۲۲ ارديبهشت ۱۴۰۴
به روز شده در: ۲۲ ارديبهشت ۱۴۰۴ - ۱۳:۲۱
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۱۰۵۸۹۵۶
تاریخ انتشار: ۰۹:۳۴ - ۲۲-۰۲-۱۴۰۴
کد ۱۰۵۸۹۵۶
انتشار: ۰۹:۳۴ - ۲۲-۰۲-۱۴۰۴
برای یار و پرستار...

خطوطی برای روز پرستار

خطوطی برای روز پرستار
صدا کن مرا صدای تو خوب است... و این خود تسکین است و پرستاری برای آدمی که بودا هم باشد باز مجسمه است و به طلب چشمی یا طالبی فرو می ریزد انگار تنها یادی و خاکی و سنگریزه ای.......

دکتر احسان اقبال سعید: روزها تنها دقایق رو به زوال نیستند و هر کدام داستانی دارند وانسان هایی که می گذرند و می پندارند تنها عابران زمین خسته هستند و نه بیش از آن و بیست و دوم اردیبهشت ماه در گاهشمار روز پرستار است و محتملا جمعی گردآمده و سخنانی از کاغذ خواهند خواند و تصایری هم ثبت خواهد شد، اما براستی انسان چرا تا میشه پرستار می خواهد و یار؟ و تسکین زخم ها و رنج ها چگونه انسان را کبوتری می کند که تا همیشه چشم انتظار کبوتریست تا سر بر پر زخمین اش بنهد و خوش بخواند و گاه تمارض به درد می کند تا مگر پرستاری بیابد،چه می گذرد در آستان این انسان بی انتها که آهو است و شیر هم و روبه و گیاه هم........

همین روزها و در نمایشگاه کتاب تهران اوراق در باب تسلی در روزگار مدرن را تورق نمودم و پرسشی مهیب و مردافکن در ذهنم نقش بست که رنج کدام است و زخم هم؟ و چرا انسان تسکین می خواهد و پرستار هم؟ و خیال و نیز عقل و امید با جان و جهان آدم چه می کنند؟

آدمی صاحب عقل است و به مدد اندیشه تاویل و تفسیر می‌افریند و می خواهد سنگ را نه تنها حجم که سخت و سرشکن و نمودی از یار ترشروی بی اشک بیابد و برای بودن خویش هم تفسیری فراغریزی و نامحتمل با خاک و گیاه و اسب و درخاک و فراموش بیارآید. مسئله مرگ رنج نخستین است و انسان یگانه وجودی که با مدد سرکنگبین عقل ممات و نیستی خویش و دگران را درمی یابد و صفرایش فزون می شود. رنج نخستین و واپسین مرگ است و انسانی که می خواهد از آن بگریزد یا با گشودن پنجره ای دگر بر از دست شدن مگر تسکین یا تاویلی بیابد که بودن واجد قرار است و دانستن و نبودن واحه  و دشتی که آغاز و انجامش همه روایت است و نادیده ای که در آن هراس است و هم بریدن از یاران جانی و لذات آنی.....بر گور شیر سنگی می نهند و تشریفات تدفین خود حکایت تسکین و تاویل است...با یکی زنش را و دیگری سگش را و نیز جواهر و جوهر جانش را می نهد و بر سنگ و بارگاه شکوه و نامی تا بدانند کسی بود و او گم نشود اما تسکین برای آدم انگار همچون نفس است...

پیشتر، مقصود تا برنیامدن عصر تازه با مختصات راز گشودن از برخی علوم و تردید و شک در بافته ها و یافته های پیشین انسان بیشتر در چنگ نیروهای طبیعت بود و به نانی و نیز بارانی دلخوش و تقدیر را و الهه‌ها و خدایان و نیز گناهان نموده و در دل خویش را دلیل عفونت، عقوبت و رنج ها و نیز مردن و دریدن ها درشمار آورده می پنداشت "در کف شیر نر خونخواره ای/ غیر تسلیم و رضا کو چاره ای"...باور آدم را آرام و نیز رام نمود و بدو آموخت،های انسان، تو تنها تصویرگر و مدبر امور نیستی! پس گاه سیلاب و باد و نیز حشره ای تو را و نیز دوده و دمانت را ویران می کند پس تاب بیاور که به روایت نیما" خشک آمد کشتگاه من در جوار کشت همسایه/ گرچه می گویند می گریند روی ساحل نزدیک/سوگواران در میان سوگواران"

 و بی خبری و خوشخبری که بپنداری زیستن همین است و رنج همزاد و ناگزیر آدمی و نیز "هر که در این دیر مقرب تر است /جام بلا بیشترش می دهند...".

عصر جدید و ترقی بشر اما راه تعالی را گشود اما نیاز به تسکین را زایل نکرد که انسان در معرض تندباد خزان است و هزار باد ناموافق در مسیر تایتانیک پولادین آدمی و هزار عاشق بی تاب هنوز بر فراز تا مگر رویا را بر تن آهن اندازه کنند و درزی ازل دست از "مفتعلن مفتعلن بردارد" که کشت ما را این ما و منی و نردبانی که بشکستنیست....

و باز رخش انسان می ماند و روی می تابد و نه نای رفتن و نه پای ماندن که انگار نی نواست و تو عاشق کویری و دلبسته ی هامون هم! و در رویای بهار و بی مرگی هم اما باز انسان می میرد و دیوهای شناس از دیوار فراغ و تفاهم به کنج خزیده و دشنه های در جامه پنهان و آب های شور باز می گردند و مرگ و پیری و نیز راه نرفته و اندیشه های ناوقت از راه می رسند و در دنیای تردید که خود ساخته ای تردیده ای؟

چه کسی با دستمال ابریشمین گونه ی خیس ات را خواهد سترد و مرهم و مرحم خواهد شد تا از موش گوشدار در دیوار و مردن در سرزمینی که مزد گورکن از جان آدمی افزون است نهراسی؟ هیچ کس و تو تنهایی و این تنهایی تنها نبی را برازد و خدای را و تو آدمی و صدا هراست را فرومی شکند و می خواهی بشنوی  "اقرا" . و یا صدا کن مرا صدای تو خوب است... و این خود تسکین است و پرستاری برای آدمی که بودا هم باشد باز مجسمه است و به طلب چشمی یا طالبی فرو می ریزد انگار تنها یادی و خاکی و سنگریزه ای.......

 و تسکین را تنها افسانه عهده می شود که نادیده است و مهیب و خبر از پیکر می دهد که به قامت یک بند تا آسمان است و دستهایش بخشنده و چشمانش عاشق‌چش و حضورش پاسخ تمام مسئله هاست....او ضبط و در حصر و بند نیست تادندانش را بشماری و رد جنایت کباب را میان پرز دهانش بجویی و بدانی گرگی به دندان آسیاست تا باز سرابی از راه برسد...آدم های افسانه زیبایند و مرهم آدمی تا نپندارد زیست اش به آهی و زخمی تمام و چرا تاب بیاورد؟ در گذشته اکسیریست که رنج رفتگان را می نماید و انعکاس می دهد تا تو بدانی بر آنان چه رفته و نپنداری تنها تو در ماراتن ثروت،قدرت،شهوت و دفع حسادت وامانده ای و از آن سیمای شراب گونت تنها سرابی مانده و هیهات...... و آدم امروز به دست خویش بر مال التجاره خویش گوگرد کشید و پنداشت،جهان به همین دو روز سر می شود و آدم تنها خویش است و بی خویش...

تسکین زاییده و نه زائده ی انسان فکور است و فکر خود نمی تواند برای رنج هایی غایی و هراسناک پاسخ باشد،تنها گشودن پنجره ای بر اسطوره و باور می تواند به چیرگی منطق زندگی بر زهر کشنده ی یاس،ترس و رنج مدد رساند و بی ان آدم "چو تخته پاره بر موج،رها، رها،رها...

 و پرستار و روزش که نماد است و نمود از نیاز و از پافتادگی انسانی که تصویر و تصورش از خویش در آینه گفتار و نگاه دگران است...کسی ما را می خواند و نام خویش در میابیم و چشممان را تراخمی و خمار خطاب می دهد و بر لرزش و کرشمه مان همچو باران یا خست آسمان است و انسان فکور و سخنور نمی تواند درکنار و برکنار بماند...عارف و صوفی هم ازرنج بودن در میان به کنجی خزیده تا جان و جهان خویش بیابد و این خود باز نوعی زیست در میانه است بی جغرافیا و تنانگی صرف پس هست...

پرستار حضوریست که زخم را مرهم می نهد تا آدم بفهمد واجد ارزش است می تواند نازی کند که نیاز و خریداری هست....پرستار انگار نه صرف پیشه که گاه شانی فرا و وراتر دارد..فیلم شیدا ساخته ی کمال تبریزی را در خاطر می آورم که رزمنده‌ی زیبا با نقش آفرینی پارسا پیروفز بر ترکش چشم خویش خونین دید و تنها دل بر پرستاری و نوای قرآن خواندن پرستاری بست که هم زخم جسم را پماد نهاد و هم پانسمان روحی جستجوگر شد و همان فرشته ای بود که نباید دید و تنها از ردش و نوایش باید ربانی و روحانی بودنش را دریافت...اری چنین بود برادر...

 و نیز هما روستا در از کرخه تا راین که خواهر بود و پرستار تا زخمی دل و جان بداند در این جهان هنوز چیزی فراتر از سنگ و ترازو  نیز عقل منفعت محور هست و این ها انسان و نیز آدم می سازد یا می گذارد و آسمان  و آستان خیال را گشوده نگاه می دارد که خیال کنی هست و چه خوب هم.... 

و در آخر برایم تصویر پرستار بیشتر در قامت بانویی ست سپیدپوش که می بخشد و ضماد می نهد و در تباه‌ترین دمان معنای زندگیست و خود زندگیست...همانگونه که شاملوی شاعر همپرواز و همسفرش را یار و نیز پرستار خواند و با او خویش را یافت و بر کاغذ و با کلمه نگاشت و نهاد تا بماند و بماند...آیدا پرستار بود تا رنج ها و غبارها از تن شاعر که نازپرورده های خلقت اند زدوده شود و در سرای گرمی و گرمای دستی کلمه بسازاد"

  ای معشوقی که سرشار از زنانگی هستی

   و به جنسیت خویش غرّه ای

    ای صبور!

    ای پرستار! 

    ای مؤمن!

    پیروزی تو میوۀ حقیقت توست...

ارسال به دوستان
تغییر ساعت فعالیت تاکسی‌های تهران همزمان با آغاز ساعت کاری جدید ادارات احتمال پلمب بازار گل امام رضا (ع) به‌دلیل خطر جدی ناامنی‌ اختلاف بیل‌گیتس و اوباما درباره هوش مصنوعی فاش شد! پلیس : پرونده ابربدهکار ۶ هزار میلیارد تومانی بسته شد ماجرای تیراندازی در جنوب تهران چه بود ؟ دستگیری مردی که همکار همسرش را به خاطر دلار ربود شناسایی پایه ستون‌های ساسانی که در یک خانه شخصی رها شده‌اند! (+عکس) نوشیدن قهوه بر سلامت کلیوی کدام افراد تاثیر منفی دارد؟ دانشمند ایرانی هاروارد درباره تاثیر دمای خانه بر زندگی افراد هشدارداد انتقاد زیدآبادی از قالیباف : همه‌اش حرف دریغ از یک عمل فصل جدید «آن‌ شرلی» دوبله می‌شود دشواری مذاکرات و نیاز به ابتکارات تازه جکی چان: بدلکاری هالیوودی دیگر مثل قبل نیست توصیه‌های مهم پزشکان تغذیه برای نوشیدن آب که تا کنون نمی‌دانستید! رئیس سازمان برنامه و بودجه: اگر کل جهیزیه فقرا را مجانی بدهیم و مسکن را رایگان بسازیم، ارزان‌تر از تسهیلات ۴ درصدی در می‌آید