عصر ایران؛ مهرداد خدیر- رییس جمهوری در آیین تجلیل از معلمان نمونه کشوری از نظام آموزش و پرورش و مشخصا معلمان خواسته به کودکان مهارت بیاموزند و اخلاق و علم و ایمان را در آنها نهادینه و نسلی تربیت کنند که خلاق، عاشق، راستگو و هماهنگ با تحولات باشند. از سخنان آقای پزشکیان بر میآید که مهمترین دغدغه های او درباره محصلان و معلمان و آموزش و پرورش این موارد است:
اول این که ناخرسند است از این که کودکان محروم دیده نشوند در حالی که "باید همه کودکان را ببینیم، نه فقط آنهایی را که امکانات و توانایی مالی دارند، چرا که گاهی از دل همین محرومان، انسانهایی برمیخیزند که تحولات بزرگ میآفرینند."
دوم اکتفا به تئوری و نظر حال آن که "تنها با تئوری نمیتوان کشور را ساخت. باید به کودکان مهارت آموخت و اخلاق، علم و ایمان را در آنها نهادینه کرد تا بتوانند موانع را کنار بزنند."
دغدغه سومی که رییس جمهوری با ملاحظات و رودربایستگیهای همیشگی مطرح کرد این بود که مدیران واجد تجربههای کافی نباشند. حال آن که " انتخابها باید بر اساس شایستگیها و توانمندیهای واقعی افراد باشد، نه رتبه اجتماعی یا وضعیت اقتصادی آنها. در این راستا، عدالت ایجاب میکند به هر فرد بر اساس قابلیتها و تقوای او فرصت داده شود."
همان گونه که در آغاز اشاره شد او خواستار تربیت نسلی شده که خلاق، عاشق، راستگو، توانا و هماهنگ با تحولات باشد و گفت: " کودکان ما تحت آموزههایی که در مدرسه کسب میکنند، میتوانند تبدیل به انسانهایی شوند که مانند عروسک فقط به دنبال نمایش خودشان باشند و یا تبدیل به انسانهایی شوند که میخواهند مهارت و بزرگی و عزتشان را به نمایش بگذارند."
جدای همۀ اینها مهمترین نگرانییی که بارها ابراز کرده این است که آرزوی بچههای ما مهاجرت است و رفتن و این که: "ما الآن بچههایی تربیت میکنیم که فکرشان به خارج است. هنر این نیست که نخبه تربیت کنیم و به آمریکا بفرستیم."
بخش آخر البته به مذاق کیهان خوش ننشسته و پرسیده به استناد کدام آمار چنین گفته و گناه را گردن اطرافیان انداخته و آنان را متهم کرده با آمار جعلی و سیاه از وضعیت کشور ذهن رییس جمهور را مخدوش کردهاند!
هر چند دغدغههای آقای پزشکیان محترم است و همین که به جای سخنان ظاهربینانه و شعاری و ایدیولوژیک و تکراری و هندوانه گذاشتن زیر بغل معلمان میکوشد از منظری دیگر تحلیل کند ستودنی است اما کافی نیست و چند نکته را میتوان یادآور شد:
هر قدر از رنج بی دلیل کاسته و بر احساس تعلق افزوده شود میل به مهاجرت هم فرومیکاهد.
تا جایی که می توانید از این رنج بکاهید و بر آن تعلق بیفزایید. بخش زیادی از این رنجی که به مردم تحمیل شده میتواند نباشد.
گیرم معلم فکر مهاجرت را از سر بچهها بیندازد. فردا که بزرگتر شد و برای او پیامک حجاب فرستادند و در فلان گزینش اگر راست گفت رد شد یا محاسبه کرد با پول 30 سال حقوق خود هم خانه دار نمی شود آیا باز هم حس تعلق خواهد داشت؟
دغدغه رییس جمهور محترم است اما رؤیای مهاجرت بچه های ما دو دلیل روشن دارد: خسته از رنجی که از آن آنان نیست یعنی ربطی به آنها ندارد چون همسنوسالهاشان درجاهای دیگر با آن سر و کله نمیزنند. رنجِ بادلیل یک بحث است ولی رنجِ بی دلیل را چرا باید تحمل کرد؟
دومی هم نشستن بر خاکی که حس کنی دیگران از تو نمیدانند.
اتفاقی که افتاده این است: حکومت بیشتر نگران آسیبهای اجتماعی در مدرسه و میان دانشآموزان است. تفاهمنامه اخیر با پلیس هم ناشی از همین نگرانی است. ۱۰ سال قبل هم طرح «نماد»با همین هدف تهیه شده بود:سرواژهٔ «نظام مراقبت اجتماعی دانشآموزان».
خانواده ها درگیر کنکورند و این که بچه ها در نهایت سر از کدام رشته دانشگاهی در می آورند. این اشتیاق در پسران کمتر شده و در دختران بعضا به دلایل فرادرسی باقی است.
دغدغه اصلی معلمان وضعیت رفاهی و معیشتی خودشان است. معلمی برای اکثر آنان یک شغل است و قرار نیست مثل شمع آب شوند تا نوربتابانند. هر صنفی کالایی یا خدماتی ارایه می دهد و خدماتی که آنها ارایه می دهند هم خدمات تحصیلی و آموزشی است.
کادر مدرسه هم یک اداره است با دغدغه های خودشان.
بچه ها هم سرشان در گوشی است گرم بازی گوشی و جز اندکی بقیه به حداقل نمره قانع و قایل اند.
به عبارت دیگر هر ضلعی کار خود را می کند. حکومت نگران آسیب های اجتماعی و اعتیاد و مواد مخدر است چنان که در تفاهم نامه با پلیس هویداست. خانواده ها به دانشگاه فکر می کنند. بچه ها به خارج و معلمان به رتبه در نظام رتبه بندی و از این گرایش های پراکنده آنچه آقای پزشکیان می خواهد در نمی آید مگر آن که ریل را و مسیر اصلی را درست کند و خود بهتر می داند نیاز به اختراع چرخ نیست.
مدرسه باید شاداب باشد و مدرسه خوب مدرسه ای است که بچه ها از تعطیل شدن آن خوش حال نشوند. با این همه هم این که پزشکیان شعارهای ملال آور عمر و سرمایه بر باد ده را تکرار نمی کند و حرف از خلاقیت و عشق میزند خوب است چرا که گفتهاند وصف العیش نصف العیش!
صریحتر این که مهم تر از آنچه میگوید آن جملات تکراری و خسته کننده بارها گفته شده است که نمیگوید!
وقتی می بینم آنهایی که رفته اند هر روز درحال پیشرفت هستند.
اما من در یک شرکت نیمه دولتی دائم تحقیر میشوم و آقازادها در همین شرکت ها مدیر من هستند. حقوقم از راننده نیسان یا شاگرد نقاش کمتر است چرا باید بمانم؟؟