فیلم این گفتگو را کامل اینجا ببینید
عصر ایران ؛ زهره نیلی ــ ناصر فکوهی، انسانشناس، نویسنده و مترجم ایرانی، استاد گروه انسانشناسی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران و عضو انجمن بینالمللی جامعهشناسی است. او در سال 1373 دکتری انسانشناسی سیاسی را از دانشگاه پاریس دریافت کرد. فکوهی در نوشتهها، مقالات و سخنرانیهایش نقدهای جدی و کوبندهای به فرهنگ و انسانشناسی ایرانی ارائه کرده است.
او بارها درباره مصرفگرایی و فرهنگ مصرف در ایران هشدار داده و این مسئله را مورد انتقاد قرار داده است. فکوهی نقدهای مفصلی درباره بومیگزینی جنسیتی در آموزش دارد و معتقد است که اگر این نقدها در حوزه آموزش ایران جدی گرفته نشود، به انحرافات اجتماعی متعددی منجر خواهد شد. به نظر او، وضعیت علوم اجتماعی و انسانی در ایران اسفبار است و نبود اجماع نظری در مورد سیاستهای واژهگزینی مناسب، پیشرفت این حوزه را مانع شده است.
فکوهی بحثهای متعددی درباره نظریه مطرح کرده و پرسیده که اساساً نظریه چیست. او درباره هنر معتقد است که دنیای مدرن، هنر را تحت سلطه خود درآورده و به کالایی قابل مبادله تبدیل کرده است، اما در عین حال، هنر در حال دموکراتیزه شدن است.
در این گفتگو، با او درباره مهاجرت ایرانیان به خارج و ورود مهاجران افغانستانیها به ایران صحبت کردیم. فکوهی نگاه جدی و تحلیل تازهای به موضوع مهاجرت در ایران دارد. او با توجه به وضعیت مهاجران افغانستانیها و نحوه برخورد ایرانیان با آنها، به نوع جدیدی از نژادپرستی در رفتار ایرانیان رسیده و آن را تحلیل میکند.
او معتقد است که این رفتار ایرانیان جنبههای نژادپرستانه دارد. همچنین، درباره مهاجرت ایرانیان به کشورهای غربی، بهویژه پس از انقلاب، آن را رویدادی دنبالهدار میداند که از پیش از انقلاب آغاز شده و پس از آن شدت گرفته است. او حتی معتقد است که اگر انقلاب و جنگ رخ نمیداد، بسیاری از مهاجرانی که پیش از انقلاب از ایران رفته بودند، به کشور بازمیگشتند، اما موانع متعددی مانع بازگشت آنها شد.
در اینجا میتوانید بخشی از صحبتهای ناصر فکوهی را در این گفتگو بخوانید:
در قرن 19 و اوایل قرن 20، مهاجرتهایی از شرق اروپا به غرب اروپا، از جنوب اروپا (ایتالیا، اسپانیا، یونان) به شمال اروپا (فرانسه، آلمان، انگلستان) و از همه این مناطق به آمریکا رخ داد. امروزه، مهاجرتها بیشتر به شکل فرار از کشورهای در حال توسعه به کشورهای توسعهیافته است. این پدیده را میتوان نوعی غارت کشورهای در حال توسعه دانست، زیرا این کشورها هزینههای هنگفتی برای تربیت افراد صرف میکنند، اما این افراد سرمایه خود را در کشورهای توسعهیافته به کار میگیرند.
در ایران، بهطور کلی، کشور مهاجر فرست نبوده است. این سرزمین، با وجود دشواریهای جغرافیایی، به دلیل ابتکارات فرهنگی، مکانی قابل زیست بوده و حتی مورد علاقه مهاجران بوده است. با این حال، مهاجرتهای مهمی در تاریخ ایران رخ داده است، مانند مهاجرت زرتشتیان در قرن دهم میلادی به هندوستان پس از حمله اعراب، که امروزه بهعنوان پارسیان هند شناخته میشوند و جامعهای ثروتمند و ایراندوست را تشکیل دادهاند. مهاجرت دیگر از دهه 1350 شمسی (دهه 1970 میلادی) آغاز شد و با فراز و نشیبهایی تا امروز ادامه دارد. این مهاجرتها، که در اوج خود حدود 7 تا 8 درصد جمعیت ایران را شامل شده، به دلیل بحرانهای سیاسی و اجتماعی رخ دادهاند. امروزه تخمین زده میشود حدود 6 میلیون ایرانی یا ایرانیتبار در خارج از کشور، بهویژه در کانادا و اروپای غربی، زندگی میکنند.
در ایران باستان، بر اساس شواهد موجود در منابع آرامی، سوریانی، ارمنی، یونانی و غیره، تا قرن سوم میلادی (زمانی که روم و ارمنستان مسیحی شدند)، دولتها نه زبان واحدی را اجبار میکردند و نه سنتها، لباس یا مناسک خاصی را تحمیل مینمودند. اجبار مذهبی یا فرهنگی وجود نداشت. یهودیان، مسیحیان، زرتشتیان و مانویان در ایران حضور داشتند و حتی حق تبلیغ دین خود را داشتند. کلیساها و کنیسههای ایران از قدیمیترین آثار تمدنهای مسیحی و یهودی هستند، که نشاندهنده نوعی آزادی و تحمل فرهنگی از سوی دولت مرکزی است. این ویژگی در سیستمهای باستانی دیگر، مانند دولتشهرهای یونانی یا امپراتوری روم، که سبک زندگی خود را تحمیل میکردند، دیده نمیشود.
ویژگیهایی از دهه 1340 شمسی رو به زوال رفت. دو مشخصه اصلی فرهنگ ایرانی، یعنی قناعت و همیاری، جای خود را به مصرفگرایی بیرویه و فردگرایی داد. این تحول، فرهنگ ایرانی را تخریب کرد و به فروپاشی فرهنگی منجر شد که انقلاب 1357 نیز نتیجه و ادامه آن بود. امروزه، ایران به سیستمی فردگرا و مصرفگرا تبدیل شده که با اقلیم کمآب آن سازگار نیست. در فرهنگ ایرانی، آب ارزشی مانند طلا دارد و «آبادی» به معنای مکانی با آب است. قطع آب در روستاها باعث تخلیه آنها میشد، و این حساسیت به آب و سبزی هنوز در ذهنیت ایرانیان وجود دارد. اما این ذهنیت با مصرفگرایی کنونی در تضاد است و به وضعیت بحرانی محیطزیست منجر شده است.
در ایران، مهاجرت دوم، یعنی مهاجرتی که از سال 1353 شمسی (1974 میلادی) آغاز شد، مدنظر است. این مهاجرت شامل کسانی بود که پیش یا پس از انقلاب به خارج رفتند و بازنگشتند. در دهههای 1330 و 1340، دانشجویان ایرانی پس از تحصیل در خارج (آلمان، اتریش، فرانسه) معمولاً به ایران بازمیگشتند. برای مثال، هنرمندانی مانند خسرو سینایی و داریوش مهرجویی پس از تحصیل در اروپا و آمریکا به ایران بازگشتند. اما از سال 1353، به دلیل تغییرات فرهنگی و سیاسی، از جمله افراطگرایی غربی در اواخر دوره پهلوی و سپس مقابله با هر آنچه رنگ و بوی غربی یا ایران باستان داشت، بازگشت مهاجران کاهش یافت. این تغییرات، زیست در ایران را دشوار کرد و بسیاری ترجیح دادند در خارج بمانند.
در ابتدا، بسیاری نمیدانستند انقلاب چیست و تصور میکردند که قرار است بهشتی آرمانی ساخته شود، بدون زندان و محدودیت. این تصورات آرمانگرایانه، که در هیچ انقلابی محقق نشده، در ابتدا غالب بود. برخی حتی به دلیل انقلاب به ایران بازگشتند، با این باور که دیکتاتوری پایان یافته و میتوانند به کشور خدمت کنند. اما پس از یکی دو سال، به دلیل یأس و ناامیدی، بسیاری از ایران رفتند. با شروع جنگ، این روند تشدید شد؛ خانوادههای ثروتمند فرزندان خود را برای فرار از جنگ به خارج فرستادند. در این دوره، مهاجران عمدتاً کسانی بودند که از موقعیتهای اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی خوبی برخوردار بودند.
در دهه 1370، با سیاستهای بازسازی هاشمی رفسنجانی، افق جدیدی ایجاد شد و مهاجرت کاهش یافت. بسیاری، از جمله خودم و خانوادهام، در سال 1373 یا 1374 به ایران بازگشتیم. دوره هاشمی و خاتمی دورانی بود که مهاجرت کند شد و برخی به کشور بازگشتند. اما با روی کار آمدن احمدینژاد، تناقضی شکل گرفت. از یک سو، درآمدهای نفتی (حدود 800 میلیارد دلار) افزایش یافت و برخی را به ایران جذب کرد. از سوی دیگر، این پولها فرصتطلبی را تقویت کرد. افرادی که اعتقادی به سیستم نداشتند، با تظاهر به باورهای ایدئولوژیک، برای کسب ثروت وارد سیستم شدند. این تحول، سیستم را از حالت ایدئولوژیک دهههای 60 و 70 به سیستمی منفعتطلب تبدیل کرد. اختلاسها و غارتهای بزرگ در این دوره رخ داد. در عین حال، تظاهر به ایدئولوژی و شعارهای حساسیتبرانگیز، منجر به قطعنامهها و تحریمهای بینالمللی شد که تا امروز ادامه دارد.
در این دوره، با گسترش فساد، طبقه متوسط شروع به کوچک شدن کرد و فاصله طبقاتی افزایش یافت. ورود پولهای کثیف از طریق سرمایهگذاری در بخشهایی مانند مسکن، سینما، هنرهای تجسمی و سلبریتیسازی، فساد را تشدید کرد. این وضعیت باعث شد بسیاری به دلیل ضعیف شدن طبقه متوسط و افزایش فاصله طبقاتی مهاجرت کنند. از دهه 1390 به بعد، دو گروه اصلی مهاجرت کردند: گروه اول، افرادی با درآمد متوسط رو به پایین که امیدی به بهبود زندگی خود نداشتند و احساس میکردند ماندن در ایران جز فقر و اتلاف زندگی نتیجهای ندارد. گروه دوم، نخبگان، از جمله پزشکان و پرستاران، که معتقد بودند در کشورهای دیگر موقعیت بهتری خواهند داشت. این روند ادامه یافت و در دوره اول روحانی، با بحث برجام، مهاجرت کمی کند شد. اما با روی کار آمدن ترامپ و بحرانهای بینالمللی ناشی از سیاستهای اشتباه علیه خاورمیانه و کشورهای در حال توسعه، این پرانتز بسته شد.
از دهه 1390، مهاجرت به یک پدیده همگانی تبدیل شد. دیگر فرقی نمیکرد که فرد پولدار یا فقیر، تحصیلکرده یا بیسواد، زن یا مرد باشد، یا از فقر یا فشار سیاسی فرار کند. مهاجرت به یک ذهنیت جاافتاده در میان ایرانیان تبدیل شد که بهعنوان راهحل مشکلات دیده میشود. در مقالهای با عنوان «رفتن یا ماندن، مسئله این نیست» (برگرفته از شکسپیر)، به این موضوع پرداختهام که نه رفتن و نه ماندن بهتنهایی راهحل نیست. تصور اینکه با رفتن همه مشکلات حل میشود یا ماندن و تن دادن به مشکلات موجود چیزی را درست میکند، هر دو توهم است. در دوره ترامپ، پوتینیسم در روسیه و سیاستهای شی در چین، جهان از نظم پساجنگ جهانی دوم و پایان جنگ سرد (دهههای 1980 و 1990) خارج شد و وارد منطق خطرناکی شد که اکنون در آن هستیم. جهان امروز در لبه پرتگاه جنگ جهانی سوم قرار دارد. مسئولیت این وضعیت با دولتهاست، نه صرفاً افراد.
این ایده که مهاجران باعث تخریب میشوند، یک اسطوره است. متأسفانه، بسیاری از ایرانیان اهل مطالعه و جهانبینی نیستند و خود را محور جهان میدانند. اگر کمی مطالعه کنند، متوجه میشوند که گفتمان ضدافغانستانی در ایران مشابه گفتمان ناسیونالیستهای مسیحی در آمریکا علیه مهاجران، بهویژه از آمریکای لاتین، یا گفتمان راست افراطی در اروپا علیه مهاجران اسلامی (از ایران، اعراب، شمال آفریقا و غیره) است. این گروهها مهاجران را بهعنوان «غیرقانونی» یا «تروریست» هدف قرار میدهند و ادعا میکنند که منابع را مصرف میکنند یا نظم را به هم میزنند. این همان منطق فاشیستی و نژادپرستانهای است که در تاریخ، مانند زمان هیتلر، میلیونها نفر را به خاک و خون کشیده است.
ادعاهایی مانند «جانشینی جمعیت ایران با افغانستانیها» یا «مهاجرت افعانستانها برای بیرون کردن ایرانیان» کاملاً بیاساس و ناشی از نبود سواد رسانهای و علمی است. این افراد نه تاریخ ایران و جهان را میشناسند و نه از وقایع روز آگاهاند. البته این به این معنا نیست که هیچ فرد افغانستانی جرمی مرتکب نمیشود، اما مگر ایرانیان مرتکب جرم نمیشوند؟ در دوره هاشمی و خاتمی (1370 تا 1380)، افغانستانیها نقش مهمی در بازسازی ایران داشتند. اما ایرانیان به مرور به افرادی مصرفگرا تبدیل شدند که از کار سخت دوری میکنند و به دنبال رشوه، کلاهبرداری و اختلاس هستند. این فساد را نادیده میگیرند و ضعیفترین گروه، یعنی مهاجران، را هدف قرار میدهند. این مشابه نژادپرستی علیه زنان است که با تحمیل محدودیتها، آنها را مقصر مشکلات میدانند.
درباره ظرفیت جمعیتی ایران باید گفت که این ظرفیت بسیار بیشتر از جمعیت فعلی حدود 90 میلیون نفری است. ایران سه برابر فرانسه مساحت دارد و حتی مناطقی مانند شمال ایران، در مقایسه با ژاپن که بخش بزرگی از آن غیرقابل استفاده است، ظرفیت جمعیتی بالایی دارد. مشکل اصلی، عدم کفایت و مدیریت نادرست در استفاده از منابع، حفظ محیطزیست، ایجاد اشتغال و بهرهبرداری از نیروی انسانی است که باعث شده تصور کنیم ظرفیت کافی وجود ندارد. برای مثال، ایران میتواند از گردشگری درآمدی 10 برابر اقتصاد نفتی کسب کند، اما چه گردشگری حاضر است بیثباتی، ناامنی و تهدید جنگ را تحمل کند؟ این مشکلات را افغانستانیها ایجاد نکردهاند. کشورهایی مانند عربستان سعودی، ترکیه یا مالزی، که به شدت اسلامی هستند، چنین سختگیریهایی ندارند. به نظر من، اعتقاد به اسلام در مالزی و ترکیه بسیار قویتر از ایران است، اما ایرانیان بیشتر به پول اعتقاد دارند تا به هر چیز دیگر.
حاکمیت یک کشور نتیجه مردم آن است، نه برعکس. اگر کسی این را نفهمد، نمیتواند سیستم سیاسی را درک کند. حاکمان افرادی را تقویت میکنند که شبیه خودشان هستند و این چرخه باطل ادامه مییابد. هیچ کشوری نیست که اکثریت مردمش حاکمیت را نخواهند و آن ادامه یابد. ایرانیان از سیستمی بهره میبرند که به آنها اجازه میدهد مصرفگرا، خودرأی، فاسد و قانونگریز باشند. در کشورهای توسعهیافته، ایرانیان نمیتوانند قوانین ساده، مانند پرداخت مالیات یا رعایت مقررات، را تحمل کنند. این ناتوانی در پذیرش مسئولیت و خودانتقادی، همراه با خودشیفتگی، ایران را به این وضعیت کشانده است.
در 10 سال اخیر، بهویژه با ظهور ترامپیسم، که ریشههای قدیمیتری دارد اما در این دهه تقویت شده، شاهد بازگشت به ملیگرایی با پیوند مذهبی هستیم. در آمریکا، این ملیگرایی مسیحی است؛ در اسرائیل، صهیونیسم یهودی همراه با ملیگرایی جدید اسرائیلی؛ و در جهان اسلام، اسلام سیاسی همراه با ملیگرایی عربی یا ایرانی. این روند نشاندهنده یک پسرفت است. ما به سمت جهانی همبسته با تفکر سیارهای (به نقل از اکتاویو پاز) پیش میرفتیم، جهانی که در آن مشکلات اقلیمی، مانند گرمایش زمین، ذوب یخهای قطبی یا اختلال در اکوسیستم، دیگر صرفاً محلی نیستند. یک اتفاق در آسیا میتواند به سرعت به مراکز جهان اثر بگذارد. بنابراین، معنای وطن باید تغییر کند.
پربیننده ترین پست همین یک ساعت اخیر