روزنامه پیام ما
ستاره حجتی
خبرنگار
گزارش میدانی «پیام ما» از ردیابی مفقودان فاجعه بندر شهیدرجایی
لباسهای شسته و آویخته در توالی بندهایی طولانی نشان از فرارسیدن زمان استراحت دارد. استراحتی که کارگران بلوچ شاغل در اسکله شهید رجایی میگویند که کمتر نصیبشان میشود حتی همین حالا که انفجار در بندر جان برخی را گرفت، برخی را مصدوم کرد و گروهی را مفقود. کار با حقوق کم و بدون بیمه در بندر ادامه دارد. کارگران ساکن در اقامتگاههای کارگری میانگین سن بین ۲۰ تا ۳۰ سال دارند و عموماً از مناطق محروم بلوچستان ایران آمدهاند.
«لقمهای نان» تنها دلیلی است که برای ادامه کار و تحمل شرایط موجود انگیزهشان شده است. لقمه نانی که در شهر و دیار و آبادی خودشان یافت نخواهد شد. حالا جامعه محلی اطراف بندر شهیدرجایی میگویند نداشتن اوراق شناسایی و قرارداد کار، گروهی از این افراد را در هیچ سیاههای از این کشور ثبت نکرده است و همین میشود که کسی دنبال آنان نیست.
فاجعه سالها پیش از انفجار بندر شهیدرجایی در ظهر روز ۶ اردیبهشت ۱۴۰۴ و در جایی دیگر اتفاق افتاده بود. وقتی یوسف ۱۸ساله در «سرباز» سیستانوبلوچستان متولد شد؛ سرزمینی که قرار نبود آینده او را مانند بسیاری کودکان دیگر رقم بزند. همه محرومیتهای آن منطقه دستبهدست هم داد تا وقتی یوسف به ۱۵سالگی رسید، دور خانه و خانواده را خط بکشد و بیاید اینجا کنار دریا، بشود کارگر اسکله شهیدرجایی. هر دو ماه یا سه ماه خانواده را دیدن، حقوق کم، کار زیاد در گرمای طاقتفرسای بندر، بدون بیمه و بازنشستگی، آخرش به مصدوم شدن در انفجار مهیب در اردیبهشتماه ۱۸سالگی رسید.
با اینهمه یوسف وقتی با من صحبت میکند، میخندد. انگار نه انگار که بعد از مصدومیت، کنار دو دوست دیگرش که یکی از ضربه به سر بیهوش شده بود و دیگری هنوز جای زخم حادثه روی صورتش بود، دارد در یک خانه کوچک با چندین مرد دیگر زندگی میکند؛ خانهای که حتی از فرش پوشیده نشده است: «بندر همیشه کار دارد، «سرباز» نه.»
از حیاط کوچک خانهای که اهالی «خونسرخ» نشان میدهند و خودشان آن را خوابگاه میخوانند تا در ورودی اتاق راهی نیست. اما لباسهای شستهشده و آویز از بند رختِ حدود ۳۰ مرد، راه رسیدن به اتاقها را دورتر میکند. مشخص است که مزاحم هستم. بعضیشان دارند روی چند گاز پیکنیک غذا درست میکنند و بعضی هم خوابیدهاند. هیچکدام نه دوست دارند حرف بزنند، نه روبهروی دوربین من بنشینند و نه از چندوچون زندگیشان چیزی بازگو کنند. برای صرف چای اما دعوتم میکنند.
فرشید ۲۰ سال دارد و ۴ سال است در بندر مشغول به کار است. فرشید کمی دورتر از منقطهای که منفجر شده، مشغول به کار بود که موج انفجار او را پرت و ضربهای به سرش او را بیهوش میکند.
ریاض هم از اهالی بلوچستان ایران است. او هم حدود ۹ سال است که از چابهار به اینجا آمده و مشغول است. زخمهای انفجار، هنوز روی صورت ریاض مانده است. او هم مانند دوستان و همکارانش کم حرف میزند. اما همه این جمع کوچک مردان بندر میگویند که پدر هستند و باید خرج خانواده را بدهند؛ حتی اگر ماهها رنگ خانواده را نبینند.
«محمد عبدالهی» عضو شورای روستا، من را همراهی میکند. کارگران کمکم به میان صحبت میآیند. یکی میگوید: «اکثر کارگران بندر، بلوچ هستند. ما کارگر روزمزد هستیم. مزد ثابتی هم نداریم. یعنی مثلاً اگر بار خرما خالی کنیم یک قیمت پول میگیریم، اگر لباس خالی کنیم یک قیمت دیگر. عدد ثابت یا حقوق ثابت نداریم.» اینها را «جاسم» تعریف میکند.
جاسم که چهرهاش میگوید دهه سوم زندگیش را میگذارند و بهنوعی سرگروه این گروه از کارگران به حساب میآید: «این خانه را هم بهعنوان خوابگاه اجاره کردم تا بچهها شب را بمانند. همه نمیتوانند خانه مستقلی بگیرند. چون خانه هم خرج دارد. کارگرانی که اینجا میبینی، همه اهل بلوچستان ایران هستند و شناسنامه و اوراق هویتی دارند. اما شرایط کار طوری است که باید به این شکل روزمزدی کار کنند.» خانههای خونسر زیباست.
در و پنجرههای شکسته از روز انفجار حالا تعمیر شده است و روستا به همان زیبایی پیش از انفجار بهنظر میرسد. اما خانه جاسم و کارگران سادهترین خانه است. اتاقها بدون هیچ پلهای مستقیم روی زمین بنا شدهاند و سرویس بهداشتی یکسوی حیاط قرار دارد. حوض کوچکی هم کنار سرویس بهداشتی ساخته شده است که بهنظر میرسد محل شستوشوی ظرفها و لباسهاست.
کف همه اتاقها کفپوش ندارد و رختخواب بیشترین حجم از وسایل خانه را شامل میشود. خانههای کارگری دیگر در سایر محلههای روستا (روستا سه محله دارد) هم همین شرایط را دارند؛ با یک تفاوت. بهنظر میرسد افرادی در آن خانهها ساکن هستند که شناسنامه ندارند؛ بلوچاند و اهل ایران. معضل بیشناسنامهای در بلوچستان گریبان آنان را تا کرانه دریای جنوب گرفته است. اهالی میگویند گمشدگان از میان این گروه از کارگران هستند و پیمانکاران بهدلیل استفاده غیرقانونی از آنان جرئت ندارند فهرستی از آنان تنظیم کنند و به مقامات بدهند.
«فرشید» و دوستانش کنار ساحل نشستهاند. ساحلی که شبیه سایر نوار ساحلی نیست و بهنظر میرسد بومیها از آن استفاده میکنند؛ البته گاهی قاچاقچیان لباس و برخی لوازم دیگر. فرشید میگوید: «برخی از این کارگران بهدلیل اینکه غیرقانونی فعالیت میکنند، حتی از در ورودی اسکله رفتوآمد نمیکنند. او مسیری را نشان میدهد که در امتداد دیوار محدوده بندر است. کمی جلوتر معبرمانندی است که صبح به صبح این کارگران از آنجا وارد میشوند و عصر هم از همانجا خارج میشوند.»
گفتههای فرشید را «محمد»، یکی دیگر از اهالی خونسرخ، تأیید میکند. محمد میگوید: «ما صبحها دور میدان کارگران بلوچ را میبینیم که در گروهی ۰ یا شاید صدتایی ایستادهاند و بعد ماشین میآید دنبال آنها، آنها را از مسیری غیر از در ورودی میبرد داخل. این افراد نامشان هیچ کجا نیست. چون حتی سند هویتی ندارند. پیمانکاران هم اگر بروند گزارش بدهند، برای خودشان بد میشود. کسی را ندارند. بعید میدانم خانوادههایشان هم بدانند چه خبر شده است یا اگر بدانند بلد باشند که باید چه کنند. همهشان زن و بچهدار هستند. الان کسی هست که چشمبهراه اینان باشند.»
محمد برای نشان دادن خسارت انفجار در خانهاش من را به خانه دعوت میکنم. خانهای با سنگهای سفید و زیبا که همسر و فرزندانش بههمراه گروهی از دوستان جمع هستند و وقتی من وارد میشوم، متوجه میشوم دارند در مورد آن روز شوم صحبت میکنند. یکی میگوید: «تمام خانههای ما خسارت دید. اما خسارت خانههای ما با پول حل میشود، شما باید به داد بلوچها برسید.
بلوچها کسی را ندارند. اینها همه از روی ناچاری کار میکنند. کاری که اینها در بندر انجام میدهند را هیچکسی نمیتواند انجام دهد. اصلاً کار اهل بندر نیست. الان که هنوز هوا گرم نشده است. تیر و مرداد بیایید اینجا. نمیتوانید نفس بکشید. ما این بندگان خدا در همان گرمای هوا کار میکنند. هر باری که خطری داشته باشد، سنگین باشد، جابهجاییاش سخت باشد، هر کاری که عرق ریختن داشته باشد در آن آفتاب را اینها انجام میدهند، به آنها فکر کنید.»
محمد میگوید: «خدا میداند چند نفر این کارگران در آن سولهها یا کانتینرها بودند. یکی از پیمانکاران به ما میگفت ۲۰ نفر از کارگرانم نیستند، اما جرئت ندارم بگویم. جرئت ندارد چون باید دوباره بتواند در بندر کار کند.
من فکر میکنم در حجم آوار مانده باید دنبال این بیشناسنامهها بگردند، نه کس دیگر. شما هم اگر میخواهی چیزی بنویسی، از اینها بنویس.»
همین دو روز قبل بود که «اسماعیل حاجیزاده» دبیر اجرایی خانه کارگر استان هرمزگان در ارتباط با این کارگران گفته بود: «هنوز تعداد زیادی از ۷۰ فوتی حادثه شناسایی نشدهاند؛ مشخص نیست واقعاً کارگران روزمزد بلوچ و سیستانی که فوت شدهاند، چند نفر هستند. دیروز برای پیگیری این موضوع نشستی در اداره کار برگزار شد و مسئله را دنبال کردیم.
تعدادی از این کارگران ممکن است شناسنامه نداشته باشند، اما موضوع این است که آنهایی که شناسنامه داشتهاند، موقع حادثه همراهشان نبوده. ضمن اینکه هویت کارگران روزمزد ثبت نمیشود و کارفرمای ثابتی ندارند. کار این کارگران بارگیری و تخلیه بوده و لیستشان جایی نیست؛ تعدادی از مفقودین از اینها هستند.»
حاجیزاده در گفتوگویی با ایلنا از زندگی این کارگران گفته بود: «برخی از اینها شبها توی خیابان میخوابند؛ برخی هم شبها در جایی که اخیراً به نامِ «ایستکار» برای کارگران فصلی درست شده، چند ساعتی استراحت میکنند. بعضی از اینها چندین ماه برای کار در بندرعباس میمانند و خانوادههایشان خبر ندارند که اینها دقیقاً کجا کار میکنند. آماری از کارگران مفقود در دست نیست. ظاهراً کارگران روزمزد بسیاری جان باخته یا گم شدهاند؛ برای مثال، سه کارگر محلی متعلق به یکی از روستاهای بندرعباس، جزو لیست مفقودان هستند.»
اما روایت رسمی مسیری دیگر را دنبال میکند. مسئولان احتمال مفقودان را تأیید میکنند و اینکه ممکن است کارگرانی بدون اوراق هویتی در محدوده متأثر از انفجار بهویژه در کانون این فاجعه باشند، اما هویت آنان را از میان بلوچهای ایرانی نمیدانند بلکه آنان را به اتباع افغانستانی نسبت میدهند.
بااینحال، نه جامعه محلی از افغانستانیها صحبت کردند و نه کسی در میان کارگرانی که با آنان صحبت کردهام، بهنظر غیرایرانی میرسید. روایت هر چه باشد، اما همه بر یک موضوع اتفاق نظر دارند: هنوز هستند کسانی که پیکرشان پیدا نشده است و احتمال میرود بهدلیل شدت انفجار و آتش سوزی هیچوقت هم پیدا نشود.
گرچه ۱۱ اردیبهشت وقتی در حال گفتوگو با اهالی خونسرخ هستم، خبر میرسد پیکری دیگر پیدا شده است و باید تأیید هویت شود.
خونسرخ آنقدر نزدیک بدر شهیدرجایی است که نهفقط موج انفجار بلکه خبرها هم زودتر از هر جای دیگری به آنجا میرسد. «احمد میدری»، وزیر کار، تعاون و رفاه اجتماعی، نیز اعلام کرده است گزارشی را برای دولت آماده خواهد کرد، او تأیید کرده است که افرادی بدون بیمه در این منطقه کار میکردند و فوت شدهاند و حالا باید در مورد نحوه پرداخت غرامت به آنان را بررسی کرد.
داغ، داغ است. معلوم نیست ابعاد این درد برای هر خانواده چطور معنا میشود؛ برای کارگرانی که از راه دور و فقط برای لقمهای نان، به بندر آمدند و صدمه دیده یا ندیده، دوستانشان را از دست دادند. اما ابعاد درد هرچه باشد، با شروع دوباره کار در همان شرایط سابق معنا میشود. تراژدیای که در تمام سالهای عمر آنان رقم خورده و حالا فقط خودش را به سایرین نشان داده است.