عصر ایران ؛ ایمان عبدلی - آن چه که بیشتر از هر چیز درباره «هفت بهارنارنج» ساخته فرشاد گل سفیدی خودنمایی میکند، میل به نمایش شور زندگی و تلاش برای تمرکز بر جزئیات فراموش شده است. انگار این فیلم به شکلی و شاید هم ناخواسته در کنار آقای شمس ایستاده و میخواهد همدلانه با او علیه فراموشی باشد، علیه از یاد بردن جزئیات شکوهمند زندگی.
اگر آقای شمس باورِ به خواب رفتن طلعتی را ندارد، کلیت روایت «هفت بهارنارنج» هم در مقابل نیستی و عدم، گاردی کاملا بسته و تدافعی دارد. آن چه که در ابتدای متن نوشتم، همین است؛ «هفت بهارنارنج» در تمامی اجزایش در ستایش زندگیایست که این روزها تحت تهاجم غمهای تحمیلی، شتاب رنجآور و روزمرگی موذی قرار گرفته. از این رو این فیلم مناسب آن دسته از مخاطبان است که آثار هنری را به مثابه فرصتی برای کشف و مکث و لمس میبینند.
«هفت بهار نارنج» دست مخاطبش را میگیرد، او را به آن خانه باغ دلپذیر آقای شمس و خانم طلعت میبرد و به یادش میآورد که باید به یاد آورد. از همین جهت فکر میکنم فرصت تماشای این فیلم که در سینما آنلاین فیلمنت در حال اکران است، فرصت مبارکیست.
اینجا طبیعتا هیچ خبری از ترفندهای فیلمنامهنویسی، رودست زدن و یا هیجان نیست. این چیزی خلاف رویه سالهای اخیر سینمای ایران است، از این جهت که عمده آثار حداقل یک یا دو سکانس به اصطلاح خودشان ملتهب دارند، کلی فحش و کتک و تنش در جایی از داستان میگذارند و در واقع در پی مرعوب کردن مخاطب هستند.
در «هفت بهار نارنج» اما هیچ خبری از این شلوغکاریهای مرسوم نیست. حتی طرح قصه هم به ظاهر ساده است؛ یک استاد ادبیات شش سال پای همسرش ایستاده، ناخنش را لاک میزند، موهایش را کوتاه میکند، ماتیک میمالد به آن لبهای خاموش. با او حرف میزند، با او فرض میگیرد که غذا میخورد، با او کل عاشقیت را ادامه میدهد.
استاد میخواهد بر زمان هم غلبه کند. به دنبال مجله دانستنیها و جوانان است. باور ندارد که دوره نشریات کاغذی به سر آمده. از کارتونها تام و جری را میشناسد و از غذاها استاد ساختن سبزیپلو با ماهی است.
تمامی عناصر در جهت تقویت تِم نوستالژیک موجود در اتمسفر فیلم است و این با آن بیماری آقای شمس در ارتباط مستقیم است، یعنی عناصر فیلم با تدبیر قبلی کنار هم قرار گرفته و قصه مبتنی بر طرحی از پیش چیده شده است. پس این که فیلم منسجم نشان میدهد، اتفاقی نیست و از آن موقعیتهای سهل و ممتنعیست که فیلمساز در جای جای اثر کاشته است.
وقتی از «هفت بهارنارنج» حرف میزنیم، نقش علی نصیریان در بالا نشستن فیلم غیرقابل انکار است. در بسیاری از دقایق اثر ما در واقع شاهد یک سولوی تکنفره پر از حسرت و تمنا هستیم که فقط بازیگری در سطح علی نصیریان میتوانست آن را اجرا کند.
صبح غیبت سارا، تلفن خانه روی پخش است و ما به همراه آقای شمس توصیههای سارا را میشنویم که به استاد یادآور میشود که بر مبنای استیکرهای چسبیده به دیوار روزش را آغاز کند و قرصهایش را بخورد و مراتب نگهداری از همسرش را اجرا کند. در همان لحظات ما آقای شمس را در نمای نزدیک میبینیم.
همان چند ثانیه و چشمان نصیریان برای لذت بردن از هنر بازیگریاش کافیست. حسرت، غم، سرگیجه و البته عشق در حالت آن چشمها نمود دارد و کاش برخی از این بازیگران پرحرف و حدیث این روزها این سکانس را به عنوان یک کلاس بازیگری تماشا کنند، شاید از سرریز هنر نصیریان چیزی هم نصیب اینها بشود.
به هر حال نصیریان در سکانسهای متعددی هم زیر آواز میزند که انصافا هم دلنشین شده و وجه حسرتبار فیلم را تقویت کرده، اتفاقا در همین روزها هم ویدیویی از او وایرال شده که در حال آواز خواندن در گرگان است که خب این همنشینی جالب است و این ذهنیت را میسازد که شاید در این سکانسها تا حدی کار بداهه و بر مبنای خواسته نصیریان جلو رفته. در هر صورت نتیجه کار دلنشین از آب درآمده است.
درباره دیگر بازیگران کار، هومن حاجیعبداللهی، فرهاد آییش و سارا رسولزاده و البته لادن مستوفی شاید میشد نتیجهی بهتری گرفت، از این جهت که مشخص نیست چه اصراری به استفاده از نامهای مشهور بوده، وقتی که هیچکدام از نقشها ظرافت خاصی نداشتهاند و در اجرا هم چشمگیر نشدهاند. به طور خاص حاجیعبداللهی رسما یک تیپ را ایفا میکند که این با یک بازیگر بومی هم ممکن بود. مثل آن بقال طمعکار که به نهال نارنج، شال گره زده بود.
با فرض استفاده از بازیگران بومی، احتمالا دُز بکارت اثر بیشتر میشد و به سولوی باشکوه استاد هم کمتر خدشه وارد میشد. این البته یک گمان است و نمیشود درصد موفقیت آن را حدس زد و اندازه گرفت. چیزی که به طور واضح درباره «هفت بهارنارنج» اتفاق افتاده همآمیزی احساسات موجود در آن است که خب کار را به سطح استانداردی رسانده است.