما همینگوی در "پیرمرد و دریا" دقیقاً چه میگوید؟ چه پیامهایی را در پس این روایت ساده پنهان کرده است؟
رمان "پیرمرد و دریا" داستان سانتیاگو، ماهیگیر کهنسالی است که مدتهاست بدون گرفتن ماهی بزرگ، روزگار میگذراند. او که به تنهایی در یک قایق کوچک به دریا میرود، پس از یک نبرد طولانی و طاقتفرسا، موفق میشود ماهی غولپیکری – مارلین – را صید کند. اما راه بازگشت با این ماهی عظیم الجثه، پر از دشواریها و تهدیدات است، از جمله حملۀ کوسهها که تلاشهای پیرمرد را به چالش میکشند و در نهایت فقط استخوانهای ماهی را برایش باقی میگذارند.
یکی از محوریترین پیامهای همینگوی در این رمان، اهمیت اراده و پایداری در مواجهه با مشکلات است. سانتیاگو با وجود سن بالا و خستگی، دست از تلاش نمیکشد و نشان میدهد قدرت انسان در ایستادگی و مبارزه با سختیها نهفته است. این پیام، برخلاف شکست ظاهری داستان (از دست رفتن ماهی)، پیروزی روحی و انسانی را برجسته میکند.
رابطۀ سانتیاگو با دریا و ماهی بزرگ نمادی از رابطۀ انسان با طبیعت است؛ نه رابطهای از سر تسلط و کنترل کامل، بلکه از سر احترام و تعامل. همینگوی با نشان دادن این مبارزۀ دشوار، تلاش میکند تا بیان کند که انسان نمیتواند طبیعت را کامل تحت سلطه درآورد، بلکه باید با آن همزیستی کند و در برابر چالشهایش سر خم نکند.
سانتیاگو نه در برابر دشمنی خبیث، بلکه در برابر طبیعتی بیرحم اما بیطرف میجنگد. او با دریا، ماهی، کوسهها، آفتاب و گرسنگی دستوپنجه نرم میکند، اما در هیچکجای داستان خصومتی شخصی وجود ندارد. این مبارزه بیشتر به تقابل وجودی انسان و جهان شباهت دارد: انسان تنهاست، ضعیف است، اما اراده و امیدش میتواند عظمت طبیعت را به چالش بکشد. درست است که سانتیاگو در نهایت ماهیاش را از دست میدهد، اما شکست نمیخورد؛ زیرا در نبردی که همهچیز بر ضد اوست، تسلیم نشدن بهخودیخود یک پیروزی انسانی است.
همینگوی در این رمان از نمادها و تمثیلهای ساده ولی قدرتمندی استفاده میکند. مثلاً ماهی مارلین نماد اهداف بزرگ و آرزوهای زندگی است که انسان برای رسیدن به آنها باید تلاش کند، حتی اگر خطرناک و دشوار باشد. کوسهها میتوانند نمایانگر موانع و مشکلاتی باشند که در راه رسیدن به اهداف سر راه انسان قرار میگیرند و اغلب تلاشهایش را تهدید میکنند.
با این حال، برخلاف بسیاری از نویسندگان سمبلیک، زبان و تصاویر رمان همینگوی ساده و بیپیرایهاند. پیرمرد، ماهی، دریا، قایق و حتی کوسهها، نمادهایی پیچیده یا مبهم نیستند؛ برعکس، از دل زندگی روزمره میآیند و به همین دلیل برای خواننده ملموس و تأثیرگذارند. همینگوی با کمترین کلمات، جهانی از مفاهیم را میسازد که هم شخصیاند و هم جهانشمول.
یکی از ویژگیهای بارز همینگوی، زبان ساده و جملات کوتاه است که در «پیرمرد و دریا» نیز به وضوح دیده میشود. این سبک باعث میشود داستان از نظر ظاهری بسیار ساده به نظر برسد، اما در پس این سادگی لایههای عمیق معنا و تأمل نهفته است. همینگوی اعتقاد داشت که باید آنچه را نمیتوان گفت، پشت کلمات پنهان کرد و خواننده را به تفکر و تفسیر دعوت کرد.
زبان همینگوی آگاهانه از زوائد و تزئینات ادبی دوری میکند. توصیفهای او، برخلاف بسیاری از نویسندگان کلاسیک، به حداقل رسیدهاند تا حس خام و ناب تجربۀ انسانی را منتقل کنند. در "پیرمرد و دریا" این زبان مینیمالیستی به خواننده اجازه میدهد تا بدون حائل، مستقیماً با درونمایۀ داستان مواجه شود. به بیان دیگر، سبک نوشتاری او مانند دریا، آرام و گسترده است اما در عمقش میتوان طوفانها و تنشها را حس کرد.
همینگوی خود بارها گفته بود که "آنچه حذف میکنید، به اندازۀ آنچه مینویسید مهم است." این جمله به روش نوشتاری او معنا میبخشد؛ جایی که آنچه در ذهن شخصیتها میگذرد، اغلب گفته نمیشود، اما در سکوت و رفتارشان نمود مییابد. سکوت پیرمرد، لحظات طولانی گفتوگوی درونی، و حتی گفتگوهای کوتاه او با ماهی یا دریا، همه نشانههایی از همین رویکردند: بیان احساسات انسانی، بیآنکه مستقیماً نامشان را ببرد.
سانتیاگو در طول داستان کاملاً تنهاست، بدون کمک و حمایت دیگران. این تنهایی نمادی از شرایط انسان در زندگی است که گاهی باید با چالشها و سختیها به تنهایی مقابله کند. اما همین تنهایی، فرصتی برای نمایش توانمندیها، صبر و استقامت انسان است.
تنهایی سانتیاگو صرفاً فیزیکی نیست، بلکه وجودی و فلسفی نیز هست. او در اقیانوسی بیکران، بدون همراه، به درون جهانی از ناپایداری و خطر فرو میرود. این وضعیت، بازتابی از تجربۀ انسان مدرن است که با وجود زندگی در جامعه، در درون خود با پرسشهایی بنیادی تنهاست: معنای رنج، ارزش تلاش، و حد و مرزهای تواناییاش. در این معنا، سانتیاگو نمایندۀ انسانی است که میکوشد معنا را نه از بیرون، بلکه از درون تجربۀ خویش استخراج کند.
در عین حال، همینگوی این تنهایی را با رگههایی از امید و پیوند انسانی تلطیف میکند. ارتباط سانتیاگو با پسرک – تنها کسی که به او باور دارد – نشانهای است از نیاز انسان به درک شدن و مهر دیدن. هرچند پسرک در بیشتر داستان غایب است، اما حضور ذهنیاش در روحیه و انگیزهۀ پیرمرد کاملاً مشهود است. این پیوند انسانی، حتی غایبانه، بخشی از انرژی مقاومت اوست و نشان میدهد که تنهایی انسان مطلق نیست؛ همواره یاد و پیوندی هست که او را به جهان متصل میکند.
"پیرمرد و دریا" نه تنها به عنوان یکی از بهترین آثار همینگوی شناخته میشود، بلکه جایزه پولیتزر را برایش به ارمغان آورد و نقش مهمی در گرفتن جایزه نوبل ادبیات برای همینگوی در سال ۱۹۵۴ داشت. این رمان نمونۀ برجستهای از تمثیل "کوه یخ" است؛ یعنی تنها بخش کوچکی از معنا آشکار است و بخش اعظم آن زیر سطح متن پنهان است.
شخصیت همینگوی بیتردید در شکلگیری درونمایههای "پیرمرد و دریا" نقش پررنگی داشته است. او مردی ماجراجو بود که در جنگ جهانی اول شرکت کرده بود، بارها تا مرز مرگ پیش رفته بود، با طبیعت خشن آشنا بود، شکار میکرد، بوکس میزد، و به دریا عشق میورزید. این زندگی پرتنش و پرفشار، ذهن او را بهسمت مسائلی چون اراده، استقامت، و تنهایی سوق داده بود. در نگاه همینگوی، زندگی میدان آزمونی بود که انسان تنها با سرسختی و وقار میتوانست در آن دوام آورد. سانتیاگو بازتابیست از همین نگرش: انسانی شکستخورده در ظاهر، اما مقاوم در ذات.
نگرش همینگوی به مبارزه، تنها به تجربههای شخصیاش محدود نمیشود؛ بلکه ریشه در وضعیت تاریخی و روحی زمانهاش نیز دارد. او در عصری زندگی میکرد که دو جنگ جهانی روح انسان مدرن را خراشیده بود، و مفاهیمی چون معنا، ایمان و آینده زیر سوال رفته بودند. در این فضای پوچگرایانه، همینگوی کوشید تا ارزشهایی چون شرافت، تلاش بیوقفه و ایستادگی را احیا کند. مبارزه در آثار او نه برای پیروزی بیرونی، بلکه برای حفظ کرامت انسانی است؛ نوعی مقاومت آرام در برابر بیمعنایی جهان.